پیام حیدرقزوینی | شرق


از فرانتس کافکا نامه‌های زیادی به جا مانده که در پنج جلد منتشر شده‌اند. این نامه‌ها تصویری واقعی‌تر از اندیشه‌ها و نوع نگاه کافکا به زندگی و جهان پیرامونش به دست می‌دهد و به میانجی آنها می‌توانیم ببینیم که نویسنده‌ای با موقعیت کافکا، موقعیت در اقلیت بودن، در سال‌های پرتلاطم دهه‌های ابتدایی قرن بیستم چگونه زیسته است. ناصر غیاثی اخیرا بخشی از نامه‌های کافکا را در کتابی با عنوان «نامه‌ها به اوتلا و خانواده»[Briefe an Ottla und die Familie یا Letters to Ottla] توسط نشر نو به فارسی منتشر کرده است.

اوتلا

این اثر نامه‌های کافکا خطاب به کوچک‌ترین خواهرش را در بر گرفته و شامل صدوبیست نامه است که او در طول یازده سال به نزدیک‌ترین خواهرش نوشته بود. در این کتاب ما فقط یک صدا، صدای کافکا، را می‌شنویم، چون پاسخ‌های دریافت‌کننده آنها در دست نیست. غیاثی پیش ‌از این «نامه‌های کافکا به پدر و مادر» را هم به فارسی برگردانده بود و همچنین «محاکمه دیگر: نامه‌های کافکا به فلیسه» اثر الیاس کانه‌تی را نیز ترجمه کرده بود. کانه‌تی در این کتاب به واسطه نامه‌های کافکا به فلیسه، هم به بررسی وجوه شخصیتی کافکا پرداخته و هم تأثیر رابطه او با فلیسه را در رمان «محاکمه» نشان داده است. به مناسبت انتشار کتاب «نامه‌ها به اوتلا و خانواده» با ناصر غیاثی درباره اهمیت و ویژگی‌های نامه‌های کافکا گفت‌وگو کرده‌ایم: 

‌ در یادداشت ابتدای کتاب «نامه‌های کافکا به اوتلا و خانواده» نوشته‌اید مجموعه نامه‌های فرانتس کافکا در پنج جلد منتشر شده است. شما پیش‌تر «نامه‌های کافکا به پدر و مادر» را به فارسی برگردانده بودید و در ترجمه اخیرتان نیز صدوبیست نامه دیگر از کافکا به خواهر و پدر و مادرش را ترجمه کرده‌اید که عمدتا خطاب به اوتلا کوچک‌ترین خواهرش بوده. به نظرتان این نامه‌ها چقدر به درک بهتر آثار کافکا و جهان داستانی او کمک می‌کند؟

نامه اصولا امر راه‫‌یافتن به جهان و اندیشه‌های نه‌تنها کافکا، بلکه هر انسان و نویسنده دیگری را آسان می‌کند؛ چراکه نویسنده نامه از اموری سخن می‌‫گوید که خصوصی و درونی‌‫اند. حالا اگر نویسنده این نامه کسی مثل کافکا باشد که هم نویسنده‌ای قَدَر و هم نامه‌‫نویس قهاری است و بسیاری از اندیشه‌هایش را در نامه‌هایش بیان می‌کند، آن وقت این نامه‌ها شناخت بهتر و دقیق‌تری از جهان نویسنده به دست داده و در نتیجه به درک بهتر آثار او کمک می‌کنند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ در یادداشت ابتدای کتاب همچنین نوشته‌اید که مجموعه نامه‌های کافکا را می‌توان مانند یک رمان خواند. چه ویژگی‌هایی در نامه‌ها وجود دارد که آنها را شبیه به رمان کرده است؟

