در سر عقل باید... | آرمان امروز


فرض کنید دانشمندی معروف از شما بخواهد در آزمایشی تجربی، روبه‌روی دو در بایستید و از بین آن‌ها انتخاب کنید. با این توضیح که درِ اول به شما قابلیت اقناع منطقی تدریجی و با حوصله دیگران را می‌دهد و به‌تبع آن برخی از رقبای سیاسی شما تحت‌تأثیر دیدگاه‌های شما تغییر موضع می‌دهند. اما اگر درِ دوم را باز کنید قرصی کف دست‌هایتان می‌گذارند که می‌توانید آن را در منبع آب شهر بریزید و فوراً همه افراد حتی سرسخت‌ترین چریک‌های مخالفِ شما به آدم‌هایی همفکر تبدیل شوند. انتخاب شما کدام در خواهد بود؟

«در ستایش عقل: چرا دموکراسی وامدار عقلانیت است» [In Praise of Reason: Why Rationality Matters for Democracy]  مایکل پاتریک لینچ [Michael P. Lynch]

احتمالا بیش‌ترِ ما وسوسه می‌شویم که درِ دوم را انتخاب کنیم و با برداشتنِ قرص کارِ خود را ساده کنیم، اما دیگرانی هستند که به دلایلِ اخلاقی در برابر این وسوسه مقاومت می‌کنند. درواقع آن‌ها احساس می‌کنند دستکاریِ ذهنیِ مردم به شکلی ناخودآگاه و بی‌اراده به‌قصدِ جلبِ موافقت، کار درستی نیست، حتی اگر دستاوردهای مهمی داشته باشد و باعث شود کار سریع و مؤثر به فرجام برسد. اصولاً باور ما این است که اگر اندیشه‌ای به لحاظ عقلانی جذاب باشد ارزشمندتر است. درواقع فرایندِ بده‌بستانِ عقلانیت به‌خودی‌خود اهمیت دارد مستقل از اینکه چه تأثیری بر ما خواهد گذاشت. کتاب «در ستایش عقل: چرا دموکراسی وامدار عقلانیت است» [In Praise of Reason: Why Rationality Matters for Democracy] اثر مایکل پاتریک لینچ [Michael P. Lynch] (ترجمه یاسر میردامادی، نشر نو) به‌نوعی دفاع از این ایده است و بیان می‌دارد که اگر دموکراسی به‌خوبی عمل کند، شکلی از مفهوم «فضای عقلانی» به تعبیر «سلارس» ایجاد خواهد شد که البته ارزش عقلانیت، به کیفیت منطق‌های ارائه‌شده هم بستگی دارد. منطق‌های مناسب مبتنی بر اصولی درست هستند و به همین خاطر نه‌تنها باید به ارزشِ مطرح‌کردن هرچه بیش‌ترِ عقلانیت در گفتمان عمومی پرداخت، بلکه به‌طور خاص ارزشِ برخی اصول عقلانی در مقایسه با اصول دیگر را هم باید مدنظر قرار داد که این اصول شکل‌دهنده رویکردی علمی به جهان خواهند بود.

اصولاً به این دلیل به دفاع از ارزش عقلانیت نیاز است که این روزها تردیدهای زیادی در مورد آن مطرح می‌شود. بسیاری افراد، این باور را که تعقل به‌طورکلی و منطق علمی به‌طور خاص باید نقشی محوری در سیاست داشته باشند خام‌دستانه تلقی می‌کنند. دلایل زیادی برای این بدبینی وجود دارد، اما زیربنای همه آن‌ها یک طرز فکر واحد است: اینکه همه تبیین‌های به‌ظاهر «عقلانی» درواقع ریشه در امری خودبه‌خودی دارند و دست‌آخر همه‌چیز به آنچه شما از قبل بدان باور دارید، واکنش‌های عاطفی یا ایمانِ کورکورانه‌تان مربوط است.

این ایجاد تردید درباره عقلانیت، چه درون و چه بیرون فضای علمی مطرح است. درون فضای علمی، برخی روان‌شناسان برجسته به داده‌های روان‌شناختی روزافزونی اشاره می‌کنند مبنی بر اینکه بخش عمده فرایند عقلانیت دست‌آخر نوعی «منطقی‌سازی» است؛ یعنی کاری توأم با عطف به گذشته درحالی‌که عواطف ما از قبل بر ما مسلط شده‌اند. خارج از فضای علمی، فیلسوفان و اندیشمندان دینی چند قرن است می‌گویند نمی‌توان به عقلانیت اعتماد کرد و گرفتار دورهای باطل نشد. دفاع از نفوذ معرفت‌شناختی علم با چنگ‌زدن هرچه بیش‌تر به اصول علمی، بدان معنا است که علم را تا حد ایمان پایین بیاوریم.

