هادی حسینی‌نژاد | آرمان ملی


فاصله‌گرفتن از حادثه‌ای که دهه‌ها از آن می‌گذرد، ملاحظات خاصی را می‌طلبد؛ چراکه رفته‌رفته و در گذار نسل‌ها، مشاهدات عینی جای خود را به خاطرات دوران کودکی و سایر منابع مکتوب یا شفاهی خواهد داد. این در حالی است که مهمترین آثار ادبیات جنگ در جهان، از سوی نویسندگانی نوشته شده‌اند که خود در جنگ حضور داشته‌ و بدون واسطه آن را زندگی کرده‌اند.
از جنگ هشت‌ساله تحمیلی عراق بر ایران (1359-1367) حدود 36 سال می‌گذرد و تا به امروز، آثار متعدد داستانی در سطوح مختلف به آن پرداخته‌اند؛ سمیه کاظمی‌حسنوند که یک رئال‌نویس اجتماعی است نیز، اخیرا رمان «آواز آن پرنده آتشین» را با موضوع جنگ هشت‌ساله منتشر کرده است، با او درباره رمان‌ جنگی گفت‌وگو کرده‌ایم:

آواز آن پرنده آتشین در گفت‌وگو با سمیه کاظمی حسنوند

اخیرا رمان «آواز آن پرنده آتشین» به قلم شما وارد بازار کتاب شده است که به تاثیرات اجتماعی جنگ هشت ساله می‌پردازد. لطفا کمی درباره این رمان و انگیزه نگارش آن توضیح دهید؟

تولستوی، نویسنده معروف روسی جایی در مقدمه جنگ و صلح می‌گوید؛ ملت‌هایی که تجربه جنگ را از سر گذرانده‌اند، به منابع غنی برای ادبیات داستانی دست پیدا می‌کنند و این نکته قابل توجهی است. واقعیت این است که ما هنوز آن‌طور که باید و شاید از جنگ ننوشته‌ایم. کارهای خوب زیادی نوشته شده، اما هنوز هم جای کار دارد. چه چیزی بهتر از ادبیات می‌تواند به اتفاقاتی که به واسطه جنگ هشت ساله در کشور ما به وقوع پیوست و تبعات ناشی از آن برای دهه‌ها همه ما را درگیر کرد، ادای دین کند. در این کتاب من به پشت جبهه پرداخته‌ام. شب‌های بمباران، ضدهوایی، نبود نفت، اتحاد مردم و... همیشه دوست داشته‌ام از جنگ بنویسم و این دغدغه ذهنی من بود که چرا نویسندگان ما بی‌تفاوت به این اتفاق عظیم بوده و هستند. نوشتن این رمان حدود 4 سال طول کشید. من سال های پایانی جنگ را به خاطر دارم. روزهایی که برای ما بسیار نفس‌گیر بودند. جهان این رمان هم متاثر از تمام آن اتفاقات است. این رمان به خط مقدم جبهه نمی‌پردازد و بیشتر جهان پشت جبهه را به تصویر می‌کشد. جهانی سرشار از ناگفته‌ها و انسان‌هایی که پناهگاهی جز خودشان ندارند. همدیگر را دلداری می‌دهند، با هم گریه می‌کنند، با هم می‌خندند، با هم می‌ترسند و گاهی با هم می‌میرند. اگر شما به اثری مانند «دن آرام» توجه کنید، متوجه خواهید شد که یک رمان چقدر عجیب می‌تواند به پدیده‌ای مانند جنگ، نگاه کند. این نگاه از بابت هستی‌شناسی، چیستی، انسان‌شناسی و مقوله‌هایی از این بابت است. متاسفانه خیلی از مردم فکر می‌کنند که خواندن رمان فقط برای سرگرمی است؛ اما اینطور نیست و یک رمان می‌تواند آثار بسیاری بر وضعیت بشر، رنج‌ها، آلام، بینش و... انسان و جامعه‌ای که او در آن زندگی می‌کند، بگذارد.

همانطور که اشاره کردید، آثار داستانی متعددی در چند دهه اخیر با نگاه به دوران جنگ نوشته شده است اما چرا اثر خارق‌العاده‌ای که بتواند همپای رمان‌های بزرگ جهان در این تقسیم‌بندی، نظرها را به خود جلب کند نداشته‌ایم؟

