هشتادوپنج سال پس از فرخی‌یزدی | شرق


محمد فرخی‌یزدی مثل دیگر شاعران آزادی‌خواه هم‌عصرش، فرزند زمانه‌اش بود و متأثر از وضعیت اجتماعی و فرهنگی مشروطه؛ اما او یک تفاوت با میرزاده‌عشقی، بهار و عارف داشت و به قول محمدعلی سپانلو «بر شاخه دیگری رسته» بود و در ازای افکار لیبرالی معاصرانش، به سوسیالیسم و اندیشه چپ باور داشت. سپانلو در «چهار شاعر آزادی» درباره گرایش فرخی‌یزدی به چپ نوشته که اگرچه معرفت او خام است، اما شاعر «تشخص شعری‌اش» را مدیون آن است.

محمد فرخی‌یزدی

نیز در اثر اوست که ما نخستین بار از «فرهنگ اصطلاحات و تعابیری که سال‌ها بعد ادبیات سیاسی چپ را انباشت» نشانه‌ها می‌بینیم. فرخی «همپای بنیان‌گذاری حزب عدالت به این اصطلاحات رسید. آن‌گاه که نثر سیاسی و مسلکی رسول‌زاده یا رسالات سلطان‌زاده و یارانش یا نمایش‌نامه‌های گریگور یقیکیان، آغاز به ساختمان یک فرهنگ سیاسی مسلک‌دار و البته چپ‌گرا کرده بود».

فرخی‌یزدی نمونه‌ تاریخی شاخصی از شاعر چپی است که به‌عنوان شاعر ملی شناخته شده است. سپانلو می‌گوید توانایی فرخی در «صورت‌های تغزلی» و «عشق عمومی‌اش به وطن و آزادی» او را به‌عنوان شاعر ملی مطرح کرده و از این نظر او قابل قیاس با ناظم حکمت است که مخالفانش هم شعرهایش را می‌خواندند و لذت می‌بردند.

دمیدن دوباره بر ناسیونالیسم پوشالی که با پهلوی اول پروبال گرفت و به بخشی از ساخت استبدادی حکومت رضاخان بدل شد، بخشی از فرایند وارونه‌سازی واقعیت و به ابتذال کشیدن هر چیزی است که می‌تواند ردی از رهایی‌بخشی در خود داشته باشد. وارونه‌سازان فراموش می‌کنند که چپ از پایه‌های اصلی انقلاب مشروطه بود و نیز فراموش می‌کنند که این حکومت استبدادی رضاخان بود که اغلب چهره‌های ملی را کشت و زندانی کرد و به حاشیه راند و حالا او نماد ملی‌گرایی جا زده می‌شود. در دوره‌ای که عشقی به گلوله مزدوران دستگاه کشته شده، میرزا کوچک‌خان و حیدرخان هم کشته‌ شده‌اند، عارف و اشرف‌الدین گیلانی و بهار و دهخدا به حاشیه و تبعید و جنون کشیده‌ شده‌اند و در دوره‌ای که به قول سپانلو «عهد گرد گرفتن از بوق‌های عصر بوق» است، فرخی‌یزدی صدایی است که هنوز به گوش می‌رسد: «سال‌هایی که جنبش کم‌شمار اما بسیار متنفذ چپ، در ایران یکسر در هم شکسته است؛ تخمی که در بنیان دوران انقلابی اجتماعیون عامیون، حزب عدالت، کنگره انزلی و اتحادیه‌های کوچک کارگری کاشته بودند، در این سال‌ها دستخوش تاراج شد و باغچه‌ای سوخته و بی‌منظر از آن باقی ماند. یاران یا گریختند یا توبه کردند یا کشته شدند. باید چند سالی می‌گذشت تا گروه 53 نفر تقریبا از صفر آغاز کنند؛ اما فرخی به اراده خود در مهلکه باقی می‌ماند. نه بی‌نشان می‌شود و نه ساکت و رام و نه به زیرزمین می‌رود».

فرخی زنده می‌ماند و چند سالی بیشتر عمر می‌کند و به‌تنهایی می‌جنگد و در تنهایی می‌میرد. سپانلو می‌گوید در محیطی که «برق همایونی» حتی سازشکاران و ترسوها را هم می‌گیرد، فرخی شایسته کشته‌شدن زندگی می‌کند؛ و حتی در شش سال واپسین، حکم قتلش را نیز در جیب دارد: «فرخی از آخرین بازماندگان آن سلاله بود که بر زمین موطن خویش پای افشردند، ساحل سلامت را رها کردند و به قلب گرداب شیرجه رفتند. پس از قلع و قمع همراهان دوره آزادی، چند سالی دیگر هم غریب و بی‌یاور، مانند آخرین جنگجوی قبیله آپاچی از گذرگاه کوهستانش دفاع کرد. راستی را که سزاوار بود، در زندان شهربانی به سال 1318، به نعش خفه‌شده او مانند بازمانده یک تیره منقرض یا موجودات کرات دیگر نگاه کنند. او به نام یک وظیفه، به نام وفاداری به عقیده چنین زیست».

