چاپ هفتم «خاطرات ایران» نوشته شیوا سجادی، توسط انتشارات سوره مهر روانه کتابفروشی‌ها شد. کتاب، روایتگر بخشی از رشادت‌های زنان ایرانی در دفاع مقدس است.

خاطرات ایران ترابی شیوا سجادی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از تسنیم، این کتاب خاطرات ایران ترابی، از اعضای کادر پزشکی در دوران دفاع مقدس است، روایتگر گوشه‌ای از مجاهدت‌ها و ایثار زنان در هشت سال جنگ تحمیلی است.

کتاب «خاطرات ایران» از دوران کودکی راوی در دهه‌های 30 تا 50 آغاز می‌شود. اما آنچه زندگی راوی را تغییر داده و مسیر زندگی او را به سمت دیگری می‌کشاند، پیروزی انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی است. ترابی که با پشت سر گذاشتن مشکلات فراوان، موفق به ادامه تحصیل می‌شود، در دوران جنگ به عنوان یکی از مؤثرترین اعضای کادر پزشکی و در قالب تکنسین بیهوشی در مناطق جنگی حضور دارد.

به گفته شیوا سجادی، تدوینگر کتاب، آغاز مصاحبه و تحقیق پیرامون روایت‎های ایران ترابی به سال‎های 83 و 84 برمی‎گردد و حاصل آن؛ حدود پنجاه ساعت مصاحبه ضبط ‌شده است. با این حال، تا آخرین مراحل و پیش از سپردن کار به دست ناشر، که انتخاب و گویا کردن عکس‎ها بود، فرصت پرسش و واکاوی محفوظات ذهنی راوی از دست داده نشد تا اطلاعات تازه‎افزوده و مستند ایران ترابی فضای روشن‎تری را پیش ‎روی مخاطب بگشاید.

«خاطرات ایران» که در 22 فصل تدوین شده، از سوی انتشارات سوره مهر در قالب کتاب الکترونیک و صوتی نیز عرضه شده است. در بخش‌هایی از این اثر می‌خوانیم:

آن زمان برای اولین‌بار بود که عراق از بمب آتش‌زا استفاده می‌کرد. جنازه دو نفر را که با این بمب به شهادت رسیده بودند به سردخانه بیمارستان شوش آوردند. من دوربین داشتم و از بعضی از مجروحین و شهدا که به نظرم خیلی خاص بودند، عکس می‌گرفتم. آقای شاهین و همکارش، تکنیسین‌های بیهوشی پیش من آمدند. گفتند خانم ترابی دو تا جنازه آوردند که بمب آتش‌زا خوردند. این قدر که از شجاعتت می‌گویند، اگر جرأت کردی برو از این جنازه‌ها عکس بگیر.

... در ماشین را باز کردم و بالا رفتم، تمام صندلی‌ها را برداشته و مجروحین کف اتوبوس نشسته بودند. هنوز لباس منطقه را به تن داشتند. روی هر کدام یک پتو انداخته بودند که سرما نخورند. تمام تنشان تاول زده بود و صورت‌هایشان باد کرده بود طوری که چشم‌شان جایی را نمی‌دید. هیچ‌کدام از آنها بالای 30 سال سن نداشتند. دست اولین نفر را که گرفتم تا پیاده‌اش کنم با صدای خفه و گرفته‌ای که به زحمت شنیده می‌شد، گفت: دست مرا نگیرید.

گفتم: باشد. من گوشه‌ این پتو را می‌گیرم. شما هم گوشه پتوهای همدیگر را بگیرید و آهسته پشت سر هم بیایید. ...

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...