مجموع نامه‌ها و در رأس آنها نامه‌های کافکا به فلیسه باوئر، نخستین نامزدش، پس از آن، نامه‌های او به عشق دومش میله‫نا یزنسکا و سرانجام نامه‌های او به دوست بسیار صمیمی‌اش ماکس برود، اسنادی هستند که فقط از نوع ارتباط کافکا با دریافت‌کنندگان نامه پرده برنمی‌دارند، بلکه ما را کمابیش در جریان روزمره زندگی او و در نتیجه فراز‌و‌فرودهای زندگی و جهان او نیز قرار می‌دهند. بر‌اساس نامه‌ها و یادداشت‌های روزانه کافکا کتابی درآمده که روزشمار زندگی کافکا است: کدام روز کجا بوده، کی را دیده و چه گفته یا نوشته است.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ دهه‌های ابتدایی قرن بیستم دورانی بحرانی و پرتلاطم بود و کافکا نیز به نسلی از نویسندگان آلمانی‌زبان تعلق داشت که شاهد جهان پرآشوب آن دوره بودند. در میان نامه‌های کافکا چقدر می‌توان رد تحولات و بحران‌های تاریخی و اجتماعی آن دوران را مشاهده کرد؟

به فراوانی اما نه به صراحت. بیایید ابتدا ببینیم مثلا یک قلم آغاز جنگ جهانی اول چه تأثیر مستقیمی بر زندگی کافکا داشت. او پس از دیدار از فلیسه باوئر در برلین که منجر به فسخ نامزدی آن دو شد و الیاس کانه‫‌تی در کتاب «محاکمه دیگر» به تفصیل آن را بررسیده است، برای استراحت چند روزی به جزیره‌‫ای در دانمارک می‌‫رود. در آنجا سرانجام تصمیم قاطعی می‌‫گیرد؛ حالا که مانع بزرگی به نام ازدواج از سر راهش برداشته شده، می‌‫خواهد آن دگرگونی‫‌هایی را در زندگی‫‌اش ایجاد کند که همواره در آرزوی آنها بوده: استعفا از کار در شرکت بیمه سوانح کارگران در پراگ، کوچ به برلین و آغاز زندگی حرفه‫ای نویسندگی. در نامه‌‫ای که از آنجا به پدر و مادرش می‌‫نویسد، آنها را در جریان این تصمیمش قرار می‌دهد. می‫‌نویسد خرج دست‫‌کم دو سال زندگی در برلین را دارد. علاوه‌براین دوستان نویسنده‌اش -ازجمله روبرت والزر که در نامه اسمی از او به میان نیامده اما شواهد تاریخی این را نشان می‌دهد- به او قول داده‌اند در مطبوعات یا در انتشاراتی‫‌های برلین برایش کار پیدا کنند. از فحوای این نامه برمی‫‌آید که او عزمش را جزم کرده است.

کافکا با این قصد سوار قطار پراگ می‌شود که به محض رسیدن تمهیدات لازم برای کوچ به برلین را فراهم بیاورد. اما -و این اما یکی از آن اماهای بزرگ زندگی کافکا است- وقتی سوار قطار می‌شود، با چه چیزی مواجه می‌شود؟ با قطاری مملو از سرباز! چرا؟ چون جنگ جهانی اول آغاز شده و در نتیجه تمام مرزها بسته شده بودند. بار دیگر ناگزیر می‌شود به ماندن در به قول خودش زندانِ پراگ. باز یک نمونه دیگر: کافکا مسئول رسیدگی به پرونده کارگرانی بود که معلول از جنگ برگشته بودند و تقاضای دریافت کمک‌های دولتی داشتند. سروکله‌زدن روزانه با انبوهی از مردان معلول یا بیمار این احتمال را قوی می‌کند که کافکا از طریق همین مراجعه‌‫کنندگان به سل مبتلا شده باشد. اگرچه در مورد ابتلای او به این بیماری عوامل دیگری مانند زندگی در کلان‌شهر جنگ‌زده آلوده‫‌ای مانند پراگ را نیز نباید از نظر دور داشت. آخرین نمونه که در حوصله این گفت‌‫وگو بگنجد، مربوط می‌شود به زمانی که کافکا بازنشسته شده، دورا دیامانت عشق واقعی‌‫اش را یافته و به برلین کوچ کرده تا زندگی تازه‌ای را در کنار دورا دیامانت آغاز کند. و این درست زمانه‌ای است که اقتصاد آلمان در بحران شدید به سر می‌‌برد و با تورمی افسارگسیخته دست‌و‌پنجه نرم می‌کند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

