روایت یک شاهد عینی | ایران


در میان آثار ادبی اروپای شرقی، کمتر رمانی توانسته همچون Herztier با نام اصلی «حیوان درون» یا همان «سرزمین گوجه‌های سبز» [The Land of Green Plums] هرتا مولر [Herta Müller]، در ذهن خوانندگان تصویر آشوب و سکوت را همزمان زنده کند. این اثر، نه صرفاً گزارشی از اختناق سیاسی اروپای شرقی کمونیستی، بلکه بازآفرینی وضعیت زندگی انسان‌هایی است که زیر سایه‌ ترس زیسته‌اند و در عین ناباوری، به نوشتن و سکوت برای زنده ماندن پناه برده‌اند.

خلاصه رمان سرزمین گوجه‌های سبز» [The Land of Green Plums] هرتا مولر [Herta Müller]

انتشار نسخه فارسی این رمان با ترجمه احسان قبادی از متن آلمانی، فرصتی است، برای توجه دوباره به نقش ادبیات به عنوان پناهگاهی برای بقا و مقاومتی در برابر فراموشی. نخستین ترجمه فارسی «سرزمین گوجه‌های سبز» توسط زنده‌یاد غلامحسین میرزاصالح، بر اساس ترجمه انگلیسی آن صورت گرفت و پس از آنکه هرتا مولر نوبل ادبیات ۲۰۰۹ را دریافت کرد، چند ترجمه‌ دیگر هم از این کتاب منتشر شد.

واژه‌هایی تهی از آرامش
نام اصلی کتاب، «حیوان درون»، ترکیبی از دوکلمه «قلب» و «حیوان» است؛ برخی منتقدان این نام را اشاره غیرمستقیم مولر به مفهوم هیولایی می‌دانند که می‌تواند در قلب هر انسانی جان بگیرد. بر همین اساس مولر در این داستان بارها به استفاده از واژه‌هایی نظیر «قلب حیوان» یا «حیوان» پرداخته است؛ اشاراتی که به نوعی القاءکننده ترس حاکم بر زندگی شخصیت‌های اصلی رمان هستند: «از زمان مرگ لولا، دیگر هیچ زبانی، ‌دلی یا قلوه‌ای در یخچال پیدا نمی‌شد. اما من هنوز آنها را می‌دیدم و بوی‌شان را حس می‌کردم. مقابل یخچالِ باز ایستادم و مردی نامرئی را تصور کردم؛ بیماری که برای حفظ جان خود، اندام‌های داخلی حیوانات سالم را می‌دزدید. قلب حیوانی‌اش را دیدم؛ در چراغ گرفتار بود، خمیده و خسته. در یخچال را با خشمی بستم، چرا که آن قلب حیوانی دزدیده نشده بود؛ تنها می‌توانست قلب خودش باشد - زشت‌تر از اندام‌های داخلی تمام حیوانات جهان.»

مولر در این کتاب با جملاتی کوتاه و در عین حال آهنگین جهانی را به تصویر می‌کشد که در آن واژه‌ها، همچون زندگی ساکنانش از آرامش تهی شده‌اند: «خودم را به انتهای خیابان‌ها می‌رساندم. آنجا روشن‌تر از هر جای دیگری بود. جایی که ابرها چیزی نبودند جز مشتی لباس ژنده و مچاله شده. اشتیاقی برای عجله کردن نداشتم. دلم می‌خواست وقت بگذرد، چون تنها در آن چهارگوش، در میان دختران تختی از آن من بود. می‌خواستم صبر کنم تا دخترهای خوابگاه خواب‌شان ببرد. در آن نور ضعیف چاره‌ای جز راه رفتن نداشتم. و تندتر و تندتر راه می‌رفتم. کوچه‌های فرعی منتظر تاریکی هوا نبودند و از همین حالا چمدان‌های‌شان را می‌بستند.»

