جنگ چهره انسانی ندارد | الف
اندک زمانی پس از جنگ جهانی اول ویرجینیا وولف نوشت: «هرچند غرایز در زن و مرد کم و بیش یکسان است، اما جنگیدن همواره راه و رسم مردانه بوده نه زنانه. تاریخ بشر کمتر انسانی را به یاد دارد که به ضرب گلوله زنی از پای در آمده باشد. بخش اعظم پرندگان و حیوانات را شما کشتید، نه ما. پس قضاوت درباره چیزی که در آن شریک نیستیم کار دشواری ست.»
![جنگ چهرهی زنانه ندارد» [War's Unwomanly Face] سوتلانا آلکسیویچ](/files/164586172620914267.jpg)
در جنگ جهانی اول اگر چه زنان بسیاری مشارکت داشتند اما نقش آنها محدود به پرستاری از زخمی ها و کارهایی در حوزه پشتیبانی بود ، نقشی که بسیار خوب از عهده آن برآمدند. شاید اگر ویرجینیا وولف به مرگی خودخواسته جهان را ترک نکرده بود، دو دهه بعد شاهد، حضور پر رنگ زنان در میدانهای جنگ میبود. زنانی که لباس رزم برتن کرده، نه تنها در هیات پرستار، مامور پشتیبانی که راننده ماشین، بیسیم چی و حتی در تانک و پشت تیربار نیز مینشستند؛ برخی تک تیرانداز بودند و... زنان در جنگ جهانی دوم در نقشی تازه، اسلحه به سوی دشمن گرفته و اینبار بسیاری را برخاک انداختند.
به تناسب پررنگ شدن نقش زنان در عرصههای اجتماعی و حتی برعهده گرفتن مشاغلی با هویتی که کاملا مردانه محسوب میشدند، نقش تازه آنها در جنگ دوم جهانی هم چندان دور از انتظار نبود. در شوروی اما تعداد زنان حاضر در جنگ چندین برابر دیگر کشورها بود، سرزمینی که مردم انقلابیاش برای دفاع از ایدئولوژی و انقلابشان گوش به فرمان رهبری حزب کمونیست (استالین) به سوی جبهه ها شتافته بودند.
جنگ با پیروزی پایان یافت، نیروهای شوروی نقشی اساسی در شکست آلمان نازی داشتند، آنها زودتر از متفقین به برلین رسیدند، پیشوای نازی ها از ترس گرفتارشدن در دست آنها خودکشی کرد و جنازهاش سوزانده شد. این پیروزی و جنگ در تاریخ شوروی با عنوان جنگ کبیر میهنی نام گرفت؛ جنگی که همگان به آن افتخار میکردند.
اگرچه اغلب پدیده ها در زندگی یک روی زشت و یک روی زیبا دارند؛ جنگ یکی از انگشت شمار پدیده هایی ست که روی زیبا ندارد؛ چه پیروز باشی و چه شکست خورده، خود جنگ زشت است و تنفر برانگیز. کتاب «جنگ چهرهی زنانه ندارد» [War's Unwomanly Face] نوشته سوتلانا آلکسیویچ (برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۵) با ترجمه عبدالمجید احمدی که به تازگی از سوی نشر چشمه روانه بازار نشر شده است. اثریست در این باره.
اما حالا نوبت زنان رسیده تا جنگ را قضاوت و روایت کنند. در غیاب ویرجینیا وولف که زنده نماند تا حضور گسترده و شجاعانه زنان را در میدان جنگ ببیند، این بار زنی به جامعه مردانه نهیب میزند که این شما بوده اید که همواره جنگ را به دلخواه خود روایت کرده اید، از آن برای خویش جامه فخر دوخته اید. به راستی پشت زرق و برق نشانها و مدالهایی که به بازماندگان جنگ دادند، پشت شعارهای پرطمطراقی که از شکست دشمن و پیروزی این مردم حکایت دارند، تصویر واقعی جنگ چگونه بود؟ و یا اینکه زنان چه تصویری از جنگ روایت میکنند و بر زنان حاضر در این میدان پر از خون خشونت چه گذشت؟ روحیه حساس، جسم ظریف زنانه چگونه زمختیهای جنگ را تاب آورد. اینها سوالاتی است که چند دهه بعد سوتلانا الکسیویچ، در کتاب خود به دنبال آنها رفت.