نامه‌هایی که من چند سال پیش ترجمه کرده‌ام و با عنوان «نامه به پدر و مادر» منتشر شده، مربوط به همین دوران است. اجازه بدهید در حاشیه به این نکته هم اشاره کنم که این نامه‌ها غیر از آن نامه معروف به «نامه به پدر» کافکا است. اما با تمام این اوصاف، می‌توان چنین گفت که کافکا با وجود قرارداشتن در کوران بحران‌‫های سیاسی-اجتماعی، بیشتر محصور جهانِ خاصِ خودش بود، در بندِ آنچه خود «جهان عظیمی که در سر دارم» می‌خواند. تصور کنید همان‌گونه که به اختصار در بالا آوردم، جنگ جهانی اول چه تأثیرات پایداری در زندگی شخصی کافکا داشت. اما او در دوم اوت 1914، به عبارتی در آغاز جنگ جهانی اول در دفتر یادداشت‌های روزانه‫‌اش نوشت: «آلمان به روسیه اعلان جنگ داد. بعداز‌ظهر استخر شنا» یا انقلابی مثل انقلاب اکتبر در روسیه به پیروزی می‌‫رسد اما کافکا که به خاطر ابتلا به سل و طبق توصیه پزشک نزد خواهرش در روستای سوآرو زندگی می‌کرد، سخت در تکاپوی نوشتن گزین‌گویه‌هایش بود.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ نثر کافکا در نامه‌هایش چه ویژگی‌هایی دارد؟ او در برخی داستان‌هایش مثل «مسخ» نثری به‌اصطلاح سرد دارد و وسواس‌گونه از قلم‌فرسایی دوری کرده است. آیا همان ویژگی‌های نثر داستانی او در نامه‌هایش هم دیده می‌شود یا اینکه می‌توان در این نامه‌ها ردی از شور و شیدایی مشاهده کرد؟

اول از همه بگویم که من تمام نامه‌های کافکا را نخوانده‌‫ام و پس قادر به دادن پاسخی کافی و وافی نیستم. اما تا جایی که خوانده‫‌های من نشان می‌دهد، اگر از این منظر که شما نگاه می‫‌کنید، نگاه کنیم البته که تفاوت دو نثر بسیار است. بله، کافکا وقتی نامه می‫‌نویسد به قول معروف توسن قلم را می‌راند و داد سخن می‌دهد. مثلا گاهی در یک روز سه نامه به فلیسه می‫‌نویسد. اما این نابغه داستان‌‫نویسی می‌داند که موقع نوشتن داستان باید کم گفت و گزیده، باید صرفا راوی بی‌‫طرف داستان بود. باید به تک‌‫تک کلماتی که نوشته می‌شود، دقت تام داشت، علائم سجاوندی را دقیق به ‌کار برد و... بنابراین از قلم‌فرسایی، حاشیه‫‌گویی و عدم ‫انسجام به‌شدت پرهیز می‌کند. در نامه‌ها اما، به‌ویژه وقتی پای توضیح اندیشه‌ها و دیدگاه‫‌هایش در میان باشد، جمله‌‫های تودرتوی فراوانی دارد. گاه حتی جا کم می‌آورد و در حاشیه کاغذ می‫‌نویسد. اما پراکنده‌گویی، حاشیه‌روی، نامنسجم‌بودن متن، در آثار کافکا به چشم نمی‌خورد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ آیا کافکا در نامه‌هایش از جملات طولانی و تودرتو استفاده می‌کرد؟‬‬‬

اغلب جمله‌های کافکا در نامه‌ها طولانی و پیچ در پیچ است به اضافه آوردن پرانتز درون همین جمله‌های طولانی.‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ رویکرد شخصی شما هنگام ترجمه‌‌ جمله‌های طولانی و تودرتو چیست و به نظرتان در ترجمه باید سبک نویسنده را در مورد جمله‌های درهم‌تنیده و تودرتو حفظ کرد یا می‌توان برای راحت خوانده‌شدن متن جملات طولانی را کوتاه کرد؟

