بچههایی كه بر اثر آسیبهای اجتماعی و پیشینه مسائل خانوادگیشان، انواع مشكلات اخلاقی را داشتند... در حقیقت روزنوشتهای ماكارنكو از این تجربه واقعی و اصیل است... چه کسی میتوانست تا این اندازه به شكلی غیرقابلتصور، صدها کودک را که زندگی با چنین وضع قساوتبار و تحقیرآمیزی مچالهشان کرده بود تغییر دهد؟... خودش در جایی از حامله شدن یكی از دختران در همان دوران گزارش میدهد
شاید امروز، سالها بعد از فروپاشی نظام كمونیستی شوروی و ناپدید شدن ابرقدرت شرقی و فروریختن دیوار برلین و کمرنگ شدن حضور قدرتمند و جدی افكار ماركسیستی در جهان، دیگر كسی هیچ تصوری -حتى غیردقیق- از معانی و مفاهیم رایج در سالهای میانی قرن گذشته نداشته باشد. دیگر نه در اروپای شرقی خبری از حاكمیت مطلق ارزشها و باورهای سوسیالیستی هست و نه دیگر چین همان كشوری است كه سالها پیش بوده.
نسل جدید و مخاطبان جوان امروز نمیتوانند حتى تصور كنند كه روزی جنبش كارگری با ادبیات مهاجم علیه سرمایهداری، چگونه همه عرصههای هنری، فكری، ادبی و اجتماعی را درمینوردید و فضای ذهنی مخاطب را در سطوح مختلف درگیر میکرد.
در آن سالها نظام حاكم بر شوروی از سویی مبانی تئوریك خود را كه بر اساس اندیشههای ماركس و انگلس شكل گرفته بود تدوین و ترویج میکرد و از سوی دیگر هوشمندانه قالبهای مختلف هنری و رسانهای را برای رساندن پیامش به خدمت میگرفت و از اینرو بود كه ادبیات داستانی و سینمای شوروی به آن اوج و جایگاه رسید.
چهرههای شاخص فكری و اجتماعی آن دوران كه مبانی و اصول اندیشه نظام كمونیستی را در ساحات مختلف تنظیم و برای تطبیق در كشورهای مختلف صادر میکردند، در عرصههای مختلف درخشیدند و -فارغ از دیدگاههای اعتقادی و مواضع ایدئولوژیك- ماندگار شدند. چنانکه گرامشی ایتالیایی در حوزه جامعهشناسی اشتهار یافت و نویسندگانی مانند ماكسیم گوركی در همه جهان شناخته شدند.
از نامدارترین این چهرهها «آنتون سمیونوویچ ماكارنكو» [Anton Semenovich Makarenko] است كه در موضوع تعلیم و تربیت كه اصطلاحاً پداگوژی گفته میشود به موفقیتها و پیشرفتهای مهمی دستیافت. او كه بعد از انقلاب شوروی مسؤولیت یك كانون اصلاح و تربیت نوجوانان را بر عهده گرفته بود در طول تصدی این مسؤولیت با تجربهای متفاوت و استثنایی روبرو شد. ساختمان نیمهخرابه یك یتیمخانه را با تعدادی نوجوان بزهكار به آقای معلم تحویل داده بودند تا آنان را تحت تعلیم و تربیت قرار دهد و در دل آشفتگی و بدکاریهایشان فرصتی برای شكوفایی و سعادت بسازد.
بچههایی كه بر اثر آسیبهای اجتماعی و پیشینه مسائل خانوادگیشان، انواع مشكلات اخلاقی را داشتند و بههیچوجه سربهراه نمیشدند و آرام و قرار نمیگرفتند. یك شب از روستاهای اطراف دزدی میکردند و یك روز به ساختمان مدرسه آسیب میرساندند. یك بار با هم دعوا میکردند و یك بار معلمهایشان را فراری میدادند. حالا آقای معلم قرار بود با صبر و حوصله و زیركی و ذكاوت از این بچههای سرشار از مشكلات و بیماری آدمهایی بسازد كه نظام جدید انقلابی به آنان افتخار كند.
كتاب «داستان پداگوژیكی» [The road to life یا The Pedagogical Poem] اگرچه معمولاً بهعنوان یك رمان معرفی شده و در ترجمههایی كه از آن به زبانهای مختلف صورت گرفته به این عنوان شناخته میشود؛ اما تنها نثری دراماتیك و قالبی داستانی دارد و در حقیقت روزنوشتهای ماكارنكو از این تجربه واقعی و اصیل است.
اگر از ماكارنكو بهعنوان یكی از چهرههای سرشناس و برجسته جهان در زمینه آموزش و پرورش -مثل خانم ماریا مونته سوری- یاد میشود بیش از همه به دلیل این تجربه و الگویی است كه بهعنوان یك رویكرد جدید و قابلتوصیه عرضه كرد. هرچند ماكارنكو کتابهای دیگری هم دارد كه مانند «گفتارهایی درباره تربیت فرزندان» به فارسی هم ترجمه شده است، ولی از این كتاب بهعنوان كانون اساسی نظام تربیتی او یاد میشود. یادداشتهای او كه ابتدا در سه دفتر جداگانه منتشر شده بود در سال ١٩٣٧ در یك اثر یكپارچه به چاپ رسید و بهسرعت در كشورهای دیگر ترجمه شد و بعدها بر اساس آن فیلمی سینمایی هم ساختند.
