1. «وزارت خارجه سالیان دراز تیول خانواده‌هایی خاص و معروف بود و من چون اولین فرد فامیل مهران بودم که قصد ورود به وزارت خارجه داشتم به آسانی مرا نمی‌پذیرفتند. خوب به یاد دارم همان اوایل که در اداره رمز بودم روزی تلفن زنگ زد. وقتی گوشی را برداشتم، طرف مقابل گفت: کسی که با من صحبت می‌کند، کیست؟! ناچار خودم را معرفی کردم. بعد معلوم شد این شخص کاظم نیامیر، رئیس اداره سوم سیاسی است و کبر و نخوت وزارت خارجه‌ایِ او اجازه نمی‌داد طبق عرف و عادت، خود را به معرفی کند. این نمونه را عرض کردم تا فضای آن روز وزارت خارجه را بهتر متوجه شوید.»

مجید مهران و خاطرات یک دیپلومات قدیمی

2. «مجید رفاهی مهران»، از آخرین کارگزاران دستگاه دیپلماسی در سال‌های پیش از انقلاب، دوشنبه، هجدهم مهر 1401، در سکوت خبری، در نودوهفت سالگی دار فانی را وداع گفت. او سه دهه در وزارت امورخارجه حضور داشت و مأموریت‌های گوناگون را تجربه کرد.

3. از خاندانی پرطمطراق بود؛ پدرش میرزا حسن‌خان معتضدالدوله که «نام خانوادگی مهران رفاهی را انتخاب کرد.» و جالب است بدانید «کوچه‌ و مستغلاتی را که منشعب از میدان مخبرالدوله به خیابان لاله‌زار احداث کرده بود به همین نام رفاهی نامید» و «بعداً وراث «کوچۀ مهران» را در همان اراضی متعلق به پدرم مقابل کوچه برلن به‌وجود آوردند.» محمد مهران، شهردار تهران، محمود مهران، وزیر فرهنگ و حسینعلی مهران، رئیس کل بانک مرکزی در عصر پهلوی، همگی از خویشان او هستند.

4. در سوم بهمن 1304 در «باغ اجاره‌ای متعلق به اعتمادالملک، معروف به میرزاآقا نفتی واقع در سرچشمه مقابل مدرسه عالی سپهسالار» متولد و در باغی در «خیابان عین‌الدوله، کوچه سقاباشی» بزرگ شد. در «دبستان ادب در پشت مدرسه سپهسالار»، «دبیرستان ایرانشهر در خیابان سعدی جنوبی نزدیک میدان مخبرالدوله» و «دبیرستان البرز» درس خواند. و جالب آن‌که در ایرانشهر، جهانگیر تفضلی و خلیل ملکی و در البرز، یحیی مهدوی، ذبیح‌الله صفا، محمود صناعی و احمد فردید معلمانش بودند. از هم‌سالانش در البرز، ابراهیم تیموری بود، جمشید آموزگار یک سال از او بالاتر بود و محمدعلی اسلامی نُدوشَن هم یک سال پایین‌تر.

5. او طی سال‌های 1324 تا 1327، در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، هم‌کلاس با ایرج افشار، در محضر کسانی چون سیدعلی شایگان، سیدمحمد مشکوة، عبدالحمید زنگنه، موسی عمید، عبدالله معظمی و کریم سنجابی درس سیاست خواند و البته با مشقت بسیار، درحالی‌که بیست‌وپنج سال بیش‌تر نداشت، «در اول خرداد 1329رسماً در وزارت امورخارجه استخدام و در اداره سازمان ملل متحد که کفیل آن امیرخسرو افشار بود به انجام وظیفه مشغول شدم» و بعد در ادارات «سجلات و احوال شخصیه» و «رمز» هم فعالیت کرد. و این درست در زمانی بود که حسین فاطمی، سکاندار دیپلماسی ایران بود.