تقطیع جمله‌های طولانی به‌ویژه در داستان را مسلما نمی‌پذیرم با این استدلال ساده که نویسنده حتما قصدی داشته از به‌کار‌گرفتن چنین سبکی مثلا انتقال ملال نهفته در فضای داستان. و وقتی نویسنده خود جمله‌های طولانی می‫‌نویسد، مترجم مجاز نیست برای راضی نگه‫‌داشتن خواننده جمله را لقمه کند و بگذارد دهان خواننده. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬استثنا فقط زمانی است که نتوانیم (نتوانم) آن جمله را به فارسی قابل فهم برگردانیم (برگردانم). به عبارت بهتر مترجم اصولا سبک ندارد، شاهکار بکند بتواند سبک نویسنده را منتقل کند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ در نامه‌های کافکا چقدر می‌توان موقعیت او را به‌عنوان داستان‌نویسی که به شکل‌های مختلف در اقلیت قرار داشته مشاهده کرد؟

کافکا کاملا به این آگاه بود که به‌عنوان یک آلمانی‌‫زبان یهودی دارد میان چک‌‫زبان‫‌های مسیحی زندگی می‌کند. او چند باری شاهد حمله به خانه‌ها و مغازه‌‫های یهودیان ساکن پراگ بوده. در همین کتاب نامه‌هایش به اوتلا می‌‫خوانیم که از او می‌‫خواهد در تقاضای مرخصی‫‌ای که باید به زبان چکی بنویسد، تعمدا چند تا غلط قرار بدهد که نشان بدهد این نامه را یک غیرچک نوشته. یا در نامه‫‌ای به میله‫‌نا یزنسکا می‫‌نویسد که هر روز در نفرت از یهودی‫‌ها حمام می‌کند. یا پس از پایان جنگ جهانی اول و استقلال چک، او شاهد پاکسازی بی‌‫رحمانه ادارات از آلمانی‌‫زبان‌‫ها بوده، گو که به خاطر دانش وسیع حقوقی و موفقیت‌‫های بی‌شمارش در دادگاه‫‌های شرکت بیمه سوانح کارگران نه‌تنها او را اخراج نکرده بودند بلکه در مقام خود ابقا شده بود. کافکا به عنوان وکیل شرکت بیمه در دادگاه‌های بیمه و کارفرمایان به‌ویژه در مورد رعایت ایمنی کار شرکت می‌کرد و از این نظر بسیار موفق بوده به‌گونه‌‫ای که مدیریت شرکت با این استدلال که چشم‌‫پوشی از وجود دکتر کافکا در شرکت بیمه خُسران بسیار بزرگی خواهد بود، علی‌رغم میل کافکا به شرکت در جنگ، مانع رفتن او به جبهه شد یا با دوندگی‫‌های بسیار خواهرش اوتلا و نامه‫‫‌نگاری‫‌های فراوان موفق به گرفتن مرخصی استعلاجی می‌‫شد. شرکت تا مدت‌‫های مدیدی استعفای او را نمی‌پذیرفت. همه اینها چون شرکت به کافکا نیاز داشت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ به‌جز نامه‌هایی که از کافکا باقی مانده‌اند، ظاهرا بخشی از نامه‌های او هم مفقود شده‌اند. آیا اطلاع دقیقی وجود دارد که مخاطب نامه‌هایی که امروز در دست ما نیستند چه کسانی‌اند و نامه‌های مفقود‌شده شامل چه تعدادی است؟

کافکا هم طبق رسم زمانه‌‫اش نامه‌های دریافتی را از بین می‌‫بُرد و هم از ترس اینکه مبادا چشمی بیگانه به‌خصوص پدر یا مادرش به این نامه‌ها بیفتد. این مسبوق به سابقه بوده: مادر کافکا یکی از نامه‌های فلیسه را مخفیانه خوانده و مخفیانه به فلیسه نامه نوشته بود. در همین نامه‌های کافکا به اوتلا خواهرش هم می‌‌بینیم که جایی کافکا به خواهرش سفارش می‌کند بعد از خواندن نامه آن را ریزریز کند و بریزد توی حیاط برای مرغ و خروس‌ها مبادا که چشم غیر به آن بیفتد. ‬‬‬‬‬‬‬‬