سوتلانا الکسیویچ خود نیز جنگ را به چشم ندید، اما او که چندین سال بعد از جنگ به دنیا آمده بود، مانند بسیاری از هم وطنان خود تبعات آن را از نزدیک احساس کرد. همچون کودکان زاده شده در این سرزمین پهناور که افتخار فتح و پیروزی در جنگ را یدک میکشیدند، در فضایی زاده شد و رشد کرد که مدام از جنگ سخن میگفتند، از جنگ بزرگ میهنی و قهرمانانش. آن چنان که تا سالهای سال کودکان نیز با ترتیب دادن بازیهای جنگی در دنیای کودکانه خود و رفتن در کسوت این قهرمانان، در لذت و عظمت آن سهیم میشدند. سنشان که بالاتر میرفت نوبت خواندن کتابهایی بود که از جنگ و پیروزی انقلاب کمونیستی در برابر دشمن (با درایت رهبر بزرگش استالین)حکایت داشتند.
اما این از بازیهای جالب تقدیر بود که بعدها کسی به سراغ رازگشایی از این جنگ رفت که در آن روزگار علاقهای به خواندن این روایتهای قهرمان پرورانه تبلیغاتی از جنگ نداشت.
روزی پسری از همبازیهای او درباره آدمهایی پرسید که زیر خاک رفته بودند. آدمهای غایب که در میان اطرافیان همه از آنها یافت میشد، کسانی که گاه حتی عکسی نیز از آنها باقی نمانده بود و تنها نام و خاطرهای بودند در روایت دیگران. پسرک پرسیده بود آدمهی زیرزمین به چه کاری مشغولند؟ آدمهایی که تعدادشان بعد از شروع جنگ رفته رفته بیش از آدمهای روی زمین شده بود!
این پرسش به تلنگری بدل شد برای اینکه او را به اندیشیدن درباره مرگ وادارد، تلاش برای راز گشایی از واقعیتی که بعد از جنگ فراوان شده بود. دختر کوچک و کنجکاو آن روزگار سالها بعد به خبرنگاری سمج و جستجوگر بدل شد، با دغدغهای قدیمی، دغدغه رازگشایی از مرگ؛ اما برای آنها مرگ چیزی بود که با جنگ از راه رسیده بود؛ مرگ و جنگ پیوندی دیرینه در اذهان آنها داشتند.
او درجایی از کتابش مینویسد، آیا امکان دارد کتابی نوشت که همه از جنگ متنفر شوند؟ حتی ژنرالها! به گمان من کتاب «جنگ چهرهی زنانه ندارد» چنین کتابی است. در این کتاب با تصاویری چنان تکان دهنده و عریان روبه رو هستیم که میتواند هرکسی را که هنوز وجدانی زنده و پایبند به ارزشهای انسانی باشد، از جنگ بیزار کند. از این سبب کتاب او اثری ست ارزشمند؛ ارزشمند برای دنیایی که متاسفانه همیشه در گوشهای از آن جنگ وجود داشته. جنگی که شاید ابعادش به اندازه جنگ جهانی دوم گسترده نبوده، اما عمق زشتی و توحش موجود در آن تفاوت ماهوی با جنگ جهانی دوم نداشته است.
اینجاست که نوع نگاه او اهمیت مییابد، چرا که سوتلا نیز رویکردی را برگزیده که در واقع به عمق خشونت و زشتی جنگ اشاره دارد. آن هم با نگاهی زنانه، نگاهی که هم حساسیت بیشتری دارد و هم شکنندگی بیشتری به همین خاطر تا عمق جان خواننده نفوذ میکند.
