گذشته‌ای که نمُرده | آرمان امروز


رمان «حوّای زیادی» چهارمین اثر چاپ‌شده‌ خانم مَهرام بِهین نویسنده و شاعر است که از سوی نشر مروارید منتشر شده ‌است. بهین پیشتر با کتاب موفق «تنباکوها و یاس‌ها» که در ابتدای دهه نود در نشر چشمه منتشر شده بود، به خوانندگان داستان فارسی معرفی شده بود. در «حوّای زیادی» با سفر قهرمان برای بازخوانی زندگی خودش مواجه هستیم، سفری که پیشتر نویسنده در رمان «تنباکوها و یاس» نیز تجربه کرده بود؛ رجعت به گذشته یا بازگشت به خانه. در «حوای زیادی» نیز نویسنده بی‌هیچ استعاره و پیچیدگی آینه‌ای مقابل شخصیت‌های خود می‌گیرد تا خود را بازخوانی کنند یا به بیانی دیگر، کارنامه و عملکرد آنها را بازخوانی کند.

حوّای زیادی

«حوّای زیادی» جست‌وجو برای گذشته‌ای گم‌شده است که راه به حقایقی تازه می‌برد. صحرا زنی میان‌سال است که به بهانه‌ فروش خانه‌اش، از تورنتو به تهران برگشته است. از ورودش پای اولین عنصر به داستان باز می‌شود؛ گذشته. گذشته به‌ مثابه‌ چیزی که از دست رفته‌ ‌است و دیگر به ‌دست نمی‌آید و صحرا در پیِ به‌دست‌آوردنِ دوباره‌ آن است. «گذشته بغل باز می‌کند سمت او.» گذشته پای مساله‌ فقدان را نیز به ماجرا باز می‌کند. فقدان اعتماد. صحرا خاطرات خود و زندگی مشترکش را در سر دوره می‌کند. تک‌تک روابط برای او از دست ‌رفته‌اند. در اثنای زندگی در زمان حال است که صحرا به واقعیت‌هایی جدید از زمانِ گذشته پی می‌برد. او بعد از بازگشت نمی‌تواند ارتباط درستی با همسرش فاتح در کانادا برقرار کند. فاتح دیگر قهرمانِ زندگی‌اش نیست.

داستان از همان ابتدا با استفاده از صحنه‌ خانه آغاز می‌شود. خانه در داستان اهمیت دراماتیک زیادی دارد و می‌توان گفت که یکی از شخصیت‌های داستان است. خانه جایی است که خاطرات صحرا است. هرجا برود دوباره به آن برمی‌گردد. روزها می‌گذرد و سردرگمیِ صحرا بیشتر می‌شود. سردرگمیِ او لابه‌لای اسناد، مشکلات و هویت‌ فاتح است که هربار باید به مستمسکِ یکی از آن‌ها به‌دنبالِ بخشی از واقعیت بگردد. نمود تصویری این سردرگمی را می‌توان در پاراگراف‌های کتابی دید که شب‌ها می‌خواند. «همه‌ ما دنبال کسی می‌گردیم که ما را باور داشته باشد و اسم آن را می‌گذاریم عشق...» یا حتی نگاهی که به اطرافش دارد: «امروز آسمان به‌طرز بی‌شرمانه‌ای لخت است؛ نه ابری، نه خطی.»

هرچه داستان پیش می‌رود صحرا از تمامی دل‌نگرانی‌های خود خالی می‌شود و دقیقا مثل یک محفظه‌ خالی آماده است تا دل‌‌نگرانی‌ها و کار‌های دیگران را در خود جای دهد. همه‌‌چیز در جایی به اوج پیچیدگی می‌رسد که طرف مقابل کاراکتر اصلی، در داستان غایب باشد و از زندگی او تنها سرنخ‌هایی باقی مانده‌ باشد. مثل همسر و دخترانش. این روند برای شخصیت مسیری چالش‌برانگیزتر را رقم می‌زند.

رمان «حوّای زیادی» علاوه بر تمام مضامینی که از گذشته به دوش می‌کشد سعی دارد آن کنج فراموش‌شده‌ مهاجر را روشن کند که مربوط به افرادی است که از خانه و خانواده دور افتاده‌اند. نویسنده با پرداختن به این قسمت از زندگی، ناگفته‌های زیادی را راجع به ترک دلبستگی‌ها و زیست تنها و پرمشقت روشن کرده ‌است. آدم‌هایی که بسیاری از آن‌ها محکوم به ندیدن خانواده و دورریختن خاطراتی از عزیزانشان می‌شوند. این جدایی و فراغ برای صحرا دوبرابر شده است؛ چراکه او طعم جدایی را دوبار چشیده، یک‌بار با خانواده‌اش در ایران وداع کرده و یک‌بار هم از تورنتو برگشته است.

نویسنده تکه‌هایی از گذشته را بینابین صحنه‌های زمانِ حال قرار می‌دهد تا مخاطب گذر زمان و مرور لحظه‌ها را، هم‌پا با کاراکتر حس کند. استفاده از خاطرات و تصویرکردن آن مثال بارز خلاقیت است. این عمل باعث می‌شود تا مخاطب غم شخصیت و تراژدی جای گرفته در داستان را درک کند و حتی با شخصیت روایت، هم‌درد شود.

مهرام بهین پیوند آسیب‌های خانواده و حس قوی نوستالژی با سرگشتگیِ فرزندان مدرن و از خودبیگانگی آن‌ها به تصویر کشیده ‌است. او حوادث را هرگز آنقدر بزرگ جلوه نمی‌دهد که خواننده را دچار ناباوری یا شک کند، اما سعی کرده با پافشاری روی شخصیت و جزییات رفتاری او و جرقه‌های کوچک به‌جای حوادث بزرگ مسیر داستان را پیش ببرد. درواقع با رمانی مواجهیم که نه قصد بزرگ‌نمایی بی‌ثمر دارد و نه می‌خواهد از مضمونش به یک عقل کل‌‌بودن برسد. آنچه «حوّای زیادی» را خواندنی می‌کند، نوع نگاه نویسنده است؛ نگاهی درست به مقوله‌ ادبیات و اینکه چگونه می‌تواند از جزء به کل برسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...