نخستین بار بنگاه نشریات پروگرس مسكو كه ترویج كننده آثار و ادبیات كمونیستی بود نسخهای از آن را در دو جلد به زبان فارسی با ترجمه آقای سیفالدین همایونفرخ (گامایون)، و البته با اندکی خلاصه کردن، منتشر كرد. انتشارات آلفا هم ترجمه کامل خانم شهره محمدی را در ابتدای دهه ۶۰ و با عنوان «منظومه پرورشی» و بعدها انتشارات نیلوفر نیز كتاب را در دو جلد با ترجمه خانم نیره توكلی به چاپ رساند.
شاید اگر پیشینه و جایگاه كمونیستی ترویج كتاب نبود -فارغ از برخی ملاحظات حاشیهای در متن كتاب كه با فكر و فرهنگ ما سازگار نیست- این اثر میتوانست در ایران شهرت افزونتر و منزلت بسیار والاتری بیابد و مطالعه آن برای همه كسانی كه در حوزه تعلیم و تربیت و در عرصه فرهنگ، حضور و نقشی دارند ضروری باشد.
اتفاقاً برعکس تصور و تلقی ابتدایی و طبیعی، من معتقدم این كتاب نهتنها تناقضی با اندیشه و باور اسلامی ما ندارد بلكه مؤید اصول اساسی تفكر اسلامی در تعامل با انسانهایی است كه به تعبیر امیر مؤمنان معادن طلا و نقرهاند. تفكر دینی ما، انسان را نهتنها مانند مسیحیت آلوده به گناه نخستین نمیداند بلكه او را حتى در بدترین شرایط و احوال انحطاط اخلاقی، گوهری میبیند كه در لجنزار دنیا افتاده و باید برش داشت و شستشو داد و قدر دانست.
كتاب «داستان پداگوژیكی» گزارش داستانی تجربه واقعی و عینی ماكارنكو با آن نوجوانان بزهكاری است كه در بدترین شرایط اخلاقی و اجتماعی قرار داشتند -حتى خودش در جایی از حامله شدن یكی از دختران در همان دوران گزارش میدهد- ولی درنهایت از آنان چهرههایی میسازد كه به ادعای دستگاههای تبلیغاتی نظام كمونیستی شوروی یك قفسه كتاب درباره موفقیتها و پیشرفتهای آنان وجود داشته است.
آنها كه باید بهطور طبیعی یا در زندان میمردند یا دچار تلخترین سرنوشتها میشدند، یکیشان پزشك شد و یكی خلبان. یكی هنرپیشه شد و یكی راه ماكارنكو را ادامه داد و مسؤولیت تربیت نوجوانان را به عهده گرفت. از همین روست كه ماکسیم گورکی نویسنده شهیر - كه بعدها همین مركز آموزشی ماكارنكو نیز به نام او نامگذاری شد- درباره او میگوید: «چه کسی میتوانست تا این اندازه به شكلی غیرقابلتصور، صدها کودک را که زندگی با چنین وضع قساوتبار و تحقیرآمیزی مچالهشان کرده بود تغییر دهد؟ آنتوان سمیونوویچ ماکارنکو بدون تردید آموزگاری پراستعداد است. شاگردان کولونی واقعاً او را دوست دارند و درباره او با چنان لحنی پرافتخار صحبت میکنند که گویی آنها خودشان ماکارنکو را درست کردهاند.»
كتاب «داستان پداگوژیكی» بیش از هر چیز و پیش از هر موضوعی به ما نشان میدهد كه انسان قابلاصلاح و سرنوشت قابلتغییر است و تجربههای عملی و عینی او كه با ذكر جزئیات و ثبت كامل موفقیتها و ناکامیها و خستگیها و آزردگیهایش نقل شده است، یادآور همه توصیههای دینی است كه در احادیث و روایات مذهبی ما برای تعامل با انسان و تلاش برای هدایت و راهنمایی انسان به ما رسیده است.
مهمترین رمز و اساسیترین نكته این دستورات، تحمل و شكیبایی درباره اشتباهات و خطاهای افراد و چشم بستن بر نقطههای سیاه زندگی و كارنامه انسانهاست برای برجسته ساختن نقطههای سپید و امیدبخش. چنانکه وقتی به امام موسى صدر اعتراض كردند و گفتند چگونه با برخی جوانان هرزه و بدكردار نشست و برخاست داری؟ پاسخ داد: من در تعامل با آنان یك چشم خود را میبندم و یك چشمم را باز میکنم. یك چشم را بر وضع فعلی و ناکامیهایشان میبندم و چشم دیگر را بر آینده و قابلیتها و استعدادهایشان برای رشد و شكوفایی و موفقیت میگشایم!
الف