6. پس از کودتا، «به همراه علی سهیلی، سفیر ایران در لندن برای مدت چهار سال به مأموریت انگلستان رفتم. در سال 1335 به سمت دبیر سومی سفارت ایران در لندن ارتقا پیدا كردم» که تا آذر 1336 ادامه یافت و «با احتساب دو ماه مرخصی تصمیم گرفتم از طریق زمین و با اتومبیل عازم ایران شوم.» از نکات جالب این مأموریت، «مسافرت رسمی شاه به لندن»، «پس از تجدید رابطه سیاسی» بود اما «چون سهیلی می‌دانست با حقوق اندکی که از دولت می‌گیریم بودجه‌ای برای خرید لباس [رسمی] نداریم و کرایه کردن لباس هم برای دولت ایران آبروریزی بود ... حدود یک‌صد لیره بابت بهای لباس‌های مورد نیاز (ژاکت و فراک) از بودجه سفارت» تخصیص داد و البته سهیلی نیز با این عبارت که «حقوقی که به این کارمندان پرداخت می‌شود کفاف پذیرایی از مهمان حتی با یک فنجان چای را نمی‌دهد»، از خجالت شاه درآمد.

7. «در مردادماه 1338 ... عزیز اسکندری، منشی معاون سیاسی گفت دکتر [جواد] صدر[الاشراف] عنقریب سفیر ایران در ژاپن می‌شود. به من گفته مایل است تو را همراه خود برد.» او چهار ماه بعد رفت و «در آغاز پاییز 1342 مأموریت اینجانب در ژاپن به پایان رسید و از طریق هنگ‌کنگ، سنگاپور، بانکوک و دهلی نو به تهران مراجعت کردم.» و به پاس تلاش‌هایش برای «توسعۀ روابط فرهنگی بین دو کشور ... از طرف امپراتور ژاپن ... یک قطعه نشان آفتاب درجه سوم» دریافت کرد.

8. چندی بعد، «رکن‌الدین آشتیانی معاون اداری و مالی وزارت خارجه مرا خواست و گفت شما به سمت سرپرست اداره تابعیت منصوب شده و حکم شما را امضا کرده‌ام.» اما در سال 1345، «معاون سرکنسولگری ایران در سانفرانسیسکو» شد درحالی‌که «حسین اشراقی به‌تازگی به کمک اردشیر زاهدی در آن شهر سرکنسول شده بود.»

9. اما دو سال بعد، «با ترغیب دوست دیرینه‌ام محمدرضا امیرتیمور که معاون سیاسی وزرارت خارجه شده بود، با مقام رایزنی درجه دو [در 14 فروردین 1347] به بغداد رفتم.» ازجمله مهم‌ترین اتفاقات این دوران، «تیرگی روابط دولتین ایران و عراق درباره اروندرود»، «ربودن سه هواپیمای ایرانی در فاصله سال‌های 1349 تا 1350»، «ترور سپهبد تیمور بختیار، رئیس سابق ساواک» و «برکناری اردشیر زاهدی از وزارت خارجه» بود. «به علت تیرگی روابط با عراقی‌ها چون جانشینی برای من پیدا نمی‌کردند»، مأموریتش بیش از معمول به درازا کشیده شد و «در حدود آذرماه 1350 پایان گرفت.»

10. او در بازگشت به پایتخت، چون «در سفارت ایران در بغداد به امور شط‌العرب و به طور کلی خلیج فارس» مسلط شده بود، «به‌جای دکتر فریدون زندفرد که به‌تازگی سفیر ایران در کویت شده بود به سمت سرپرست اداره نهم سیاسی منصوب شدم» و جالب آن است در روزهای حضور در این سمت، «در صندوق نسوز اداره به چند نقشه که بعضاً رنگی برخورد کردم که در همان زمان، وزارت دریاداری انگلستان از منطقه خلیج فارس و جزایر آن منتشر ساخته بود. رنگ خاک اصلی فلات ایران بر روی این سه جزیره [یعنی ابوموسی، تنگ بزرگ و تنب کوچک] مشاهده می‌شد. یعنی خود انگلیسی‌ها هم مالکیت ایران را قبول داشتند اما به دلایلی مایل نبودند دولت ایران رسماً بر این سه جزیره تسلط داشته باشد.»

