حکومتها چگونه میتوانند شهروندان را خوشبخت کنند؟ | الف
کتاب «سیاست شادکامی (آنچه حکومت میتواند از تحقیقات جدید درباب بهروزی بیاموزد)» [The politics of happiness] نوشته دِرِک باک [Derek Curtis Bok] آنقدر خوب است که بهسختی میتوانیم کتابی مفیدتر از آن را تصور کنیم. ما با اثری جذاب، خوشخوان، پر از نکات و دادههای جالب روبهرو هستیم. ولی همهی این موارد فرعی است. ویژگی اصلی کتاب آن است که بسیار مفید و راهگشاست. این فایده عام است. منظور از عام این است که به درد همهی گروهها و طبقات اجتماعی میخورد؛ هم حاکمان و مسئولان و مدیران از آن میآموزند که چرا و چگونه سیاستگذاری کنند و هم شهروندان عادی میفهمند که چه مطالباتی باید داشته باشند و اساساً در پی چه چیزی بروند. به عبارت دیگر، این کتاب نوعی راهنماست برای داشتن کشوری خوب که زندگی در آن برای همگان مطلوب باشد. اجازه دهید با مثالی شروع کنیم که بیانگر وضع و حال ماست.
وقتی در زمینهی اقتصاد به سراغ آمارها و نمودارها و مثلثها و دایرهها و درصدها میرویم، میبینیم که وضع ایران در میان کشورهای جهان پُر بدک هم نیست. البته بنا را بر این نمیگذاریم که همهی این آمار و ارقام دروغ و بازی با اعداد است. با فرض صحت، ظاهراً دستکم وضعی متوسط در جهان داریم. ولی مردم کشور چنین حس و حالی ندارند و احساس میکنند که یکی از بدترین زندگیهای ممکن را در منظومهی شمسی و تاریخ بشریت دارند. این تناقض چگونه حل میشود؟ نکتهی کلیدی دقیقاً همین است که میان رشد اقتصادی کشور و زندگی خوب شهروندان ربط زیادی وجود ندارد. به عبارت دیگر، ربط میان تولید ناخالص ملی و شادکامی مردم اندک است. اشتباه همگان، هم مسئولان و هم شهروندان، این است که خیال میکنند هر چه شاخصهای کمّی اقتصادی بیشتر شود، کیفیت زندگی مردم بهتر میشود. پژوهشهای تخصصی در این زمینه نشان داده که ارتباط میان این دو سست و اندک است. به همین دلیل، برای دست یافتن به شادکامی یا خوشبختی باید به سراغ چیزهای دیگری برویم و کارهای دیگری بکنیم. اما پشتوانهی این ادعا چیست؟
شادکامی یا خوشبختی امروزه به صورت یک شاخهی علمی و تخصصی درآمده است. محققان بزرگی، به مدت چند دهه، در این زمینه فعالیت کرده و میکنند. بعضی از آنان هم جایزهی نوبل گرفتهاند. تحقیقات آنها دقیق، گسترده و کارشناسی هستند. بنابراین، پشتوانهی آن ادعا پژوهشهای آکادمیک معتبر است. این کتاب به سراغ آن عرصهی تحقیقاتی رفته و از نتایج چند دهه تحقیقات متعدد و مفصل استفاده کرده است. نویسنده قصد دارد که از یافتههای محققان بزرگ برای چگونگی کشورداری بهرهبرداری کند. توضیح اینکه تحقیقات عرصهی شادکامی کلی بوده و به طور خاص لزوماً برای شادکامی کشور یا جامعه انجام نشدهاند. بسیاری از آنها برای زندگی فردی طراحی شدهاند. نویسنده خاطرنشان میکند که برخی از این تحقیقات به طور مشخص برای چگونگی حکمرانی انجام شدهاند و از بسیاری دیگر هم برای این منظور میتوان استفاده کرد. این کتاب با این یک هدف کلی و کلان همهی آن تحقیقات را یکپارچه میکند و به خدمت برنامهریزی برای جامعه درمیآورد.
