جومپا لاهیری - نویسنده هندی تبار - که کتاب‌های "همنام" و "مترجم دردها"ی او در ایران مورد استقبال مخاطبان واقع شده، در گفتگویی با فاینانشیل تایمز (financial times) درباره نویسندگی و روحیات خود سخن گفته است.

به گزارش مهر، این نویسنده در گفتگوی روز بیست و سوم ژوئن با فاینانشیل تایمز به بخشی از سوالات این طور پاسخ داد.

سخت ترین موضوع برای نوشتن چیست؟
جومپا لاهیری: همه چیز سخت است. همیشه ریختن واژه‌ها روی کاغذ و ساختن شخصیت از دل آنها کاری طاقت فرساست و این کار با ادامه نوشتن سخت تر هم می‌شود.

 کی متوجه شدید که می‌توانید نویسنده شوید؟
تقریبا در 30 سالگی. تا آن موقع در دانشگاه بوستون درس می‌خواندم.

خواننده کامل شما چه کسانی هستند؟
من خواننده کاملی ندارم. خوانندگان مرا گروه کمی تشکیل می‌دهند که اعتقادات و نظریات‌شان برایم محترم است؛ یعنی ویراستاران مختلف، شوهرم و استادان خودم در دانشگاه.

آیا هر روز می‌نویسید؟
وقتی بچه‌هایم در مدرسه هستند، نوشتن تنها برنامه من است و قبل از اینکه به اتاق کارم بروم مجبورم خیلی از کارها را انجام داده باشم.

اگر دست از نوشتن برداری چه کار می‌کنی؟
یا می‌میرم یا بخشی از وجودم می‌میرد.

در یک مهمانی شام دوست داری چه کسی کنارت باشد؟
شوهرم. ولی همیشه افراد دیگری خودشان را کنارم جا می دهند؛ افرادی پرحرف مثل داستان نویس ها کنارم سبز می شوند. دوست ندارم کنار نویسنده‌هایی بنشینم که مدام از کتاب خودشان حرف می‌زنند و مرا از مسیر اصلی محفل دور می‌کنند.

بیشتر از چه چیز می‌ترسید؟
بطور خاص از چوب بیس بال و به طور کلی از زندگی. نوشته‌های من از ترسی سرچشمه می‌گیرند که گاه به خاطر تجربه زیستی‌ام از آن دفاع می‌کنم.

به چه چیز نوشتن بیشتر افتخار می‌کنید؟
نمی توانم بگویم تمام کتابهایم موقع تمام شدن احساس مشابهی به من می دهند. وقتی نوشتن یک کار به پایان می رسد آن اثر دیگر از دست من خارج شده و هیچ رابطه ای با آن ندارم. من فقط به این افتخار می کنم که این قدر شجاعت داشته ام که مسئولیتم را به خوبی انجام دهم. مدت زیادی بود که شجاعت لازم را نداشتم.

نویسنده بودن چه معنی و مفهومی دارد؟
این بزرگ‌ترین چالشی است که شخصا با آن روبرو بوده‌ام. نویسنده بودن مرا متعادل و منطقی نگه می‌دارد به من استقلال می‌بخشد و میان من و دنیا ارتباط برقرار می‌کند.

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...