سوتلانا برای این منظور، برخلاف اکثریت قریب به اتفاق کتابها، جنگ را از نگاهی زنانه روایت میکند. او به سراغ زنانی رفته که در جنگ دوم جهانی حضور داشتند. زنانی معمولی که جنگ باعث تغییر نقش آنها شده است. او برخلاف کسانی که معتقدند روایت چنین زنانی از جنگ،به جزئیات کم اهمیت اشاره دارند و فاقد ارزش تاریخی هستند، اعتقاد ویژهای به آنها دارد. سوتلانا با این کتاب نشان میدهد که برعکس تصورات رایج، زنان به واسطه دقت نگاه و نزدیکی آن به حقایق درونی زندگی از واقعیت هایی سخن میگویند که همیشه از آنها غفلت شده است.چرا که آنها نه تنها دیده ها و شنیدههای خود را با صداقت روایت میکنند، بلکه به واسطه اینکه جملاتشان را نه از دل کتابها و نوشته بلکه از درون خود بیرون میکشند، دریافتی عریان و بیواسطه از حقایق جنگ را روایت میکنند. و این آن چیزی ست که از سوی بسیاری از کسانی که به سراغ جنگ رفتهاند مغفول مانده و به دلیل روایت همین حقایق بدیع از تاثیر گذاری بیشتری برخوردارند.
ادبیات انقلاب در شوروی، آنچه ما به عنوان رئالیسم سوسیالیستی میشناسیم همواره مدعی بود که روایت گری واقع گرا بوده، اما حقیقت حاکی از آن است دغدغه تبلیغ ایدئولوژیک انقلاب کمونیستی مجال چندانی برای گفتن واقعیت نداده جز زمانی که واقعیات روزگار با منافع حزب حاکم همخوانی داشت.
سوتلانا در زمانی به سراغ نوشتن کتاب رفت که سالها از مرگ استالین میگذشت، فضای بسته ایام حکومت او اگرچه جای خود را به فضایی معتدل تر داده بود؛ با این حال اما برخی از روایت خاطرات باعث میشد نتوانند همه واقعیت را بازگو کنند، برخی ترجیح میدادند سخن نگویند. سانسور اما نویسنده را نیز گرفتار خود کرده بود چه رسد به سانسور چیان با نگاهی پر از شک و تردید به زنی مینگریستند که با نگاهی متفاوت به سراغ جنگی رفته که بدان فخر میفروختند؛ اما این سوال برایشان پیش آمده که چرا باید آنرا با طرح خاطرات تلخ و تکان دهنده این زنان مخدوش کنند؟
شاید اگر او نیز یافته هایش را براساس ایدههای حاکم بر رئالیسم سوسیالیستی به قالب ادبی در میآورد حاصل همان روایتهای شعاری و قهرمان پرورانه پیش از آن میشود. به هر حال او ادبیات را برمی گزیند. اما ادبیاتی مستند را ادبیاتی که تخیل در آن جایی ندارد نویسنده به مدد روایتی مستند آنچه مورد نظر دارد روایت میکند.
چنانچه سوتلانا نیز از همین روش بهره گرفته است و حاصل کار او به دلیل بهره بردن از روایت هایی مستقیم از خاطرات این زنان به اثری چند صدایی بدل شده که از واقعیتی واحد سخن میگویند.