حالا برگردیم به پرسش شما. چنان‌که می‌‫دانیم کافکا شش ماه آخر زندگی‌اش را در برلین با آخرین عشقش دورا دیامانت، یک هنرپیشه لهستانی زندگی می‌کرد. کافکا در این دوران چند دفترچه نوشته بود که طبیعتا از محتوای آنها بی‌خبریم. کافکا از دیامانت قول می‌گیرد که پس از مرگش همه آنها را از بین ببرد. خود دورا هم در پاسخ به ماکس برود می‌گوید جوانی کرده و این دفترچه‌ها را نابود کرده است. اما واقعیت غیر از این بود. دیامانت آنها را نگه داشته بود.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دیامانت پس از مرگ کافکا با یک کارگردان کمونیست آلمانی ازدواج کرد. در یورشی که مأموران گشتاپو به خانه آنها می‌‫برند، تمام کتاب‌ها و نوشته‌های موجود در خانه ازجمله این یادداشت‌ها را با خود می‌‫برند. این دفترچه‌ها هم‌اکنون در آرشیو برلین موجود است. منتها مشکل این است که این دفترچه‌ها لابه‌لای مدارکی قرار دارند که طولش سر به چند کیلومتر می‌‫زند. پژوهشگران زندگی کافکا هنوز موفق به یافتن این دفترچه‌ها نشده‫‌اند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ به نظرتان مسائلی که کافکا در داستان‌هایش به آنها توجه کرده چقدر مسائل جهان امروز ما است و آیا می‌توان او را نویسنده‌ای همچنان معاصر به شمار آورد؟

کافکا نویسنده‌ای همیشه معاصر است چراکه درد او درد انسان مدرن است، تنهایی‌‫اش، قربانی‌بودنش در پای دیوان‌سالاری، بازیچه دست قدرت‌‫هایی پنهان و ناشناخته قرارگرفتن و... از کافکا نویسنده‌ای می‌‫سازد همواره معاصر.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ کافکا در ایران با صادق هدایت شناخته شد و شاید بتوان گفت برای ما کافکا و هدایت چنان درآمیخته شدند که این باعث شکل‌گیری سوءتفاهم‌هایی درباره کافکا شده از‌جمله اینکه کافکا نویسنده‌ای ناامید تصویر شده که در گوشه‌ای به کار خودش مشغول بوده و ارتباط چندانی با واقعیت عینی پیرامونش نداشته است. نظرتان درباره چهره کلیشه‌ای کافکا در ایران چیست و به نظرتان این نامه‌ها تا چه حد تصویر واقعی‌تری از کافکا به دست می‌دهند؟

این تصویر کلیشه‌‫ای رایج از کافکا که او را عبوس و کم‌حرف و ناامید و گوشه‫‌گیر و... معرفی می‌کند، مختص ایران نیست، ظاهرا همه دنیا به آن مبتلا است. نخستین کسی که کوشید چنین تصویری از کافکا را جا بیندازد، کسی نبود جز دوست صمیمی و حامی کافکا یعنی ماکس برود که در عصر خودش نویسنده مطرحی بوده، ده‌ها، بله ده‌ها رمان و داستان کوتاه و بلند منتشر کرده، در اجرای چندین اُپرا نقش محوری داشته و در مجموع 80 «اثر» اعم از رمان و داستان و داستانک و نمایش‌نامه و مقاله در باب موسیقی و زندگی‫نامه و پژوهش از او باقی مانده است. ادبیات جهان مرهون برود است چراکه برود به خواسته و وصیت دوست خود کافکا مبنی بر ازبین‌بردن نامه‌ها و دست‫‌نوشته‌ها و... عمل نکرد و یک شب مانده به حمله نازی‫‌ها به پراگ آنها را در چمدانی ریخته و از کشور خارج کرده و بعد هم دست به انتشار آنها زده بود. اما همین برود می‌‫کوشید تفسیر خودش را که تفسیری مذهبی از آثار کافکا بوده تحمیل کند و جا بیندازد. او کار بسیار زشت دیگری هم کرده بود: تا دهه هشتاد میلادی هیچ‌کس اجازه دیدن دست‫‌نوشته‌های کافکا را نداشت.

