چرا باید از مدرسه فرار کنیم و آن را منهدم سازیم! | الف


مدیر مدرسه‌ی «مدیر مدرسه‌» جلال آل‌احمد می‌گوید: «از معلمی هم اُقّم نشسته بود. ده سال الف. ب. درس دادن و قیافه‌های بهت‌زده‌ی بچه‌های مردم برای مزخرف‌ترین چرندی که می‌گویی... و استغناء با غین و استقراء با قاف و خراسانی و هندی و قدیمی‌ترین شعر دری و صنعت ارسال مثل و رد العجز... و از این مزخرفات! دیدم دارم خر می‌شوم. گفتم بروم مدیر بشوم. مدیر دبستان!» و شد؛ و در نهایت کارش با یک دانش‌آموز نرّه‌خر به این‌جا کشید که «جلوی روی بچه‌ها کشیدمش زیر مشت و لگد و بعد سه‌تا از ترکه‌ها را که فرّاش جدید فوری از باغ همسایه آورده بود، به سر و صورتش خرد کردم. چنان وحشی شده بودم که اگر ترکه‌ها نمی‌رسید، پسرک را کشته بودم.»

خلاصه کتاب معرفی یادگیری آزاد» [Free to learn: why unleashing the instinct to play will make our children happier, more self-reliant, and better students for life] عنوان کتابی از پیترگری [Peter Gray]

آن طرف دنیا هم همین آش و همین کاسه بود. یک مدیر آلمانی، پس از بازنشستگی، فهرستی از دستاوردهای خود را منتشر کرده بود که بخشی از آن بدین قرار است: «7905 سیلی، 10235 تودهنی، 20989 ضربه با خط‌کش، 124010 ضربه با ترکه‌ی چوبی، 136715 ضربه با دست، 911527 ضربه با میله، 1118800 پس‌گردنی.» چیزی که عجیب می‌نماید جای خالی توسری، کوفتن استخوان‌های جمجمه با مشت، چلاندن گوش، خودکار لای انگشتان و... و از همه مهم‌تر اردنگی است؛ تنبیهی بس نافذ و سخت سوزناک. جالب است که علی‌رغم چنین وضعیتی، خود معلمان و مدیران مازوخیست هم از مدرسه می‌نالند. حال و روز دانش‌آموزان که دیگر گفتن ندارد.

ارسطو کتاب مهیبش، «متافیزیک» را با این عبارت شروع می‌کند: «انسان‌ها بنا به طبیعت‌شان خواهان دانستن هستند.» اگر این سخن ارسطو درست باشد، آن‌گاه این مسئله‌ی بسیار جدی مطرح می‌شود که پس چرا مدرسه و درس و کلاس‌هایش آن‌قدر خلاف طبع است که همگان از آن فراری‌اند؟! یک پاسخ می‌تواند این باشد که روش‌های آموزش و یادگیری مدارس خلاف طبع بشری هستند. مسئله این است که در امر دانستن علاوه بر چه چیزی دانستن، «چگونه» دانستن هم مهم است. اما ارسطو حق داشت که به این امر اشاره نکند، زیرا در آن زمان خبری از سیستم فراگیر آموزش اجباری نبود، آن هم برای کودکان سرخوش و بازیگوش.

امروزه، و از خیلی سال‌ها سال قبل، بیشتر مردم تصور می‌کنند آموزش اجباری کودکان چیزی خوب، مفید و حتی ضروری است. از نظر پیتر گری این باور به‌شکلی وحشتناک غلط است. یافته‌های دانشمندان و پژوهش‌های علمی در این زمینه آن‌قدر زیاد است که آدم تعجب می‌کند چرا اصلاً هنوز مدرسه‌ای هست! آموزش اجباری کودکان بیشتر مانع یادگیری است تا برانگیزنده یا حتی مشوق آن. هر کسی به تجربه‌ی خودش و حال و روز کودکانش نگاه کند، این مطلب را فوری درمی‌یابد. پس چرا خودمان را فریب می‌دهیم؟