با این حال، مباحث کتاب را میتوان پاسخی مشروح به چند پرسش اصلی دانست: (1) پژوهشگران عرصهی شادکامی به چه نتایجی دست یافتهاند؟ (2) دلیل و مدرک وثاقت و اعتبار این نتایج چیست؟ (3) با فرض صحت نتایج، آیا سیاستمداران باید به آنها ترتیب اثر بدهند؟ (اگر مردم نخواهند چه؟) (4) آیا شادکامی میتواند هدفی واقعی برای کشور باشد؟ آیا تنها هدف است یا اهداف دیگر هم باید لحاظ شوند؟
این پرسشها را نباید ساده گرفت؛ زیرا یکی از مهمترین و مبناییترین پیشفرضهای حکومتداری را به چالش میکشند. اگر به سراغ حاکمان جوامع برویم و از هدف سیاستگذاریهایشان بپرسیم، قطعاً خواهیم شنید که در پی افزایش تولید ناخالص ملی و رشد اقتصادی هستند. اگر دلیل این امر را بخواهیم، حتماً در جواب خواهند گفت که با این کار میخواهند وضع معیشت مردم و مملکت را بهبود بخشند. ولی از کجا معلوم است که چنان کاری لزوماً چنین نتیجهای دارد؟ ثانیاً اگر آن رویکرد اقتصادی وضع کیفی زندگی مردم را بدتر کند، چه؟ آیا در این صورت نباید آن را کنار گذاشت؟ آیا حاکمان حاضرند چنین کنند؛ و اصلاً برنامهی جایگزین چه خواهد بود؟ پس به طور خلاصه، اگر پژوهشهای یادشده صحت داشته باشند، آنگاه برای شادکامی، امور اقتصادی باید ذیل چیزی دیگر قرار گیرند یا در چهارچوب دیگری جا شوند. آن چیز و آن چهارچوب در این کتاب ترسیم شده است.
ارزش و اهمیت کتاب این است که به اصل و گوهر زندگی میپردازد؛ یعنی کیفیت زندگی. چراکه در واقع ما در نهایت زندگی را به صورت کیفی تجربه میکنیم و نه کمّی. اینکه من چقدر درآمد دارم، بهخودی خود به این معنا نیست که چه حس و حالی دارم. چون نیک بنگریم، ما در نهایت به دنبال یک حس و حال خوب هستیم. و البته بهاشتباه این حس و حال خوب را از طریق رشد اقتصادی پی میگیریم. به عبارت دیگر، ما فقط به فکر سختافزار زندگی هستیم. نکتهی محوری این است که با همین امکانات و سختافزار فعلی هم میتوانیم زندگی بهتری داشته باشیم اگرکه نرمافزارش را عوض کنیم. در واقع معیار تعیینکنندهی شادکامی در زندگی همین نرمافزار است. این کتاب میخواهد این نرمافزار را نشان دهد و بررسی کند.
امروزه تحقیقات عرصهی شادکامی ثابت کردهاند و دیگر مسجل شده که معیارهای کمی و شاخصهای آماری بهتنهایی کمکی به زندگی خوب افراد نمیکنند. به دیگر سخن، هر چقدر هم تولید ناخالص ملی زیاد شود و چه و چه فلان و بهمان شوند، شهروندان حال و روز بهتری را احساس نخواهند کرد. نه اینکه اینها هیچ اهمیتی ندارند؛ مهماند، ولی فقط بهمثابهی مقدمه و زمینه و شرط لازم. برای مثال تحقیقات شادکامی نشان داده که افزایش حقوق و دستمزد فقط تاحدی به شادکامی میانجامد. درآمد افراد برای رفع نیازهای ضروری، وضعیت زندگیشان را بهبود میبخشد؛ اما اگر از متوسط درآمد افراد جامعه بیشتر شود، تأثیرش بهتدریج کمتر میشود و در نهایت کلاً از خاصیت میافتد. مشابه چنین مطلبی را در سایر عرصه نیز میبینیم. از این رو، نویسنده نتایج تحقیقات شادکامی را در همهی زمینههای زندگی مردم به کار میبرد؛ یعنی در اشتغال، بیکاری، بازنشستگی، ازدواج، فرزندآوری، خانواده، پیری، آموزش و پرورش، تعلیم و تربیت، تحصیلات دانشگاهی، درآمد، بیماری و سلامت، مشکلات روحی-روانی، روشها و رویههای حکومتداری، برابری و نابرابری و... .
همانطور که میبینید، کتاب چنان جامعیتی دارد که برای خواندنش نیازی نیست که به همهی مباحثش علاقمند باشیم. هر بحثی بهقدری جالب و سودمند است که خوانندهی علاقمندش را جذب میکند. به همین دلیل همگان میتوانند به آن رجوع کنند و بهرهی خود را ببرند.
در پایان هم یک تکهی کوچک برای امتحان:
«جان استوارت میل و جان مینارد کینز هر دو پیشبینی کردند که رشد و پیشرفت مستمر سرانجام به رونق اقتصادی کافی میانجامد تا مردم را از اشتغال خاطرشان به پول درآوردن و خرج کردن خلاص کند و به آنها امکان پرورش علایق انسانی را بدهد تا رضایت عمیقتری در آنان پدید آورد. امروزه، رونق اقتصادی پیشبینیشده به ایالات متحده رسیده است، اما اصلاً نشانهای وجود ندارد که دغدغهی پول و دارایی کاهش یافته باشد یا اینکه تعداد زیادی از انسانها به مشغلههای خلاقانه و متفکرانهای روی بیاورند که اندیشمندانی همچون کینز در ذهن داشتند. هر چه کشورها پررونقتر شوند، اکثر مردم کماکان بر این باورند که کمی پول بیشتر کلید شادکامی پایدار است.» و همین کلید ناکامی و ناخرسندی است.