واقعیت این است که خود من نسبت به ادبیات جنگ گارد داشتم. فکر می‌کردم اصلا اثر درخوری وجود ندارد. بعد هم اتفاقی رمان «شطرنج با ماشین قیامت» اثر حبیب احمدزاده را خواندم. راستش این کتاب من را شگفت‌زده کرد. فضایی که در رمان خلق شده بود، فوق‌العاده تکان‌دهنده بود. تقریبا یک فضای آخرالزمانی را به تصویر کشیده بود. کوچه‌ها، خیابان‌ها، خانه‌های ویران، آدم‌های جنگ‌ زده‌ای که همه چیزشان را ازدست داده بودند و خط داستانی قوی و البته غیرمعمولی که مخاطب را به خودش مشغول می‌کرد. واقعیت این است که نویسندگان ما هم می‌توانند رمان‌های بزرگی خلق کنند، اما چند مانع بزرگ وجود دارد. اول نگاه مسلطی که از جنگ و ادبیات جنگ فقط شفاهی نویسی و بازتاب جزء به جزء وقایعی را که در دوران جنگ رخ داده را به رسمیت می‌شناسد. سهم مهم این است که پس سهم تخیل که عنصر بزرگ و اصلی ادبیات است کجاست؟ واقعیت‌های رخ داده اگر با تخیل پیوندی نداشته باشند که تعریف دیگری دارند و فقط در حیطه گزارش‌نویسی دسته‌بندی می‌شوند و آن اتفاق شگفت‌انگیز که در بقیه کشورهایی که تجربه جنک داشته‌اند رخ داده، رخ نمی‌دهد. حقیقت بزرگ این است که ادبیات پاهایش روی زمین و حوادث رخ‌داده است و سرش به آسمان تخیل می‌رسد.

نکته بعدی امنیتی کردن این مقوله است. همه ما در این جنگ درگیر بوده‌ایم. همه ما سهیم بوده‌ایم و متاسفانه عده‌ای خودشان را بیشتر از بقیه صاحب جنگ می‌دانند و این نگاه ضرباتی به ادبیات جنگ وارد کرده است و باعث می‌شود که نویسندگان مستقل کمتر به سراغ خلق رمان‌هایی در باب جنگ بروند و دقیقا اینجا فاجعه رخ می‌دهد و ما به سمت سفارشی‌نویسی می‌رویم. پرداخت ادبیات از حوادث رخ‌داده مانند جنگ، سیل، زلزله و... کاملا متفاوت است. اگر ما بخواهیم همه آن‌ها را مو به مو روایت کنیم که ادبیات رخ نداده است و راحت‌ترین کار هم نوشتن زندگینامه و شفاهی نویسی است نه نوشتن رمانی با مختصات عظیم هنری و زیبایی‌شناسی. دنیا می‌توانست به واسطه ادبیات و نوشتن رمان‌های بزرگی درباره جنگ، ما را بهتر و بیشتر بشناسد و البته باز هم همت متولیان امر فرهنگ در کشور را می‌طلبد.

نقطه اشتراک در سایر آثار شما موضوعات اجتماعی است. از دغدغه‌های جامعه زنان گرفته تا خرافات و... به طور کلی سبک و سیاق خود در نویسندگی را چطور تشریح می‌کنید؟

من به سبک رئالیسم اجتماعی علاقه خاصی دارم. خیلی وقت‌ها که توی مکان‌های عمومی مثل پارک، اتوبوس و... هستم با دقت به مردم نگاه می‌کنم و خیلی وقت‌ها سوژه‌های خودم را از بین آنها انتخاب می‌کنم. مردمی را که توی خیابان‌ها راه می‌روند و من اصلا آنها را نمی‌شناسم دوست دارم و گویی یکی از اعضای خانواده‌ام هستند. جنبه مهم ادبیات از نظر من علاوه بر وجه سرگرمی، اعتلا و پیشرفت فرهنگی جامعه است. در کشورهایی که رمان‌خوانی جزو فرهنگ مسلط آنهاست قطعا میزان جرم و جنایت، خشونت و... هم کمتر است. با طبیعت مهربان‌تر هستند، حقوق کودکان، زنان و... بیشتر رعایت می‌شود و این تاثیر تربیتی ادبیات است و به خاطر همین هم علاقه من رئالیسم اجتماعی است به واسطه تاثیری که بر گروه های خاص مانند زنان، دختران و... می‌تواند داشته باشد.

عمده داستان‌های شما در فضایی رئال رقم می‌خورد اما بعضا در پیوند بااسطوره‌ها و امر غیر واقع فضاهایی غیر رئال را خلق کرده‌اید، از این دست تجربیات‌تان بگویید.