ناصر غیاثی

این آثار در نقاط مختلف جهان از‌جمله بانکی در سوئیس یا در کمبریج محفوظ بودند. اما پس از اینکه پژوهشگران کافکا موفق به دیدن دست‫‌نوشته‌ها و تطابق آنها با آنچه برود منتشر کرده بود، شدند، پی‫ بردند که برود موقع انتشار آنها جای‌جای در این آثار دست برده بود. کلمه و جمله حذف کرده بود، مخصوصا وقتی کافکا در مورد خود این دوست و آثارش می‫‌نویسد. یا مثلا تغییر عنوان رمان کافکا از گم‫گشتگان یا مفقودالاثرها –‌عنوانی که خود کافکا برای این رمان برگزیده بود «آمریکا» است- یا گذاشتن عنوان برای قطعه‌های ادبی کافکا و یا حتی در مواردی از‌جمله حذف یک گزین‌‫گویه از گزین‫‌گویه‌های کافکا موقع انتشار چرا‌که لابد به نظرش این گزین‌گویه در شأن کافکا نبوده. خطای دیگر او این بوده که وقتی در سال 1931 آنها را همراه با چند قطعه ادبی کافکا در کتابی با عنوان «به هنگام ساختن دیوار چین» منتشر کرد، بر گزین‌‫گویه‌های کافکا عنوانِ من‫‌درآوردی «تأملاتی در باب گناه، رنج، امید و راه راستین» کافکا گذاشت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

باری تأکید برود به جنبه‌های تراژیک آثار کافکا، تصویر کافکای عبوس و کم‌حرف را تثبیت کرد. پایان جنگ جهانی دوم و یأسی که روشنفکران اروپا به‌ویژه روشنفکران فرانسوی از‌جمله کامو و سارتر دچارش بودند نیز به تثبیت‌شدن این کلیشه کمک رساند و از کافکا نویسنده‌ای ساخت نماد بحران، پوچی و وحشت از مدرنیسصم (در همین دوران بود که اعجوبه‫‌ای ایرانی به نام صادق هدایت که در جریان جریانات روشنفکری فرانسه بود، با کافکا آشنا شد و او را به ما معرفی کرد). اگزیستانسیالیست‫‌ها برای جا‌انداختن خود بهره‌های فراوانی از آثار کافکا بردند، همین‌طور سوررئالیست‫‌ها (کی نبرده؟!). طبیعتا نقدهای ادبی و رسانه‌ها نیز بر همین جنبه تاریک آثار کافکا تأکید کردند. حاصل شد کافکایی که هیچ ردی از طنز، خنده و خوشی در آثار و زندگی شخصی‫‌اش وجود نداشت. اما از دهه هشتاد میلادی تلاش‫‌های بسیاری برای نقاب‫‌زدایی از این تصویر حک‌شده از کافکای عبوس آغاز شد. کلاوس واگن‫باخ، پژوهشگر آلمانی که عمری را صرف پژوهش در آثار و زندگی کافکا کرده و عمرش دراز باد با بازخوانی آثار کافکا جنبه‌های طنزآمیز آثار او را نشان داد. پس از آن با پیوستن دیگر پژوهشگران به این جنبش آرام آرام از کافکا و آثارش کلیشه‫‌زدایی شد. از‌جمله پارسال سریالی در تلویزیون آلمان در چهار بخش پخش شد که نشان داد بسیاری از تصورات ما در مورد شخص کافکا خطا و کلیشه‌‫ای بوده.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ در این تصویر کلیشه‌ای جایی برای طنز کافکا در نظر گرفته نمی‌شود در حالی که طنزی قدرتمند و پنهان در برخی داستان‌های کافکا قابل مشاهده است.