با وجود این، حتی بزرگ‌ترین اندیشمندان تعلیم و تربیت هم کمکی به حل این معضل نکرده‌اند و نمی‌کنند. سهل است؛ آن را بدتر یا دست‌کم حفظ می‌کنند. چرا؟ زیرا قاطبه‌ی آن‌ها گمان می‌کنند که مشکل اساسی نظام آموزشی را کشف کرده‌اند و حالا باید نظریه‌ی برساخته‌ی خود را بر کودکان تحمیل کنند، درحالی‌که مشکل اصلی دقیقاً همین است: آموزش تحمیلی و اجباری. کودکان، مثل هر انسانی، عاشق آزادی هستند و مدرسه هم دقیقاً آزادی آنان را می‌گیرد و عملاً برایشان زندان است. چه کسی از زندان خوشش می‌آید یا در آن رشد می‌کند؟

واقعیت این است که مدرسه مانعی بزرگ بر سر راه رشد و یادگیری کودکان است. اساساً کودکان نیازی به آموزش تحمیلی ندارند؛ زیرا «کودکان تشنه‌ی یادگیری به دنیا می‌آیند. آن‌ها ذاتاً کنجکاو و بازیگوش هستند، و به شیوه‌هایی اکتشاف و بازی می‌کنند که نحوه‌ی سازگاری با دنیای فیزیکی و اجتماعی اطرافشان را یاد بگیرند. آن‌ها ماشین‌های یادگیری کوچک هستند. در چهار سال اول زندگی‌شان، بدون هیچ آموزشی، مقداری بسیار زیاد و باورنکردنی از مهارت‌ها و اطلاعات را یاد می‌گیرند. آن‌ها راه رفتن، دویدن، پریدن، و بالا رفتن را یاد می‌گیرند. آن‌ها زبان فرهنگی را که در آن متولد شده‌اند می‌فهمند و صحبت می‌کنند و با استفاده از این زبان خواسته‌ی خود را بیان می‌کنند، بحث می‌کنند، می‌خندانند، اذیت می‌کنند، دوست می‌شوند، و سؤال می‌کنند. آن‌ها دانشی باورنکردنی در مورد دنیای اطرافشان کسب می‌کنند. تمام این کارها توسط غرایز و انگیزه‌های ذاتی‌شان هدایت می‌شوند. طبیعت این شوق و ظرفیت عظیم برای یادگیری را زمانی که بچه‌ها پنج یا شش‌ساله می‌شوند خاموش نمی‌کند. ما آن را به‌واسطه‌ی سیستم آموزش رسمی خامو ش می‌کنیم. بزرگ‌ترین و ماندگارترین درس مدرسه این است که یادگیری مانند کار است (که در صورت امکان باید از آن پرهیز کرد) نه یک بازی لذت‌بخش (که کودکان به‌طور طبیعی باور دارند).»

همین‌جا بگویم که کتاب «یادگیری آزاد» [Free to learn: why unleashing the instinct to play will make our children happier, more self-reliant, and better students for life] نک‌وناله و لعنت و نفرین و منفی‌بافی نیست. بلکه کاملاً برعکس، متأملانه و مثبت‌اندیش است. پیتر گری [] مشکل را شناسایی می‌کند، سؤال اصلی را درست می‌پرسد، پاسخ دقیق می‌دهد و راه‌حلی روشن را پیش پای خواننده می‌گذارد. همچنین، هرچند مختصر، به سراغ تاریخ طولانی آموزش کودکان، از پیشاتاریخ تا دوره‌ی معاصر، می‌رود و آن را نقادانه بررسی می‌کند.

عنوان فرعی کتاب، که عبارت بلندی هم هست، نگرش و نظریه‌ی کلی نویسنده را به‌خوبی خلاصه می‌کند: «چگونه با آزاد گذاشتن غریزه‌ی بازی، کودکانِ ما شادمان‌تر و خودبسنده‌تر و یادگیرندگان بهتری در همه‌ی عمر می‌شوند.» در نتیجه، حتی بهترین نظام‌ها و دوره‌های آموزشی هم برای کودکان مخرب‌اند؛ دست‌کم از جهت آموزنده بودن به گرد پای بازی نمی‌رسند. انسان به‌طور کلی و کودک به‌طور خاص غریزه‌ی یادگیری دارد و این غریزه‌ی قوی در بازی متجلی می‌شود. بازی در واقع یادگیری سرخوشانه است. بنابراین اگر می‌خواهیم کودکان بیشتر و بهتر یاد بگیرند، باید اجازه دهیم بیشتر و بهتر بازی کنند. و این دقیقاً همان کاری است که نظام‌های آموزشی رسمی با جد و جهد تمام می‌خواهند جلوی آن را بگیرند.

