حریری از صوَر و اصوات طبیعت ژاپنی را روی روایتش از یک خانواده ژاپنی کشیده و مخاطب را با روح هایکوگون حاکم بر داستانش پیش می‌برد... ماجرای اصلی به خیانت شوئیچی به همسرش برمی‌گردد و تلاش شینگو برای برگرداندن شرایط به روال عادی‌... زنی که نمونه کامل زن سنّتی و مطیع ژاپنی است و در نقطه مقابل معشوق عصیانگر شوئیچی قرار می‌گیرد... زن‌ها مجبورند بچه‌هایی را بزرگ کنند که پدرهای‌شان مدت‌ها قبل فراموش‌شان کرده‌اند


به سیرت و صورت، ژاپنی | واو


«هرچه هم انسان با جهان بیگانه باشد، خودکشی راه حل نیست. هر اندازه انسانی که دست به خودکشی زده باشد، درخور ستایش باشد، بسیار دورتر از قدّیسان جای دارد.» کسی باور نمی‌کرد آن که این جملات را به زبان آورده، دو سال بعد شیر گاز اتاق را باز بگذارد تا آرام‌آرام به سوی مرگی خودخواسته برود. جایی «بسیار دورتر از قدّیسان».

خلاصه رمان آوای کوهستان»[The sound of the mountain] ک‍اواب‍ات‍ا، ی‍اس‍ون‍اری‌،  Kawabata, Yasunari

یاسوناری کاواباتا1، نویسنده ژاپنی، در حالی دست به خودکشی زد که مدتی پیش از آن در ۱۹۶۸ نوبل ادبیات را از آن خودش کرده بود و سال‌ها می‌شد که جایگاه ویژه‌ای در ادبیات سرزمین آفتاب داشت.
او را نویسنده مرفهی می‌دانند که از بخت بد، پی‌درپی مرگ عزیزانش را به سوگ نشسته. مرگ والدینش در دو و سه سالگی، مادربزرگش در هفت سالگی و خواهرش در نه سالگی، و همین‌طور خودکشی دوست و شاگردش «یوکیو میشیما» در اواخر عمر. بنابراین در مواجهه با این ادعا که نویسنده بدون رنج، چیزی برای عرضه ندارد، کاواباتا پاسخ‌هایی در آستین دارد: مصائبی بس دردناک از جنس مرگ و فقدان و فراق، آن هم به دفعات و با فواصل کم. مصائبی که خواه‌ناخواه گاه از گوشه و کنار آثارش سر برمی‌آورند. گاهی در قالب ترسِ ازدست‌دادن، گاهی وابستگیِ بیمارگون و گاه روابط غیرمعمول و پرنَوسان.

اگر نگوییم آثار یاسوناری کاواباتا همچون سبک زندگی‌اش آرام و کم‌حاشیه است، دست‌کم می‌توانیم آن را آنچنان که خودش نیز اذعان داشته، به هایکو شبیه بدانیم. همان اندازه آهسته و بی‌ اوج‌ و فرود، پیوند خورده با طبیعت و همان قدر مینیمال. «آوای کوهستان»[The sound of the mountain] یکی از همین «رمان‌ ـ‌ هایکوهای» کاواباتاست که هم نامش و هم محتوایش به عناصر و جلوه‌های طبیعت تکیه زده است. گویا کاواباتا حریری از صوَر و اصوات طبیعت ژاپنی را روی روایتش از یک خانواده ژاپنی کشیده و مخاطب را با روح هایکوگون حاکم بر داستانش پیش می‌برد. اثری به صورت و سیرت، ژاپنی.

رمان را با روایت سوم شخصِ معطوف به «اوگاتا شینگو»، پدر مسن و کارمند خانواده آغاز می‌کنیم. همسرش یاسوکو، پسرش شوئیچی و عروسش کی‌کوکو که نقشی محوری را بازی می‌کند، خانواده چهارنفری کتاب را می‌سازند. ماجرای اصلی به خیانت شوئیچی به همسرش برمی‌گردد و تلاشی که شینگو برای برگرداندن شرایط به روال عادی‌اش پی می‌گیرد. این زندگی نباید از هم بپاشد و عروس محبوب و فداکار شینگو نیز نباید ذره‌ای آسیب ببیند. زنی که نمونه کامل زن سنّتی و مطیع ژاپنی است و در نقطه مقابل معشوق عصیانگر شوئیچی قرار می‌گیرد. کتاب پر از کشمکش‌های درونی شینگو و دل‌مشغولی و اضطرابی است که از فکر تباهی زندگی مشترک شوئیچی و کی‌کوکو دارد. موازی با مشکل شوئیچی، زندگی خانوادگی دختر شینگو نیز به معضلی گرفتار می‌شود که آن را به فروپاشی نزدیک می‌کند. شینگو در تمام طول رمان در حال دست و پنجه نرم کردن با وقایعی است که گمان نمی‌کرده روزی گریبان خانواده‌اش را بگیرد.