بیایید ابتدا دقیقا روشن کنیم که وقتی در مورد طنز در آثار کافکا حرف می‫‌زنیم از طنزی سخن نمی‌گوییم که عیان است. مشخصه اصلی طنز کافکا آن نوعی از طنز است که آن را گروتسک یا گریه‌خند یا دقیق‌‫تر بگویم کافکائسک نام نهاده‌اند:‬‬‬‬ طنزی خاص ِ کافکا، منحصر به قلم او و به همین خاطر عنوانش کافکائسک است. خودِ این کافکائسک چیست؟ بماند برای یک گفت‌‫وگوی مفصل دیگر. فعلا به دو مثال اکتفا کنیم: در داستان «مسخ» وقتی گرگور زامزا (و نه آن‌طور که به غلط رایج است سامسا) صبح بیدار می‌شود و می‌‫بیند به یک سوسک تبدیل شده، اولین سؤالی که برایش مطرح می‌شود این است که مبادا برای رفتن به سر کار قطارش را از دست بدهد. یا در رمان «محاکمه» وقتی مأموران برای بازداشت یوزف کا. که نه اتهامش معلوم است و نه مرجع عامل بازداشتش، می‌آیند، کا. گواهینامه دوچرخه‌‫‌سواری‌اش را به‌عنوان مدرک شناسایی به آنها ارائه می‌دهد. می‌‌بینید که آدم در میانه هراس خنده‌اش می‌گیرد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ از آثار که بگذریم، خود کافکا چه؟ کلیشه می‌گوید او نمی‌خندید.‬‬‬‬

کلیشه اینجا هم به راه خطا می‌‫رود. کافی است برخی از نامه‌های کافکا را بخوانیم تا ببینیم که او می‌خندیده. مثلا او در یکی از نامه‌های آغازینش به فلیسه باوئر می‫‌نویسد من هم می‌توانم بخندم. اصلا معروفم به آدم بسیار خندان. ماکس برود روایت می‌کند که وقتی کافکا بخش‌‫هایی از رمان «محاکمه» را برای دوستانش می‌‌خوانده، قاه‌‫قاه می‌خندیده طوری که گاه از فرط خنده نمی‌توانست بخواند. یا وقتی در یک جلسه رسمی اداری در حضور رؤسای شرکت به او ارتقا مقام می‌دهند، کافکا آن‌چنان به خنده می‌افتد که مجبور می‌شود اتاق را ترک کند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ به نظرتان عنصر طنز چقدر در داستان‌های کافکا محوری است؟

به زعم من طنز عنصر محوری آثار کافکا نیست، تنهایی انسان عنصر محوری است، رویارویی قدرتمند است با بی‌‌قدرت، درماندگی فرد است در برابر دیوان‌سالاری، نابودی حریم خصوصی است، تحت نظر بودن دائمی است، گناه است، حقیت است و دروغ و... .‬‬‬

‌ از کافکا ترجمه‌های زیادی به فارسی موجود است و از برخی آثار او چندین ترجمه در دست است. انتشار نسخه‌های انتقادی شاهکارهای ادبی کاری مرسوم است و با توجه به موجودبودن دست‌نوشته‌های بسیاری از این شاهکارها، منتقدان و متخصصان نسخه‌های انتقادی این آثار را منتشر می‌کنند. به نظرتان ترجمه نسخه‌های انتقادی آثار کافکا چقدر ضروری است؟

داستان ترجمه آثار کافکا به فارسی داستانی است پُر آب چشم. اغلب آثار یا نامه‌ها و یادداشت‌های روزانه‌‫اش عمدتا یا از انگلیسی ترجمه شده‌اند یا از فرانسه، گاهی حتی نصفه‌نیمه ترجمه شده‫‌اند. مثلا ترجمه بخشی از یادداشت‌های روزانه کافکا یا بخشی از یک رمان. نسخه انتقادی یادداشت‌های کافکا یعنی نسخه‫‌ای که دقیقا از روی دست‌‫نوشته‌های کافکا منتشر شده و نه نسخه‌ای که ماکس برود منتشر کرده بود، هزار و اندی صفحه دارد و توضیحات مربوط به اسامی آدم‌ها و مکان‌ها و وقایع اشاره‌شده در این یادداشت‌ها نزدیک به 250 صفحه. بنابراین و با عنایت به آنچه