ناگفته نماند که هیچ‌کدام از ایده‌ها و نظریات نویسنده بیان سلیقه‌ی شخصی نیستند، بلکه حاصل پژوهش‌های علمی معتبر هستند. او در جای‌جای کتابش انواع تحقیقات تجربی انجام‌شده را ذکر می‌کند و بر اساس آن‌ها نتیجه‌گیری می‌کند. پایبندی او به پژوهش‌ها آن‌قدر سفت و سخت است که هر جا نتایج تحقیقات احتمالی است، او نیز نظریه‌ی خود را با همان درجه از احتمال مطرح می‌کند.

نویسنده درباره‌ی ایده‌ی بازی کلی‌گویی نمی‌کند. او مفصل، دقیق و از جوانب مختلف در بازی و سازوکارش کنکاش می‌کند. بازی چیست؟ چه انواعی دارد؟ ویژگی‌های اساسی آن کدامند؟ چه کارکردی دارد؟ در بازی چه اتفاقاتی می‌افتد؟ چرا بازی نتایجی شگفت‌انگیز به بار می‌آورد؟ تأثیر بازی بر ذهن و روان انسان چیست؟ بازی چگونه باعث رشد فردی و اجتماعی انسان می‌شود؟ این‌گونه سؤال‌ها پاسخ‌هایی درخور و همه‌جانبه می‌یابند، طوری که آدم هوس می‌کند دوباره کودک شود تا، از نو، بیشتر و بهتر بازی کند. این فقط یک رؤیا نیست و نمونه‌های واقعی هم دارد. امروزه مدرسه‌هایی تأسیس شده که مدرسه نیستند! در این کتاب با چند نمونه از این نوع مدارس آزاد شگفت‌انگیز و بسیار موفق آشنا می‌شویم؛ مدرسه‌هایی که کاملاً باب دل کودکان هستند، مثل سادبری‌ولی.

البته کتاب بصیرت‌هایی دارد که به درد بزرگسالان هم می‌خورد و آنان نیز می‌توانند با مطالب این کتاب کیفیت کار و زندگی خود را بهبود بخشند. در نتیجه، گرچه این کتاب در ظاهر و در وهله‌ی اول به آموزش کودکان می‌پردازد، اما به نظر من کاربرد آن بسیار بیشتر و گسترده‌تر است و حتی بزرگسالان را هم شامل می‌شود؛ زیرا موضوع اصلی و مبنایی‌اش خود یادگیری، سرشت و سازوکار آن است. این کتاب به ما نشان می‌دهد که لازم نیست یادگیری در چارچوب‌های سفت و سخت و آهنین پی گرفته شود. کاملاً ممکن، بل مطلوب، است که یادگیری در حال‌وهوایی آزادانه و سرخوشانه دنبال شود. لذا بزرگسالان هم می‌توانند با سازوکاری بازیگوشانه علم و فلسفه بیاموزند. فراتر از این، به نظر من این کتاب نوعی راهنما برای زندگی است؛ زیرا در دل آن فلسفه‌ای برای زندگی جای دارد. و این علاوه بر ده‌ها نکته‌ی ناب است، مثل این:

«در یک آزمایش، محققان به پزشکان واقعی یک مورد تاریخی را از یک بیماری کبدی (که تشخیص آن بسیار دشوار بود) ارائه کردند. این مورد بیماری شامل اطلاعات گمراه‌کننده‌ای بود که مانع تشخیص اطلاعات مرتبط و رسیدن به راه‌حل صحیح می‌شد. با دادن یک جعبه‌ی کوچک شکلات به بعضی از دکترها قبل از ارائه‌ی مسئله به آن‌ها، دستکاری و تغییر حس و حال در آن‌ها انجام شد. آن‌هایی که جعبه‌ی شکلات گرفته بودند سریع‌تر از دکترهای دیگر به تشخیص درست این بیماری رسیدند. آن‌ها با انعطاف‌پذیری بیشتری استدلال کردند، تمام اطلاعات را آسان‌تر بررسی کردند، و احتمال خیلی کمتری وجود داشت که در مقایسه با دکترهای دیگر، روی اطلاعات اشتباه وقت صرف کنند.» یکی از نتایج کاربردی این آزمایش‌ها این است که برای این‌که پزشکان کبد ما را بهتر جراحی کنند، می‌توانیم از این پس، به‌جای رشوه‌های صد میلیون تومانی، یک جعبه شکلات به آنان هدیه بدهیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...