در رمان «سرزمین گوجه‌های سبز» مخاطب خود را مشغول تماشای انسان‌هایی می‌بیند که بدون هراس قادر به بیان چیزی نیستند و از سویی سکوت نیز برای‌ آنان ابزاری برای بقا است. نویسنده در این رمان نشان می‌دهد چگونه یک نظام کمونیستی، نه تنها فضای فیزیکی، بلکه روح انسان‌ها را نیز تصاحب‌ می‌کند.

روایت خاموش قربانیان
در رمان «سرزمین گوجه‌های سبز»، درباره تعدادی دانشجوی جوان می‌خوانید که میان اضطراب، فقر و نظارت دائمی، در شهر کوچکی در رومانی زندگی می‌کنند. در نگاه اول، داستان خطی و ساده است؛ ماجرای زندگی ادگار، کورت، گئورگ و ترزا، به همراه راوی رمان که دختری از تبار آلمانی‌های ساکن رومانی است. این جمع پنج نفره، چند جوان دلزده و شخصیت‌های اصلی «سرزمین گوجه‌های سبز» هستند که آرزوی فرار را در سر می‌پرورانند: «همه در فکر فرار بودند. دوست داشتند کل رودخانه دانوب را شنا کنند تا به آب‌های خارجی برسند. می‌شد در تک‌تک چشم‌هایشان خواند که بزودی آخرین پشیزشان را خرج نقشه‌های دقیق و با جزئیات می‌کنند. به امید روزهای مه‌آلود مزارع و رودخانه‌ها می‌مانند تا از گلوله‌های سربازان و نیش سگ‌های نگهبانان جان سالم به‌در برند و شناکنان یا دوان‌دوان فرار کنند.»

مولر در این داستان به جای روایت کلاسیک، پاراگراف‌هایی کوتاه و ناپیوسته را به کار می‌گیرد تا به کمک آنها تجربه ترس را در زبان خود منعکس کند. این ساختار شکسته، محصول شرایطی است که در آن هر کلمه می‌تواند به اتهام تبدیل شود، جامعه‌ای که ارتباطات طبیعی در آن از بین می‌رود و زبان به قطعات کوچک، محافظه‌کار و مبهم تبدیل می‌شود. این سبک روایی، خواننده را وادار می‌کند تا معنا را در پس کلمات و سطرهای مختلف بجوید، همان‌طور که شخصیت‌های داستان مجبورند معنای واقعی پشت پیام‌های رسمی و سانسور شده را استخراج کنند. ترس در این اثر، امری است که شخصیت‌ها آن را در پوست و استخوان حس می‌کنند. در صحنه‌هایی که مأموران در کوچه‌ها پرسه می‌زنند یا از پشت پنجره به درون خانه‌ها نگاه می‌کنند، مولر خشونت مستقیم چندانی را نشان نمی‌دهد، اما هر لحظه تهدید را زیر پوست نثر پنهان کرده است. او نشان می‌دهد در جهان کمونیستی، خشونت از بیرون به درون تزریق می‌شود؛ شهرها منجمدند و دوستی‌ها فرسوده. این آلودگی زبانی به حدی است که حتی اشیای روزمره نیز بار معنایی خاص پیدا می‌کنند:

«ادگار گفت: هنگام نوشتن، تاریخ را فراموش نکنید و همیشه یک تار مو لای نامه‌ها بگذارید. وقتی مویی آنجا نباشد، می‌فهمید که نامه باز شده است. از خودم پرسیدم یک تار موی تنها، آن هم سوار بر قطاری از یک گوشه کشور به گوشه‌ای دیگر؟ یک تار موی تیره از ادگار، یک تار موی روشن از من و تار مویی قرمز از کورت یا گئورگ؟ همان‌هایی که دانشجویان به هر دوی آنها لقب پسران طلایی داده بودند. کورت گفت: از این به بعد به جای بازجویی، یک جمله با «ناخن‌گیر»، به جای تفتیش، یک جمله با «کفش»، به جای تعقیب، یک جمله با «سرماخوردگی» و پشت هر اسمی همیشه یک علامت تعجب بگذارید. در صورت تهدید به مرگ هم فقط یک ویرگول.»