دقیقا همینطور است. من ذهنی به شدت فانتزی دارم. علاقه‌مند به ادبیات فانتزی هستم. بارها و بارها فیلم و کتاب‌هایی مثل هری پاتر، ارباب حلقه‌ها، بازی تاج و تخت و... را دیده و خوانده‌ام. زمانی که بچه بودم علی‌رغم اینکه در یک خانواده شلوغ بزرگ شده بودم همیشه احساس تنهایی عجیبی به سراغم می‌آمد و برای خودم خیال‌بافی می‌کردم. این گرایش هرازگاهی در نوشتن داستان هم به سراغم می‌آید. مثلا یک داستان کوتاه نوشته‌ام که در مجله گرگدن هم منتشر شده است به نام «لیام و سرزمین آرزوخانه»که به ماجرای فرشته پیری به نام لیام می‌پردازد که فراموشی گرفته و آرزوهای مردم را روی کاغذ می‌نویسد و به آسمان می‌برد و بعد چون کاغذ را پیدا نمی‌کند و هی می‌گوید کجا گمش کردم... کجا گمش کرد. به خاطر همین هم بقیه فرشته‌ها، دیگر لیام صدایش نمی‌زنند و به او می‌گویند کجا گمش کردم! یک چیزهایی در نوشتن داستان، دست نویسنده نیست و ناخودآگاه به آن سو می‌رود. مطالعه اساطیر و افسانه‌ها را دوست دارم. هر چند اعتقاد دارم ملتی که قدرت تخیل ندارد ملتی است که درجا می‌زند و جلو نمی‌رود و یکی از مصادیق بزرگ تخیل هم ادبیات داستانی است.

 سمیه کاظمی حسنوند

در اظهارات مطبوعاتی اشاره کرده‌اید که به مکتب داستان‌نویسی جنوب علاقه دارید. مکتبی که گروهی آن را زادگاه رئالیسم جادویی می‌دانند. درست است؟

بله، من به شدت به مکتب جنوب علاقه دارم. انگار توی خون جنوبی‌ها داستان موج می‌زند. این را به چشم خودم دیده‌ام. من سال‌ها اهواز زندگی کرده‌ام. همه چیز آنجا ریشه در داستان دارد. اگر سری به بازارهای بومی بزنید این قضیه خیلی بیشتر به چشم می‌آید. کافی است کمی کنار یکی از زن‌های بازار کوت عبدالله اهواز بنشینی و بعد بدون اینکه تو را بشناسد شروع می‌کند به قصه گفتن! رئالیسم جادویی در نویسندگان این مکتب کاملا بارز است. منیرو روانی‌پور و خیلی های دیگر هم شاهدی بر این ادعا هستند. عوامل زیادی هم در این امر دخیل بوده‌اند از جمله گرایش مردم به اسطوره‌ها، خرافات، جادو و از همه مهمتر تخیل! مانور روی عناصر طبیعی مانند دریا، ساحل، نخلستان و... و تلفیق این عناصر طبیعی با تخیل و افسانه تبدیل به ملات شگفت‌انگیزی برای خلق داستان در جنوب شده است و این مایه خرسندی است. اما عواملی هم باعث آسیب به این مکتب شده است و از جمله می‌توان به مواردی اشاره کرد مانند تفکر شابلون‌نویسی در ادبیات داستانی! اینکه همه باید مثل هم بنویسند آن هم در فضاهای خسته‌کننده‌ای مانند کافه و رستوران و... که همه تهرانی هستند و هیچ رنگ و بویی از عناصر محیطی و جغرافیایی، باورها، اسطوره‌های محلی و... در آن نیست در صورتی که هر کدام از مناطق کشورمان از این نظر بسیار غنی و شگف‌انگیز هستند و نباید مورد غفلت قرار بگیرند. مکتب جنوب نویسندگان بزرگی مانند احمد محمود و خیلی‌های دیگر دارد. نویسندگانی که اقلیم جنوب را به بهترین وجه به دیگران معرفی کرده‌اند.

با توجه به اینکه بخشی از از فعالیت شما در سال‌های اخیر به مطبوعات برمی‌گردد و فضای نقد و نظر، از این منظر نقش نشریات و رسانه‌ها را چطور ارزیابی می‌کنید؟

خودم سال‌ها با مطبوعات و مجلات مختلف همکاری کرده‌ام. شاید باورش سخت باشد اما با کسانی آشنا شده‌ام که بسیار دغدغه‌مند بوده‌اند. شما بهتر از من می‌دانید که کار در فضای مطبوعات بسیار مشکل است و هر کسی نمی‌تواند دوام بیاورد. کسانی را می‌شناسم که چند شیفت در جاهای مختلف کار می‌کنند تا فقط بتوانند به علاقه‌شان در مطبوعات برسند. از نظر فضا برای نقد آثار ادبی هم کارهای خوبی صورت گرفته اما قطعا می‌تواند بهتر و موثرتر هم عمل شود. ما آدم‌های مطلع و باسواد کم نداریم. تسلط بعضی‌ها به ادبیات واقعا آدم را شگفت‌زده می‌کند. اما مهم جریان اداره امور است که سویه‌ها و زوایای بسیاری دارد. این پدیده نیاز به یک آسیب‌شناسی درست و منطقی دارد. همه ما یک علاقه مشترک و باشکوه داریم وآن ادبیات است و با همراهی و کنار هم بودن قطعا می‌توان چیزی بر این بنای باشکوه بیفزاییم. واقعیت این است که مطبوعات نقش مهمی در شناساندن یک اثر خوب به جامعه دارد و مخاطب از لابه لای این نقدها می‌تواند یک اثر خوب را بشناسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...