بسیاری معتقدند عقلانیت همیشه دست‌آخر به امری غیرمنطقی منجر می‌شود که تا اندازه‌ای به‌خاطر جلوه‌های حقیقی و نیز به‌خاطر ماهیت آزادمنشانه آن است. درواقع اگر چنین باوری داشته باشیم زمین بازی را به لحاظ فکری مسطح و تفسیرپذیر کرده‌ایم. اما پرسش اینجا است که اگر همه جلوه‌های عقلانیت را متکی بر امر دلبخواهی بدانیم چگونه می‌توان مدعی شد علم بیش از هر چیز دیگر دارای بنیان و ریشه محکم است؟ همچنین اگر چنین تصوری داشته باشید خواه‌ناخواه صرفاً به اعتقادات خود بها خواهید داد، حتی اگر با شواهد موجود در تناقض باشند. بااین‌همه به‌مانند بسیاری از نظرات مهم و ریشه‌دار دیگر، این اعتقاد هم وقتی در محدوده منطقی بررسی شود آسیب‌زننده خواهد شد. این تصور که اصول اولیه هر شخص دلبخواهی هستند یکی از اصول کلیدی جامعه مدنی را خدشه‌دار می‌کند: اینکه ما هر کاری را باید باملاحظه دیگر افراد اطراف خود انجام دهیم. البته این بدان معنی نیست که جوامع مدنی الزاماً همگن و بی‌تنش هستند، بلکه صرفاً به بنیان‌هایی مانند بیان منطق، کنجکاوی، پرسشگری و احترام به تفاوت‌های هر شخص با دیگران ارزش می‌گذارند و به این منظور معتقدند برای انجام همه این کارها راه‌های بهتر یا بدتر وجود دارند. اصولاً اگر شما این نگرش را که استانداردهایی از این نوع وجود خارجی دارند کنار بگذارید این باور را نادیده گرفته‌اید که منطقی رفتارکردن اساساً محلی از اعراب دارد.

در این صورت کنجکاوی عمومی به بازیِ لذت‌بردن از تحریف‌های فکری مبدل می‌شود و سیاست عرصه‌ای برای نوعی جنگ البته با ابزارهای دیگر خواهد شد. زیرسؤال‌بردن ماهیتِ عقلانیت به تعهد ما به جامعه مدنی آسیب می‌زند و به همین دلیل مهم است که ریشه‌های آن را درک کنیم و به هر گونه استدلال ضدِ این باور مبنایی پاسخ دهیم. عقلانیت مهم است و احترام به آن مهم‌تر و این صرفاً متکی بر نظریات اتوکشیده دانشگاهی نیست، بلکه منبعث از مبانی بنیادین و ملموسی است که همه ما با اتکا به آن روزگار می‌گذرانیم؛ همان‌طور که ارنست سوزا استاد فلسفه دانشگاه راتگرز درباره اهمیت این کتاب می‌گوید: «عقل عینی نماد منطق بشری است و لذا باید از آن پیروی کرد. اما این امر چطور رخ می‌دهد و ملاحظات مربوط به آن چیست؟ در کتاب مایکل لینچ برای پاسخ به این پرسش، ترکیبی از مباحث عمیق فلسفی و مباحث دامنه‌دار تاریخی و موضوعی با موشکافی صریح بررسی شده‌اند، بی‌آنکه دقت زیاد به پُرگویی بیانجامد. این کتاب ادعای خود را در تقابل با نسبی‌گرایی رایج در تفکر فلسفی امروز و نیز برخلاف جریانات محافظه‌کاری جزم‌گرا در تفکر سیاسی مطرح می‌کند. این همان کاری است که باید پیش‌تر بارها و بارها انجام می‌شد و مایکل لینچ در انجام آن استادانه عمل کرده است.»

کتاب «در ستایش عقل» اثرِ درخشانِ مایکل پ. لینچ به ما نشان می‌دهد «چرا دموکراسی وامدار عقلانیت است»؛ از این‌رو، این اثر برای خواننده ایرانی که بیش از یک قرن از مشروطه تا امروز، در جست‌وجوی یک دموکراسی تمام‌عیار مبتنی بر حقوق بشر است، کتابی جذاب خواهد بود و او را با پرسش‌های نوینی مواجه خواهد کرد؛ چراکه توسل به اصولِ علمیِ عقلانیت، بخشی از ارزشِ مشترکِ اساسیِ هر جامعه دموکراتیک و مدنی است و برای رسیدن به آن آرمان، باید با عقلانیت پیش رفت؛ امری که پروین اعتصامی نیز چند دهه پیش در شعرِ «مست و هوشیار»، آن را به ما گوشزد کرده بود:
گفت، آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه
گفت، در سر عقل باید، بی‌کلاهی عار نیست!
گفت، می بسیار خوردی، زان چنین بی‌خود شدی
گفت، ای بیهوده‌گو، حرفِ کم و بسیار نیست
گفت، باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت، هشیاری بیار، این‌جا کسی هشیار نیست!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...