خاک بر سر من که یک روز قرار است بمیرم | الف
«همین نانوای سرنبش، ناپلئون مجسم است» یک جمله است از داستانی به نام «گل زرد» در مجموعهای که قرار است بهتان معرفی کنم: «آگراندیسمان و چند داستان دیگر» [End of the game, and other stories].
نمیدانم شما هم تجربهاش را داشتید یا نه... اینکه داستان یا مثلا رمانی آنقدر تکانتان بدهد، آنقدر کیفورتان بکند که نتوانید توصیفش کنید... یعنی میتوانید ها، اما لُب کلام یا جان مطلب را نمیتوانید ادا کنید... من به عنوان یک آدم جوگیر خیلی این طوری میشوم... یعنی کتاب میشود برایم سرسام... از فرط لذت و سردرگمیِ چگونگیِ اجرای کار گیج میشوم... و البته خیلی هم راضیام چون به این اصل که مخاطب باید از پدیدههای دور و برش (این پدیدهها میتواند، رفتار معمولی یک آدمِ معمولی، دیالوگ یک فرد، و البته آثار ادبی باشد) تاثیر بگیرد؛ در حدی که متعجب شود، شدیدا معتقدم... انصافا در حوزه ادبیات دیگر نمیتوان خیلی سراغ آثاری را گرفت که حسابی زلزله در درونمان برپا میکنند... و شاید این به خاطر این است که زیاد کتاب نمیخوانیم...
بگذریم... و برسیم به زلزلهای به نام کرتاثار [Julio Cortázar]. در آن دست کتابهایی که توصیفشان کردم، کار نویسنده بیشتر به یک معجزه میماند... کاری که خولیو کرتاثار در مجموعهی داستان کوتاه «آگراندیسمان و چند داستان دیگر» کرده است... داستانهای معرکه این کتاب را فقط میتوان خواند و به گمانم نمیتوان توصیف کرد... کورتاثار طوری داستانهای عجیب غریبِ آدمهای عجیب غریب را مینویسد که با عقل جور در نمیآید... اولش میگویی این سوژه به این عجیبی را چطور میخواهد در ذهن مخاطب ممکن الوجود کند، و بعد مناسبات پیچیدهای را در داستانش کشف میکنید که همان سوژههای دست نیافتنی، شدیدا ملموس، واقعی و بعد تحیربرانگیز میشوند... اصلا به نظر من اگر امر فراواقعی، خیالی یا تحیربرانگیز به صورت رئالیستی و واقعی در ذهن مخاطب متصور نشود، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، و البته که بر مخاطب هم تاثیر نمیگذارد... کرتاثار راهِ تاثربرانگیزی در مخاطب را بلد است، و این نه صرفا با ابزار جادو، که با جذابیتهای دیگری نیز همراه است... همین کتابی که سخنش هست را بخوانید تا حرفم را دریابید... در آثار او ادبیات محض، فلسفه و حتی مفاهیم شهودی نیز موج میزند، تا دایره مخاطبان آثار او گستردهتر و جامع الاطراف شود.
خولیو کرتاثار از جرگه داستاننویسان تراز اول، خلاق و برجستهای است که ما ایرانیها کمتر میشناسیمش، هرچند او قریب به سی سال پیش درگذشته است و آثاری نیز از او به فارسی برگردانده شده است، از جمله شاهکار تجربی او، یعنی: «لی لی». از او داستانکوتاههای بسیاری هم در آنتولوژیهای داستانهای برتر جهان یا داستانهای برتر امریکای لاتین منتشر شده است و چند رمان دیگر از جمله، «امتحان نهایی». اما آثار کرتاثار (داستانکوتاههای او) بیشتر به صورت متشتت و پراکنده و فارغ از هویت یگانهی یک مجموعه داستان و انسجامی که از آن انتظار داریم، منتشر شده است. این درحالی است که شاهکار او نیز به نظر میآید نیاز به برگردان شسته رفتهتری در کشورمان داشته باشد.
خوشبختانه «آگراندیسمان و چند داستان دیگر» کتابی است که از این آسیبها برکنار مانده و مخاطب را به صورت متمرکز، با بخش مهمی و بزرگی از جهانِ داستان کوتاه خولیو کرتاثار آشنا میکند. امید نیک فرجام، مترجم این اثر، که پیشتر نیز ثابت کرده بود مترجمی است که میتوان به آثارش اعتماد کرد، انتخاب خوبی برای ترجمهی کاری از خولیو کرتاثار به زبان فارسی کرده است.
نکتهی دیگر آنکه، داستان کوتاههای کرتاثار بخش مهمی از جهان داستانی این نویسنده را دربرمیگیرند. به عبارت دیگر، کرتاثار در این ژانر، نویسنده بسیار مهم و البته صاحب سبکی به حساب میآید که هر مخاطبی که میخواهد با او آشنایی درست و درمانی داشته باشد، باید این وجه از داستان نویسی او را خوب بشناسد.
اگر معیارمان تاثیرگذاری و تاثربرانگیزی مخاطب باشد، داستان کوتاههای کرتاثار به یقین چنین می کنند. از او هیچ داستانی نمیخوانید که تاثر یا حیرتتان را برنینگیزد. کافی است همین «آگراندیسمان و چند داستان دیگر» را تورق و یک داستانش را انتخاب کنید.
