داستان دو شهر | اعتماد


بچه که بودم، در یک محله زندگی می‌کردم. محله برایم شامل یک خیابان کوچک و چند کوچه و پس‌کوچه حوالی آن بود. اسم محله ما نظام‌آباد بود. همان موقع هم نامش برای ساکنان محله‌های دیگر ترسناک بود. معروف بود که در نظام‌آباد دسته‌های لوطی‌ها و بزن بهادرها و خلاف زیاد است. وقتی جایی می‌گفتم بچه نظام هستم، طرف غلاف می‌کرد و طور دیگری نگاهم می‌کرد.

محله‌ای که بود» محمدعلی اکبری

تا حدود 19 سالگی در همان محله زندگی می‌کردم. بعد به محله نیروی هوایی رفتیم، پایین خیابان دماوند (تهران‌نو) . آنجا بود که فهمیدم محله با محله چقدر فرق دارد. انگار آدم‌های یک محله، فارغ از تفاوت‌های اندک اقتصادی، به لحاظ خرده فرهنگی و اجتماعی و حتی خاستگاهی مشابهت‌های غیرقابل انکاری داشتند. این مشابهت‌ها و تفاوت‌ها (با ساکنان دیگر محلات) حتی در نحوه صحبت کردن و میزان و شکل اعتقادات مذهبی هم محسوس بود. مثلا آدم‌های محله نظام‌آباد که عموما کارگر و مهاجر و پیشه‌ور خرد بودند، آدم‌ها بیشتر یکدیگر را می‌شناختند و همبستگی محله‌ای بیشتری نسبت به یکدیگر نشان می‌دادند، وضع مالی فرودست‌تری داشتند، اعتقادات مذهبی خود را به شکل پررنگ‌تری نشان می‌دادند، در حالی که آدم‌ها در محله نیروی هوایی، اکثرا کارمند یا صنعتگر یا مغازه‌دار بودند، کمتر یکدیگر را می‌شناختند، کوچه و خیابان‌ها خلوت‌تر بود و در مناسبت‌های مذهبی، سر و صدا کمتر بود. این البته به آن معنا نیست که مردم یک محله از مردم محله‌ای دیگر مذهبی‌ترند یا کمتر مذهبی‌اند، بلکه شکل ظهور و بروز احساسات و عواطف مذهبی، در میان مردم محله‌های گوناگون متفاوت بود.

در سال‌های بعد، تمایزهای خرده فرهنگی و اجتماعی مبتنی بر محله بیشتر و بیشتر کمرنگ شد تا جایی که امروز به نظر می‌رسد تنها علت تفاوت ساکنان کوچه و خیابان‌های مختلف تهران، اختلاف سطح اقتصادی است. البته هنوز در مناطق قدیمی‌تر تهران می‌توان برخی ویژگی‌های محله‌ای را یافت و از محله تا حدودی به معنای پیشین آن یاد کرد، به ویژه در کوچه و پس‌کوچه‌هایی که به علت موقعیت جغرافیایی، کمتر در معرض رفت و آمد و تحولات ساخت‌و‌سازی قرار گرفته‌اند. اما به‌طور کلی، تهران شهری است که در حال گذر از ساختار محله‌ای پیشین به یک ساختار نو و مدرن شهری است. محمدعلی اکبری، استاد تاریخ دانشگاه شهید بهشتی در کتاب کوچک و خواندنی «محله‌ای که بود» نشان می‌دهد که این تغییر و تحول یا به تعبیر دقیق‌تر گذار از نظام زندگی محله‌ای به شهرنشینی مدرن روندی دست‌کم دویست ساله داشته، یعنی از میانه قاجار که ایرانیان ناگزیر با تمدن جدید مواجه شدند و خواسته یا ناخواسته، مظاهر و شیوه‌های زندگی مدرن به زندگی آنها راه یافت. به همین دلیل است که اکبری، دوره پایتختی تهران از سال 1200 ه.ق (1116 ه.ش) تا بر آمدن پهلوی‌ها را عصر برزخی دو جهانی تهران خوانده است.

کتاب در واقع روایتی تاریخی از تحولات تهران است، از زمانی که تهران «قصبه‌ای بیش از رستاق قصران ری نبود»، جایی خوش آب و هوا با باغ‌های مصفا و محل سکونت دوازده خاندان که در دوازده محله زندگی می‌کردند تا دوران کلانشهری که نظم محله‌ای پیشین به کلی دچار تغییر و تحول شده است. به نظر اکبری، در این مسیر تهران سه برهه اصلی را پشت سر گذاشته است: 1. دوره‌ای بر آمده از سنت قدمایی (از پادشاهی صفویان تا بر آمدن قاجاران)؛ 2. دوره پایتختی در عصر برزخی دو جهانی به زمان سلطنت قاجاران؛ 3. دوره کلانشهری به روزگار پادشاهی شاهان پهلوی. او در این کتاب نشان می‌دهد که «چگونه تهران از شهری کوچک با رنگ و روی ایرانی-اسلامی به کلانشهری با هزاران رنگ و لعاب تبدیل شد». بر این اساس می‌توان از دو شهر سخن گفت، شهری که اساس و مبنای آن محله بود و شهری مدرن که از دل شهر اول ‌زاده شد، اگرچه بسیاری معتقدند که باید آن را ناشهر خواند. کتاب روایت این دو شهر یا دقیق‌تر بنویسم، تغییر شکلی اول به دومی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...