کاواباتا تقریبا از همان صفحات ابتدایی مخاطب را برای رسیدن به مسئله رمان آماده می‌کند. به طور کلی او نویسنده‌ای نیست که در طرح مسئله معطّلی کند اما اساساً این مسئله در داستان‌هایش آنقدر جان‌دار نیست که خواننده را بی‌تابِ ادامه ماجرا کند و این کم‌جانی از آن حیث است که وابسته به پیچیدگی‌های روابط بین فردی است و در آن‌ها قصه‌ای به شیوه معمول ساخته و پرداخته نمی‌شود، هرچند خالی از پرداخت هم نیست. ما عمدتاً در آثارش روزمرگی را دنبال می‌کنیم با بحران‌هایی معمول. در «آوای کوهستان» نیز به طور خاص، روزمرگی خانواده‌ای ژاپنی را پس از جنگ جهانی دوم دنبال می‌کنیم. محمّدحسن شهسواری در مقدّمه‌ای که بر این کتاب نوشته، کاواباتا را نویسنده‌ای می‌داند که مستقیماً دست بر سوژه نمی‌گذارد، بلکه آهسته از کنار آن می‌گذرد. بر این اساس او معتقد است کاواباتا در این اثر بیش از هرچیز قصد ترسیم آسیب‌های جنگ را داشته و هنرمندانه از کنار سوژه اصلی‌اش عبور کرده. در سرتاسر کتاب، اشارات مستقیم اندکی به جنگ می‌شود ولی بین رویدادهای کوچک و بزرگ و تعاملات و گفت‌وگوها همواره به جنگ نقبی زده می‌شود. مانند زمانی که شینگو از معشوق پسرش می‌خواهد جنین در شکمش را سقط کند و این گفتگو میان آن زن و شینگو شکل می‌گیرد:

«چه کسی ضمانت می‌کند که دوباره ازدواج کنم، یا بچه‌های دیگری داشته باشم؟ نکند میل دارید نقش خدا را بازی کنید و پیش‌گویی کنید؟ دفعه قبل که بچه‌دار نشدم.»
«اصل کار رابطه پدر و بچه است. با این شرایط هم بچه رنج می‌برد، هم شما.»
«بچه‌های زیادی از پدرهایی ماندند که در جنگ کشته شدند و مادرهای بی‌شماری هم ماندند تا زجر بکشند، فکر کنید که او به جزایر اشغال‌شده2 رفته باشد و یک دورگه از خودش جا گذاشته باشد. زن‌ها مجبورند بچه‌هایی را بزرگ کنند که پدرهای‌شان مدت‌ها قبل فراموش‌شان کرده‌اند.»

در مسیر رسیدن به این سوژه غیرمستقیم، آنچه در این اثر جلوه می‌کند تقابل وضعیت ژاپن پیش از جنگ و پس از آن است. شینگو بار اصلی نمایش این تقابل را به دوش می‌کشد و با آشفتگی‌های درونی‌اش خواننده را متوجه شکافی نگران‌کننده می‌کند. شکافی که چیزی مشابه شکاف بین‌نسلی است اما وجودش را بیشتر، از جنگ و آسیب‌های آن می‌گیرد. جنگ با تبعات مخرّب اجتماعی‌اش زندگی را از روال عادی‌اش خارج کرده و در این میان رشد مدرنیته نیز روند تحولات را سرعت بخشیده. شینگو اما جا مانده از سرعت عصر جدید، هنوز به امید بازیافتن آسایش و سکونی است که پیش از جنگ داشته. سکونی که ملازم با زندگی سنّتی است و با شتابِ توقف‌ناپذیر مدرنیسم جور در نمی‌آید.

در این میان باید نقش ویژه‌ای برای طبیعت و عناصرش در ترسیم انواع موقعیت‌ها قائل شد. نباتات و حیوانات، فصول و آب و هوا، با آواها و رنگ‌ها و حالات و تحولاتشان به کلی بر تصویرهایی که کاواباتا می‌سازد سیطره دارند. گویا کاواباتا بر سیره پدرانش، عملاً در حال قدردانی از مواهب طبیعی است و واضح است که از این روحِ ژاپنیِ حاکم بر رمانش لذت می‌بَرد. این ژاپن‌دوستی و عرق به وطن را در معرفی‌های نامحسوسش از مکان‌ها و جاذبه‌ها و آداب و رسوم ژاپنی می‌توان دید که البته بسیار هنرمندانه و بی‌اغراق انجام می‌شوند. در حقیقت کاواباتا در آثارش تلاش می‌کند مخاطب را در ژاپن و حال و هوایش سیر بدهد، بدون اینکه او متوجّه این ژاپن‌گردی بشود:

«در فصل شکوفه‌های گیلاس در کاماکورا، هفتصدمین سالگرد برپایی این پایتخت بودایی را جشن گرفته بودند. زنگ معبد در تمام روز طنین‌انداز بود.
گاهی شینگو صدایش را نمی‌شنید. ظاهراً کی‌کوکو چه در حال صحبت و چه موقع کار آن را می‌شنید، ولی شینگو مجبور بود با دقت گوش کند.
کی‌کوکو خبرش می‌کرد، «هان، یکی زد. باز هم یکی دیگر.»
شینگو سرش را به یک طرف خم کرد و گفت «واقعا؟ مامان‌بزرگ تو هم می‌شنوی؟»
یاسوکو با اوقات تلخی گفت «البته که می‌شنوم. صدایش گوش را کر می‌کند.»

بعد از حضور قدرتمند طبیعت که در نام کتاب و عنوان فصل‌ها هم جلوه‌گری می‌کند، یک عنصر است که آشکارا در جای‌جای رمان دیده می‌شود و آن «رویا»ست. نمی‌دانم کاواباتا آگاهانه ارجاعات روانکاوانه دارد یا اینکه به طور غریزی به سوی مفاهیم روانکاوی کشیده می‌شود. رویاهایی که شینگو می‌بیند از منظر تأویل رویا هوشمندانه و دقیق‌اند و بیشترشان منشأ روانی‌ـ‌ جنسی دارند. مثل وقتی که خواب لمس دختری را می‌بیند که زمانی قرار بوده همسر پسرش بشود و بعد با کاوش رویا به این نتیجه می‌رسد که تمایلش به آن دختر در خواب، پوششی است برای میل نهانی‌اش به عروسش کی‌کوکو. این رویاها گاه همان حلقه‌های مفقوده ابهاماتِ وقایع و روابط است: «آیا دختری که در خواب دیده بود تجسمی از کی‌کوکو نبود، یا جایگزینش؟ آیا ملاحظات اخلاقی هر طور که بود راه‌شان را به درون خواب او هم باز کرده بودند؟ آیا این او نبود که اندام آن دختر را به جای اندام کی‌کوکو به عاریت گرفته بود تا جسم آن دختر را همچون پوششی بر تنِ ناخوشایندیِ گناه کام‌جویی از جسم کی‌کوکو بپوشاند. آیا با این کار گِل سرشت کی‌کوکو را در قالب دختری نازیباتر نریخته بود؟»

آوای کوهستان

عده‌ای «آوای کوهستان» و عده‌ای دیگر «سرزمین برف»3 را بهترین اثر کاواباتا می‌دانند و برخی هم به تبعیت از مارکز «خانه زیبارویان خفته» را4. هر یک از این سه اثر از جنبه‌ای مورد توجه منتقدین قرار گرفته‌اند و روی هم رفته به کاواباتا عنوان نخستین نوبلیست ژاپنی را بخشیده‌اند. عنوانی که برازنده مردی است که نمی‌شود تعلق و تعهد به فرهنگ و ادبیات وطنش را در آثار و افعالش ندید. هرچند عده‌ای خدماتش را نبینند و او را مرفه بی‌دردی بدانند که محتاطانه در منطقه امن خودش ایستاده بوده و پرنده پرورش می‌داده است.

پانوشت:
۱. Yasunari Kawabata
۲. منظور اکثر جزایر اقیانوس آرام است که تا مدت‌ها در اشغال ژاپنی‌ها بودند.
۳. Snow Country. این رمان قبل‌تر در سال ۱۳۶۳ به همراه «آوای کوهستان» و «هزار درنا» توسط داریوش قهرمان‌پور ترجمه شده بود ولی بعدها تجدید چاپ نشد. بعدتر هرکدام جداگانه و با ترجمه‌های مختلف به زیر چاپ رفتند. «سرزمین برف» نیز در سال ۱۳۹۹ با ترجمه مجتبی اشرفی، و عنوان «قلمرو رویایی سپید» منتشر شد.
۴. گابریل گارسیا مارکز در مصاحبه‌ای گفته بود: «تنها رمانی که آرزو داشتم نویسنده‌اش باشم رمان خانه زیبارویان خفته است. اگرچه که من نمی‌توانم این موضوع را تفسیر کنم و حتی در تنها سفری که به ژاپن داشتم نتوانستم آن را تفهیم کنم؛ ولی برای خودم امری واضح و روشن است.» رمان «خاطره دلبرکان غمگین من» از مارکز با الهام از همین اثر کاواباتا نوشته شده.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...