11. او در دی 1351، چون «جمال حاتم سرکنسوب ایران در شیکاگو که مورد توجه اردشیر زاهدی بود و اصولاً پُست کنسولگری شیکاگو را به‌خاطر او ایجاد کرده بودند، با اینکه هنوز چهار سال از او مأموریت او نمی‌گذشت، به‌زودی به سمت سفیر ایران در برزیل منصوب» می‌شد، به‌واسطه «عیسی مالک که رئیس تشریفات شده بود و با دکتر [عباسعلی] خلعتبری [وزیر امورخارجه] روابط صمیمانه‌ای داشت» به این عنوان انتصاب یافت. ازجملۀ اتفاقات این دوره، «دیدار فرح پهلوی از موزه علوم و صنایع شیکاگو» و هم‌چنین سخنرانی‌اش در دانشگاه ایلی‌نوی درباره «علت افزایش بهای نفت و سیاست ایران در میان کشورهای عضو اوپک» بود. در آن برهه که موج اعتراضات علیه رژیم پهلوی فزاینده می‌شد، «غالب روزهای شنبه حوالی ظهر که سرکنسولگری ایراتن باز بود عده‌ای از دانشجویان مخالف رژیم در برابر عمارت یک‌صد طبقه جان هنکاک که دفتر ما آن‌جا بود اجتماع می‌کردند و با پلاکاردهای حاوی شعارهای خود دایره‌وار می‌چرخیدند [و] با فریاد شعار می‌دادند.» مأموریت او با دریافت «یک قطعه مدال همشهری افتخاری شیکاگو» به پاس تلاشش در راستای «توسعه روابط بازرگانی بین ایران و بازرگانان آمریکایی»، در اول فروردین 1356 به اتمام رسید و «انوشیروان صدیق، فرزند دکتر عیسی صدیق (صدیق اعلم)» بر جایش نشست.

12. در خاطرات مهران، در بازگشت از آمریکا، اما نکته‌ای جالب به چشم می‌خورد که اشاره به تورم بی‌سابقه در فاصله 22 ماه تا انقلاب دارد: «چون خانه‌ای در تهران نداشتم ناچار مدتی در پارکْ‌هُتل [در تهران، خیابان حافط، روبه‌روی بیمارستان نجمیه] اقامت کردم. بامزه بود. علاوه بر این‌که قیمت ساختمان‌ها سرسام‌آور بالا رفته بود، هر آپارتمانی را که پسند می‌کردم صاحب‌خانه بهانه می‌آورد که ما به ایرانی‌ها اجاره نمی‌دهیم. یا این‌‎که مال‌الاجاره چندین برابر حقوق من بود. ناچار با فروش یک قطعه زمین در خیابان جهان‌کودک و فروش اتومبیل مرسدس بنز مدل 280 که یک‌بار هم سوار آن نشده بودم و هنوز در گمرک بود موفق شدم آپارتمانی در خیابان ایتالیا به مبلغ دو میلیون تومان خریداری کنم. درحالی‌که چهار سال قبل از آن تاریخ خانه خود در باغ صبا که بیش از چهارصد مترمربع بود به 360هزار تومان فروخته بودم.»

13. او پس از آن‌که برای «بازرسی سفارت ایران در دهلی نو» رفت، «دبیر شورای خلیج فارس» شد و آن‌طور که در خاطراتش نوشته، در جلسه‌ای که در دفتر نخست‌وزیر، جمشید آموزگار، «برحسب تصادف ... درست روز تاریخی 19 دی 1356 تشکیل شد» و «از ابتدای جلسه حالت اضطراب و نگرانی ... در چهره آموزگار مشخص بود»، انتقادات تندی مطرح کرد ازجمله آن‌که «در جزیره [هرمز] همکاران ما وقتی از کودکان و شاگردان مدرسه ابتدایی پرسیدند هفته‌ای چندبار به حمام می‌روید، در جواب گفته بودند خدا عمرتان بدهد ما آب آشامیدنی نداریم چه برسد به حمام! درحالی‌که این جزیره تا بندرعباس فاصله کوتاهی دارد، اما لوله‌کشی آب تصفیه‌شده انجام نگرفته است» و یا «مشاهده شده که چشم چند بچه مبتلا به بیماری تراخم است» یا «روزی که از خرمشهر عازم بندر ماهشهر شدیم دریافتیم عرض جاده‌ها همانی است که در زمان رضاشاه بوده است ... و آن‌قدر تصادف رخ می‌دهد که شنیده شده به آن «جاده مرگ» می‌گویند.»