داستان نویسانی که به نحوی ارتباطی ذهنی/زبانی با دنیای امریکای لاتین دارند، دنیای جادو و خیال، یکی از عناصرِ مشخص آثارشان است. کرتاثار هم نویسندهای است که این جهان مرموز را - خصوصا در داستانهای کوتاهش- خیلی خوب میسازد. او در «خانه تسخیر شده» (داستان دوم «آگراندیسمان و چند داستان دیگر») آنقدر ساده راوی چیزهای مرموز است که هم کاراکترهای داستان و هم مخاطبان داستان در خوانشی همدلانه این پدیدههای رازآلود را به مثابه امری آشنا و معمول میپذیرند. جهان مرموزی که از آن سخن میگوییم صرفا در آنچه تخیل مینامیمش محدود نمیشود. شما بعد از خواندن «خانه تسخیر شده» به داشتههاتان شک میکنید و دست کم به دیدهی پشین به آنها نگاه نمیکنید، و احتمالا این سوال را از خودتان میپرسید که آن چیزهای مرموز سراغ شما نیامدهاند یا نمیآیند؟
تفاوت این دست آثار کرتاثار با داستان نویسانی نظیر بورخس یا مارکز که بیش از همه به خاطر رئالیسم جادویی آثارشان شهرهاند، در همین است که دنیای رازآلودِ داستانهای کرتاثار متکثر است. در آثار او هم میتوان از نوعی رئالیسم جادویی ویژه خبر گرفت و هم نوعی رازآلودگی که گاه جنون چاشنی آن است و گاه میل به اسطوره و سنت میکند. (در این زمینه میتوانید نگاه کنید به داستان «بت جزایر سیکلاد»، سومین داستان این مجموعه)
در داستانهای کرتاثار مخاطب تعجب نمیکند اگر از زبان راوی داستان بشنود که هرازگاهی خرگوش بالا میآورد، همچنان که این گزاره را در داستانی به نام «نامه به خانمی جوان در پاریس» میخواند... در این داستان طرز عجیب قصه گویی کرتاثار بیش از آنکه شگفتزدهتان کند، با تجربهای از حسی جدید آشناتان میکند. حس مادرانه فردی که هر چند وقت یکبار یک خرگوش به دنیا میآورد، ما را فکری و خیالاتی امر فراواقعی میکند، منتها امر فراواقعی به مثابه امر رئال. و بعد، مِهری که سریعا میل به جنون میکند ما را بر آن میدارد که بیشتر آن را پدیدهای روی داده در جهانِ واقعی بپنداریم. خواننده در داستان اول این مجموعه یعنی «اکسولوتی» هم با شکل دیگری از این تغییر رو به رو میشود. داستانی که روایتی متافاوت دارد از مسخ و استحاله، به سبک خولیو کرتاثار.
سبک داستان نویسی خولیو کرتاثار منحصر به فرد است. او بیانمندی ویژهای را کشف کرده است، و به خاطر همین است که سوژههایش را فقط خودش میتواند تا این حد تکان دهنده بازنمایی کند. داستان «گل زرد» که سوژهای حیرت برانگیز و اجرا وُ پرداختی حیرت انگیزتر دارد، مصداق بارز این گزاره است. راوی، داستانی عجیب درباره تناسخ را از زبان آدمی که شدیدا مست است روایت میکند. دیگران به داستان او خندیدهاند و آن را باور نکردند اما راوی میگوید نتوانسته آن را باور نکند. در این داستان که به نوعی درباره تناسخ است و با این جمله آغاز میشود «ما فناناپذیریم، میدانم به نظر شوخی میآید.» چنین میخوانیم:
«کنار یک باغچه بود، یک گل رز معمولی. ایستاده بودم سیگاری روشن کنم و حواسم پرت بود، داشتم بهش نگاه میکردم. یک خرده مثل این بود که گل هم داشت به من نگاه میکرد، میدانی که، از این ارتباطهای این جوری، هر از گاهی... میدانی که از چه حرف میزنم، این احساس به سراغ هر کسی میآید، همان چیزی است که اسمش را میگذارند زیبایی. فقط همین، گل زیبایی بود، گل خیلی قشنگی بود، و خاک بر سر من که یک روز قرار است بمیرم، تاابد. گل قشنگ بود و همیشه هم در آینده گلهایی برای انسانها وجود خواهد داشت. یکهو هیچی را درک کردم، منظورم عدم و نیستی است، هیچ، فکر کردم آرامش است، آخر زنجیره بود. من میمردم، لوک هم قبلا مرده بود، دیگر هرگز گلی برای کسی مثل ما وجود نخواهد داشت، هیچ چیز وجود نخواهد داشت، مطلقا هیچ و هیچ و عدم همین بود، این که دیگر گلی وجود نخواهد داشت.»
همان طور که میدانید از چند اثر خولیو کرتاثار اقتباسهایی سینمایی نیز صورت گرفته است. «تعطیلات آخر هفته» گدار و «آگراندیسمان» اثر معروف آنتونیونی از این اقتباسهاست. در مجموعه داستان «آگراندیسمان و چند داستان دیگر» آگراندیسمان را خواهید خواند. داستانی که خلاقیت عجیب کرتاثار و مهارت ویژه آنتونیونی را نشان میدهد. در وهله نخست متعجب میشوید که چنین اثری برای یک اقتباس سینمایی انتخاب شده است، و هر چه از خواندن این داستان میگذرد بیش از همه به مهارت عجیب و خلاقیت آنتونیونی در ساخت آن فیلم پی میبرید. شاید شما هم بعد از خواندن «آگراندیسمان» به این نتیجه برسید که این اثر و اقتباس سینمایی آنتونیونی دو اثر مستقل و شاهکار هستند. در آخر؛ گفت و گویی با کرتاثار ضمیمهی کتاب «آگراندیسمان و چند داستان دیگر» شده است... نامش: «کرتاثار در آینهی آثارش».
همین. خودِ کتاب را بخوانید و غرقِ داستان کوتاههای کرتاثار شوید.