همه چیز در سکوت رخ می‌دهد؛ شستن لباس‌ها و گفت‌وگوهای کوتاه کنار پنجره. هرتا مولر از همین جزئیات ساده، جهانی می‌سازد که در آن انسان‌ها مدام خود را پنهان می‌کنند تا زنده بمانند. ترس به بخشی از زیست روزمره بدل شده است: «پی‌درپی از سوی سروان پیله، با تلفن و نامه به مرگ تهدید می‌‌شدم، سربرگ‌های نامه‌ها دو تبر متقاطع داشتند. در هر نامه موی سیاهی بود. معلوم نبود از چه کسی! من به دقت به نامه‌ها نگاه می‌کردم، گویی قاتلی که سروان پیله خواهد فرستاد در میان سطرها نشسته و به چشم‌های من چشم دوخته باشد.»

میان بقا و نابودی
مولر همواره زبان را میدان نبرد، میان بقا و نابودی می‌بیند. در «سرزمین گوجه‌های سبز» کلمه، تنها وسیله ارتباط نیست؛ مرزی است بین امنیت و خطر. در استنطاق‌ها، نحوه بیان حتی یک جمله ممکن است سرنوشت شخصیت‌ها را تغییر دهد. همین تجربه سبب شده زبان در ذهن نویسنده به نوعی زره بدل شود. جملات در رمان مولر در عین کوتاهی، کوبنده هم هستند، به خصوص در بخش‌هایی که روایت از بازجویی‌های سروان پیله می‌خوانیم: «سروان پیله پرسید: چه کسی این را نوشته است؟ من گفتم: هیچ کس. این ترانه‌ای محلی و قدیمی است.» سروان پیله گفت: «پس متعلق به مردم است و مردم هم می‌توانند باقی‌اش را بسرایند؟» گفتم: بله. سروان پیله گفت: «ولی حالا ادامه‌اش را تو بگو. گفتم: من نمی‌توانم شعر بگویم. سروان پیله گفت: «اما من می‌توانم. من می‌سرایم و تو می‌نویسی...»

فشرده‌سازی معنایی در زبان مولر، نوعی مقاومت در برابر اطناب و شعار است. زبانِ مولر سعی دارد از دام کلیشه‌های سیاسی فرار کند و به سطح اولیه تجربه بازگردد. مولر در رمانش واقعیت را از مسیر استعاره بیان می‌کند. آن‌طور که در نقد دیگر منتقدان هم آمده، «گوجه‌های سبز» نشانه خامی و ممنوعیت است؛ میوهایی که هنوز نرسیده اما چیده می‌شوند: «گوجه‌خورها روستایی بودند. گوجه‌های سبز، شوریده حال‌شان کرده بود. با هر گاز خود را از بند وظیفه و خدمت می‌رهاندند. با دزدی کودکانه زیر درختان روستا می‌لغزیدند. نه از سر گرسنگی، بلکه در اشتیاق طعم فقری که تا همین اواخر بر زندگی‌شان حاکم بود.» این میوه نارس، نماد آینده‌ای است که هرگز به شکوفایی نرسیده است. با آنکه خشونت در این رمان آشکار بیان نمی‌شود، اما همه جا پراکنده است: «ادگار، کورت و گئورگ، از وقتی اتاق‌های‌شان بازرسی شد، همیشه مسواکی در یک جیب و حوله کوچکی در جیب دیگر داشتند. گویی هر لحظه منتظر بودند دستگیرشان کنند.»