14. در بحبوحه انقلاب و «حوالی روی کار آمدن کابینه شاپور بختیار و اعتصابات کشور و نزدیک شدن خروج شاه از ایران، عده‌ای کارمندان رسته سیاسی ... در وزارت خارجه اعتصاب راه انداختند»، «یک روز صبح رفتم به ملاقات [احمد] میرفندرسکی، وزیر جدید خارجه که ظاهراً مایل بود به سمت سفیر ایران در بحرین منصوب شوم» اما اندکی بعد، ورق برگشت و «اولین‌باری که دکتر [کریم] سنجابی، وزیر جدید امور خارجه را ملاقات کردیم مقارن سفر یاسر عرفات، رئیس دولت خودگردان فلسطین به ایران بود.»

15. حکم مأموریت مهران در بحرین سرانجام امضا شد و «در تابستان 1358 این‌جانب با عده‌ای از سفرای جدید به کاخ نخست‌وزیری رفتیم و مدتی انتظار کشیدیم تا آقای مهندس [مهدی] بازرگان آمدند» و جالب آن‌که در انتهای این جلسه، ابراهیم یزدی، وزیر جدید امور خارجه، خطاب به او «تأکید کرد شما زودتر به محل مأموریت خود حرکت کنید!» اما وقتی به دیدار خداحافظی با سیدکمال خرازی، معاون سیاسی وزیر رفت با این پاسخ مواجه شد که «شما فعلاً قدری تأمل کنید چون نام شما در لیست [بازنشسته‌ها] است ... و به‌علت 32 سال خدمت دولت به‌زودی بازنشسته خواهید شد!»

16. «بعد از این‌که صادق قطب‌زاده، وزیر امورخارجه شد، صبر کردم تا تکلیف خود را بدانم. حکم بازنشستگی من صادر نشده بود و ابلاغ سفیر ایران در بحرین هم به قوت خود باقی بود و هنوز تصمیم قطعی دربارۀ دبیرخانۀ شورای خلیج فارس نگرفته بودند» تا آن‌که سرانجام «در 15 تیرماه 1359 ابلاغ بازنشستگی را دست من دادند.»

17. مجید مهران، انبانی از تجربه و خاطره بود. در سال‌های پس از انقلاب اما به هیچ انگاشته شد و خانه‌نشین شد اما آن‌چه از خود به یادگار گذاشت تا امروز ماندگار باشد، یکی کتاب خاطراتش با عنوان «در کریدورهای وزارت خارجه چه خبر؟» (انتشارات تاریخ ایران، 1384) و دیگری با نام «مروری بر تاریخ دیپلماسی نوین ایران» (انتشارات سخن، 1395). او دیپلماتی ممتاز و متمایز بود و در قاموس ذهنی و عملی‌اش، منافع ملی در اولویت و ارجحیت بود، چنان‎که در سال 1353، در یک مهمانی در «منزل هوشنگ انصاری که تازه وزیر دارایی شده بود» خطاب به «[غلامعباس] آرام [وزیر امورخارجه در نیمه نخست دهه چهل] که تازه سناتور شده بود» گفته بود: «غالب ایرانی‌ها به مناصب خود چسبیده‌اند و حاضر نیستند صریح بگویند که به امضای قراردادی که مصالح کشورشان را زیر پا می‌گذارد رضایت نمی‌دهند. این ننگ را نخواهند خرید و اگر فشار زیاد شود از سمت خود استعفا خواهند داد.»

ایبنا

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...