در مورد دست‌بردن برود در نوشته‌های کافکا در بالا گفتم، ترجمه مجدد اینها از روی نسخه انتقادی آلمانی ضرورتی تام و تمام دارد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ شما به صورت حرفه‌ای به کار ترجمه مشغول هستید و بر‌اساس دیدگاه و تجربه‌ای که درباره ترجمه ادبی دارید، به نظرتان آیا قاعده‌ای برای ترجمه مجدد می‌توان در نظر گرفت؟ مثلا در چه شرایطی ترجمه مجدد ضروری است؟

بله، به‌ویژه در مورد آثار کافکا ترجمه مجدد یک نیاز ضروری و اساسی است. مثلا نگاه کنید به ترجمه نامه‌های کافکا به فلیسه. اول اینکه از انگلیسی ترجمه شده‫ ظاهرا و بعد دو نفر هر کدام یک جلد را ترجمه کرده‌اند. از کج‌فهمی‌ها و غلط‫‌های فاحش که در جایی دیگر به آن پرداخته‌‫ام، بگذریم، اینجا فقط یک نمونه به دست می‌دهم: کافکا جایی در یادداشت‌هایش می‫‌نویسد که امروز خواهر و شوهرخواهرم به دیدن ما آمده بودند. سروصدای بازی پدر با خواهرزاده مانع نوشتنم شده. مترجم ما این خواهر و شوهرخواهر را می‌کند برادر و زن‌برادر، غافل از اینکه کافکا اصولا برادر نداشت. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

‌ آیا خودتان مایل هستید که ترجمه مجددی از آثار کافکا انجام دهید؟

عمری باقی بماند و انرژی‌ای، یکی از آرزوهای من ترجمه یادداشت‌های روزانه کافکا است از روی نسخه انتقادی، بعد ترجمه نامه‌هایش به فلیسه، نامه‌هایش به ماکس برود، نامه‌هایش به میله‌نا یزنسکا و... . به نظر شما این زندگی و زندگی بعدی کفایت کند برای برآورده‌شدنِ همه این آرزو؟ برای این یک سر و این همه سودا؟‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ با این وصف اما الان دارم کتابی ترجمه می‌‫کنم که بر پیشانی‌اش عنوان «فرانتس کافکا/ تکلیف تو هستی» نشسته، عبارتی که بخشی از یکی از گزین‌گویه‌های کافکا است. این کتاب در سال 2019 به کوشش راینر شتاخ آلمانی منتشر شده است. نخست اینکه این کتاب تمامی گزین‌گویه‌های کافکا را دربر می‌گیرد، به این معنی که نه براساس نسخه منتشرشده توسط ماکس برود -چندان که افتد و دانی- بلکه براساس دست‌نوشته‌های کافکا است. و بعد شتاخ که هجده سال از عمر خود را صرف نوشتن زندگی‫نامه کافکا کرده و آن را سال 2008، در سه جلد و دو هزار صفحه منتشر کرده است، یک مقدمه بلند بر این کتاب نوشته و در آن به تفصیل حال و روز جسمی و روحی کافکا را هنگام نوشتن گزین‌گویه‌ها وصف کرده است. علاوه بر این آنها را به ترتیب تاریخ نگارش آورده، پس از هر گزین‌‫گویه، تاریخ دقیق نوشتن آن را استخراج کرده، رد برخی از گزین‌گویه را در نامه‌ها یا یادداشت‌های روزانه کافکا یافته و بر تک‌تک گزین‌گویه‌ها شرح و تفسیر نوشته است. ترجمه خود گزین‌گویه‌ها یک طرف، ترجمه زبان فخیم و دانشگاهی شتاخ از طرف دیگر دارد پوستم را می‌کند اما لذت‌بخش است جای شما خالی.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...