جنگ چهره زنانه ندارد، کتاب نخست از یک مجموعه پنج جلدی است که فعلا جلد اول آن به فارسی برگردانده شده است. بدون اغراق این کتاب یکی از بهترین آثاریست که درباره جنگ نوشته شده است. در کمتر کتابی مرگ را تا این اندازه زنده و عریان پیش روی مخاطب گذاشتهاند و جنگ را با همه زشتی و خشونتی که از درون آن میجوشد و در قالب مرگ دیگران را دربرمی گیرد، ذوب میکند و از میان برمی دارد. چنان که گویی از ازل نبوده اند. شاید این از سر اتفاق بوده و تجربه خبرنگاری باعث شده که سوتلانا از سبک مستند نگارانه استفاده کند. اما نحوه استفاده از آن در عین سادگی بسیار هوشمندانه است. همچون تدوین گری که راشهای فیلم را با خلاقیت به یکدیگر پیوند زده و تاثیر آنچه ساخته شده چندین برابر میکند؛ سوتلانا نیز با ظرافتی بسیار خرده روایت هایی را که به شکلی مستقیم و بدور از تخیل یا ادبیت، به صورت لُخت و مستقیم بازگو شده اند؛ به هم پیوند زده است و جهانی مملو از صداهای پر از درد و رنج را ساخته است؛ از این سبب توان آن را دارد که نگاه خواننده را به جنگ دگرگون کند.
![جنگ چهرهی زنانه ندارد» [War's Unwomanly Face]](/files/164586250843239563.jpg)
سوتلانا به شکلی هنرمندانه نشان میدهد که چگونه جنگ نقش آدمها را دگرگون میکند و از آنها آدمهایی تازه میسازد. شاید پیشتر برخی روایتهای مردانه را درباره حقایق جنگ شاهد بوده ایم اما روایت زنانه جنگ شکلی به مراتب هولناک از آن ساخته است. به هولناکی مادری که مجبور میشود، کودکی را که در میدان جنگ به دنیا آورده، آرام کند تا صدای گریهاش محل اختفای آنها را لو ندهد. اما این آرام کردن در میدان جنگ از جنس دیگری ست؛ آرام کردنی ست برای همیشه!
وقتی جنگ میتواند یک مادر را تا این اندازه دگرگون کند، پس تکلیف دیگران پیداست، آنهایی که اسرای دشمن را زجرکش میکنند، نجیب زاده و روشنفکری که در هتک حرمت از دخترنوجوان غیر نظامی آلمانی شرکت میکند و....
سوتلانا نشان میدهد که چگونه جنگ آدمها را دگرگون میکند، آدمهایی بیرحم، خشن و بیاخلاق. چنان که بعد از جنگ از یادآوری آن خاطرات نیز گریزان میشوند. خاطراتی که روایت آنها یعنی زندگی کردن دوباره در آن لحظات.
زنی معمولی، خانه دار، معلم یا کارمند که در جنگ اسلحه به دست، دشمن را نشانه گرفته و آدم کشته. کشته شدن نزدیکانش را دیده و فجایعی بسیار هولناک و رنج آور را پشت سرگذاشته، برایش دشوار است با یادآوری خاطراتش دوباره در قالب همان نقش فرو برود. از این سبب شرکت کردن در خلق این کتاب فی نفسه برای بسیاری از راویان این کتاب چالشی بزرگ بوده است.
این کتاب جرعهای است از دریا، دریای خاطرات یک میلیون زنی که در شوروی در جنگ شرکت کردند؛ زنانی که گروهی از آنها گروهی کشته شدند، گروهی زنده بازگشتند و در حالیکه مدال شجاعت در جنگ بر سینه داشتند، انگِ بدنامی خوردند و... سوتلانا نشان میدهد که در جنگ همه رنج میبرند، نه فقط انسان، حیوانات، گیاهان و حتی زمین. خلاصه اینکه با کتابی تکان دهنده طرف هستیم که بیگمان آنرا از یاد نخواهیم برد. باید اعتراف کنم عدم شناخت از او هنگامی که جایزه نوبل را برد، باعث شده بود از این انتخاب متعجب باشم؛ اما باید گفت او یکی از شایسته ترین برندگان نوبل در این سالهای اخیر بوده است.