«سرزمین گوجه‌های سبز» [The Land of Green Plums]

نمادهای مولر همیشه از دل زندگی روزمره برمی‌آ‌یند. او وحشت را در چهره اشیای عادی می‌بیند؛ در قاب عکس‌ها، در صدای ماشین لباسشویی، یا در نان بی‌نمکی که مادر می‌پزد. این شاعرانگی در برخورد با جزئیات است که نوشته‌اش را به اثری ماندگار ‌و جهانی بدل می‌کند. این اشیا تبدیل به شواهد عینی و ملموسی از سرکوب می‌شوند، گویی هر تکه لباس یا هر بشقاب غذا، شاهدی بر دوران سختی است: «برای اینکه بفهمند آیا کسی سراغ چمدان‌های‌شان می‌رود یا نه، هر روز صبح دو تار مو روی آنها قرار می‌دادند. ولی هرشب آن دو تار مو ناپدید می‌شدند.»

رمانی برخاسته از تجربه‌های زیسته
در لایه زیرین روایت، «سرزمین گوجه‌های سبز» شهادتی است از تجربه زنانه در برابر ساختاری مردمحور و خشن. راوی، زن جوانی است که در جهانی ساخته شده از تحقیر و ترس، یاد می‌گیرد چگونه بی‌صدا مقاومت کند. این مقاومت، ظاهری شاعرانه دارد اما در واقع، کنشی فعال است؛ سکوت او فریادی‌‌ست درون خویش. مولر داستان این رمان را از زندگی خود الهام گرفته است. او نیز در دوران حکومت چائوشسکو از اقلیت آلمانی زبان رومانی بود و بارها بازجویی و تهدید شد. همین تجربه زیسته، ریشه صداقت و عمق در نوشتارش است. «زن» در آثار مولر نه قربانی، بلکه شاهد است؛ شاهدی که می‌نویسد تا فراموش نکند. این نقش شاهد بودن، فعالیتی آگاهانه برای ثبت تاریخ شفاهی است در برابر تاریخ‌نگاری رسمی. در زبان مولر خبری از تکلف زبانی و بهره‌مندی از واژگان پیچیده نیست. او از واژگانی ساده اما چند لایه بهره برده است. همین سادگی، شفاف‌ترین ابزار برای رساندن صدای زنان خاموش رمان است.

هرتا مولر نشان می‌دهد ادبیات تنها در بازنمایی واقعیت اجتماعی متوقف نمی‌شود؛ بلکه می‌تواند شکل تازه‌ای از شهادت باشد. او به خواننده می‌آموزد چگونه کلمات هنوز می‌توانند پناهگاه شوند. جهان او سرشار از تضاد است: زیبایی در کنار وحشت، عشق در جوار خیانت، و امید در میان مرگ. این تضادها نتیجه زیستن در مرز است؛ مرزی میان برقراری و نابودی.

منتقدان یکی از دلایل ماندگاری «سرزمین گوجه‌های سبز» را قدرت زبانی آن می‌دانند. این رمان با وجود حجم اندک، دنیایی می‌سازد که مرزهای ملی و زمانی را در می‌نوردد. تجربه ترس در دل رژیم کمونیستی رومانی، همان تجربه‌ای است که برای افراد در ادوار دیگر نیز ممکن است رخ دهد. از همین رو، اثر مولر از محدوده تاریخ بیرون می‌رود و به تمثیلی جهانی بدل می‌شود. شاید بتوان گفت یکی از لایه‌های «سرزمین گوجه‌های سبز» درباره انسان است؛ درباره توان ایستادگی در برابر تاریکی. به نظر می‌رسد مولر در «سرزمین گوجه‌های سبز» به دنبال بیان این پیام بوده که حتی در جهان بسته، واژه‌ها می‌توانند آغاز رهایی باشند، حتی اگر این رهایی درونی باشد.

«سرزمین گوجه‌های سبز» نه فقط داستانی از دوران خفقان رومانی است، بلکه بیانیه‌ای درباره ماهیت زبان در دوران سانسور است. هر صفحه از این رمان یادآور آن است که حتی در دل تاریکی نیز هنوز می‌توان صدای انسان را شنید. این صدای خسته اما روشن، بخشی از میراث مولر است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...