محمد فرخی‌یزدی که شاعر دهان‌دوخته و شاعر مقتول لقب گرفته، در دوره‌ای زندگی می‌کرد که التهابات سیاسی پس از استقرار مشروطیت در ایران همه روشنفکران و آزادی‌خواهان را تحت تأثیر قرار داده بود و تلاش‌های متعددی در شعر و نثر برای مبارزه با استبدادی که ریشه در فرهنگ و سنت داشت، در جریان بود. تلاش‌های فرخی‌یزدی فقط در شعر محدود نبود و او در عرصه روزنامه‌نگاری هم حضوری پررنگ داشت.

فرخی در شهریور 1300 در حالی نخستین شماره روزنامه «طوفان» را منتشر کرد که پیش ‌از ‌آن تجربه دو دهه روزنامه‌نگاری وجود داشت و او درواقع به راهی گام نهاد که پیش از او آغاز شده بود. تلاش‌هایی که در دوره مشروطه برای نزدیک‌کردن نثر فارسی به زبان گفتاری آغاز شده بود، در دوره فرخی نیز همچنان جریان داشت و این ویژگی در نثر فرخی هم دیده می‌شود.

آغاز انتشار روزنامه «طوفان» هم‌زمان با دوره‌ای است که هیجان انقراض حکومت قاجار از یک‌ سو و استقرار نظام جمهوری از سوی دیگر، آزادی‌خواهان را به دو دسته تقسیم کرده بود. فرخی‌یزدی، هم در اشعارش و هم در مقالات روزنامه «طوفان» می‌کوشید چهره واقعی استبداد رضاخانی را نشان دهد. مخالفت‌های او با استبداد رضاخانی سرانجام به قتل او در سال 1318 منجر شد و از آن به بعد نام و آثار او در فهرست اسامی و آثار ممنوعه قرار گرفت، چنان‌که در کتاب «از صبا تا نیما» بخش مربوط به فرخی‌یزدی اجازه انتشار پیدا نکرد.

روزنامه «طوفان» فرخی‌یزدی به مدت هشت سال از سال 1300 تا 1307 منتشر می‌شد. فرخی‌یزدی بسیاری از سرمقاله‌ها و مقاله‌های روزنامه را خودش می‌نوشت و از نظر نثر روزنامه‌نگاری تحت‌ تأثیر روزنامه‌نویسی دهخدا بود. مقالات فرخی اغلب به صورت سرمقاله در صفحه اول «طوفان» منتشر می‌شد و در آنها از واژه‌ها و اصطلاحات عامیانه و نیز ضرب‌المثل‌ها بسیار استفاده شده است.

سپانلو واپسین شعر به‌جامانده از فرخی را «دلنشین‌ترین و زیباترین» شعر او می‌داند و می‌گوید شاید به ‌همین ‌دلیل «یکسر از تنگنای زندان به حافظه توده‌ها پرواز کرده است». شاعر زندانی در این غزل به دگرگونی آینده دل بسته و نوید می‌دهد که در کوره اشک و آه مردم فلز انقلاب آبدیده می‌شود و نظام ستمگر و استبداد پادشاهی ویران می‌شود. فرخی در این غزلش خبر ازدواج ولیعهد را با «عروسی قاسم» می‌سنجد تا سرانجام ناگوار آن داماد را برای داماد امروزی پیشگویی کند. شعر فرخی به دست رئیس زندان می‌رسد و بعد هم دست‌به‌دست به رضاشاه. پیش‌بینی شاعر برای ولیعهد عزیزکرده شاه حکم تیر خلاصش را دارد و فرمان قتل فرخی صادر می‌شود. او را از زندان قصر به زندان شهربانی می‌برند و در سلولی تنها محبوس می‌کنند. چند ماه در سلولی تنها با پیراهن توری و زیرشلواری پاره‌پاره در‌حالی‌که حق ملاقات هم نداشته، سپری می‌کند. سپانلو نوشته:

«در به روی او بسته و غذایش خیلی بد بود... لباسش یک پیراهن توری و یک زیرشلواری پاره‌پاره بود و مدت سه، چهار ماه در آن اتاق در به روی او بسته بود... پایور زندان تذکر می‌داد که این زندانی غذای خارج و حق ملاقات ندارد. نباید با کسی حرف بزند... پزشکیار زندان نیز به یاد می‌آورد که هرگاه -بیست‌وچهار ساعت یک‌ بار- برای بازدید به سلول فرخی‌یزدی می‌رفته است، او شعرهای تازه خود را بلند‌بلند می‌خوانده، شاید امید داشته که حافظه یکی از شنوندگان بخشی از آن را برای ما حفظ کند و لابد روی دیوارها هم شعر می‌نوشته؛ زیرا پس از قتل فرخی سلول او را رنگ زده‌اند».

در چهارمین سال زندان فرخی، قاتلان حکومت رضاشاه وارد سلول او شدند و با تزریق آمپول هوا شاعر را کشتند؛ اما به قول سپانلو «افسانه فرخی زنده ماند؛ گرچه کسی نمی‌داند گورش کجاست».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...