جغرافیا، اشیا و آدم‌ها | شرق


«توت‌فرنگی‌های اهلی» اولین مجموعه‌داستان چاپ‌شده‌ مهدی‌ قلی‌نژاد ملکشاه است که به همت انتشارات نگاه به چاپ رسیده است. در دو داستان اول این مجموعه، «راه انحرافی» و «از اینکه با هم همسفریم خوشحالیم»، به تناوب با سرنشینان یک پراید در مسیر «هراز» و همچنین مائده و راوی بازیگوشی که گه‌گاه خودش را لابلای تکنیک‌های روایی پنهان می‌کند همسفر می‌شویم. سفری هم بر سطح، بر کوه و جنگل و آب و خاک و هرآنچه از دست رفته، و هم در عمق، در تاریخ و اجتماع و روابط آدم‌های داستان. در همین مسیر شخصیت‌ها هم معرفی و هم پرداخته می‌شوند. در این دو داستان، از جایی به‌بعد، متوجه تلاقی این دو سفر مجزا می‌شویم، وقتی درمی‌یابیم ماشینی که مائده می‌خواهد نگه ‌دارد همان پراید‌ی است که پیش از این دنبالش‌ کرده بودیم.

توت‌فرنگی‌های اهلی مهدی‌ قلی‌نژاد ملکشاه

روایت از دو زاویه متفاوت؟ هم بله و هم چیزی فراتر از این تکنیک. جلوتر که می‌رویم به بزنگاه یا نقطه‌ اوج روایت می‌رسیم و با عنصری مواجه می‌شویم که هم داستان و هم نگاه خواننده را از بیخ‌وبن دگرگون می‌کند. جنازه‌ای در داخل صندوق پراید است و تازه می‌فهمیم که در تمام این مدت زیر بار آن‌همه حرف‌های روزمره جنازه‌‌ زنی پنهان بوده است که قرار است جایی دورتر چال شود. تازه می‌فهمیم که تمام این سفر برای چال‌کردن این جنازه بوده است. از دیگر همسفرها غافل نشویم؛ مائده و همسرش که خلق‌وخویی بسیار شبیه به راوی سرنشین پراید دارد. باز هم جلوتر در ابتدای راهی روستایی پراید به ته دره‌ای سقوط کرده است و مائده، مینا، دکتر و راوی آن‌ها نظاره‌گر مردمی هستند که به تماشا آمده‌اند. تا اینجا ممکن است همه‌چیز سرراست به نظر برسد اما باز پیچش‌های داستانی و فرمی خواننده را به تکاپو می‌اندازد و او را وامی‌دارد به گشتن دنبال سرنخ‌ها و ردپاها و همان موتیف‌های تکرارشونده تا مگر از این واژه‌های فرار نکته‌ای را به چنگ بیاورد.

اما مجموعه‌داستان «توت‌فرنگی‌های اهلی» از داستان سومش یعنی «شکستن رُکود»، رنگ‌وبو عوض می‌کند؛ اندکی از سرکشی‌اش می‌کاهد؛ آرام‌تر می‌شود؛ اما نه به آن معنا که از قدرتش کاسته شود. نویسنده از «شکستن رکود» به‌بعد سراغ روابط آدم‌ها رفته است. یک مستاجر و یک مرد باربر و گفتگویی که از سر اجبار در حین خالی کردن خانه با هم دارند تمام شاکله‌ «شکستن‌ رکود» است. گفتگویی روزمره که از لابلای آن‌ درونِ ازهم‌گسیخته‌ آدم‌ها و واقعیات و حقایقی زننده سرک می‌کشند. در «شکستن رکود» موتیف‌های تکرارشونده نیز ممکن است خواننده را غافلگیر کند. مثلا آن‌جا که مرد باربر می‌گوید زنش را کشته‌ و قتل را گردن کسی انداخته‌ که در تصادف شمال کشته شده است، خواننده به یاد داستان «راه انحرافی» می‌افتد.

در داستان «تکرار اخبار» با زن و شوهری مواجه می‌شویم که میان روزمرگی کسالت‌بارشان مانده‌اند. زن کسی را در اخبار دیده که فکر می‌کند همسرش بوده و همسرش به خاطر نمی‌آورد از جایی گذشته باشد که عده‌ای دوربین و میکروفون‌به‌دست مشغول تهیه گزارش باشند. چیزی زیر پوست زندگی‌شان زن را آزار می‌دهد. او بنای رفتن به جایی گذاشته است. باز هم موتیف‌های تکرارشونده. این همان مائده‌ داستان پیشین نیست؟ مائده‌ای که نق‌هایش بالاخره به رفتن ختم شد؟

در «پرورش قارچ» نویسنده سراغ یک زندگی آپارتمانی رفته است و باز هم یک زن و شوهر از طبقه‌ متوسط رو به پایینِ شهری. مرد یک نویسنده است و پی‌در‌پی فایل‌هایی را در لپ‌تاپ کهنه‌اش باز می‌کند. فایل‌هایی که قرار است داستان شوند اما از هرکدام بیش از یک خط ننوشته است. همسرش که هفته‌های پایانی بارداری را می‌گذراند رفته است خانه‌ پدری. شخصیت سومی هم هست. همسایه‌ی طبقه‌ بالایی؛ زنی خیاط که بعد از دو اتفاق تلخ برای شوهر و پسر ازدست‌رفته‌اش اکنون فوبیای مرگ آزارش می‌دهد. مرگ تنها پسرش.

داستان «حالِ کامل» لحظاتی از زندگی شهین و شوهرش را روایت می‌کند. دو دختر دبستانی (شاگردان شهین) که اتفاقاً نام هردویشان نیلوفر است مهمان شهین شده‌اند. جایی از داستان بویی عجیب کنجکاوی‌ شهین و دو نیلوفر را برمی‌انگیزد. ماجرا از این قرار است که راوی داستان بعد از مدت‌ها هوس کرده سماور نفتی را سرنفت کند و بوی عجیب و ناآشنا همان بوی نفت است.

داستان بعدی کتاب با عنوان «کار در خانه»، داستان پسر و دختری است که در دو نقطه از شهر سرگرم ساختن زیورآلاتی برای فروش در جمعه‌بازار هستند و هرازگاه پیام‌هایی به هم می‌فرستند. دختر دستبند می‌سازد و پسر گوشواره. اگر در داستان پیشین نفت عنصر ناآشنای داستان بود اینجا دیوان رهی معیری که دست زن است بار عاطفی داستان را به دوش می‌کشد.

داستان «توت‌فرنگی‌های اهلی» از خلال ارتباط تلفنی یک زوج و از زاویه دید زن روایت می‌شود. مرد اصرار دارد به زنش بقبولاند در تهران زندگی کنند و زن زندگی در ساری را ترجیح می‌دهد. زن از تهران گریزان است چون می‌داند آدم‌های آنجا از خانه که بیرون بیایند دیگر خودشان نیستند. توت‌فرنگی‌های اهلی کنایه‌ تلخی‌ست به روزگاری که آدم‌ها زیر بارش کمر خم کرده‌اند و تلاش همین انسان‌های معصوم برای ماندن.

زمان عنصر محوری داستان «پالیزبان» است. «دبیرستان خضرا» از تلویزیون پخش می‌شود. پدر گوشه‌ای سیگار می‌کشد. مادر تلویزیون تماشا می‌کند و هر دو دل‌نگران پسرشان هستند که فردا در پیک سنجش معلوم می‌شود که آیا در دانشگاه قبول شده است یا نه. هرکدام نصیحت‌هایی برای زندگی دانشجویی دارند. پانزده‌سال‌ بعد همینجا در همین خانه، دوباره «دبیرستان خضرا» از تلویزیون پخش می‌شود، اما نه آنها همان آدم‌های پانزده‌سال پیش هستند نه خانه و نه تلویزیون و نه زندگی. «افسانه دوقلوها» شاید متفاوت‌ترین داستان این مجموعه باشد. دوقلوها، دو پیرمرد پابه‌سن‌ گذاشته‌اند در حوالی خیابان منوچهری و فردوسی. این محیط را پیشتر هم در مجموعه دیده بودیم. در داستان «حال کامل» و عابری که آدرس خیابان کوشک را می‌پرسد. اگر در این داستان پی عنصر ناآشنا بگردیم به چاقوی شعبان بی‌مخ می‌رسیم که دوقلوها قصد خریدنش را دارند و پیرمرد فروشنده حاضر به فروشش نیست. درمجموع نویسنده در داستان‌های این کتاب با همان قدرتی که توانسته آدم‌ها و جغرافیا و روابط را به تصویر بکشد موفق شده با اشیا هم رابطه برقرار کند. در داستان‌های این کتاب قلم نویسنده به‌خوبی از تاریخ به روانکاوی آدم‌ها و خلق‌وخویشان، از مرزهای خاکی به مرز بین آدم‌ها، از زندگی به مرگ و از گذشته به حال و از حال به گذشته حرکت می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...