ضیا موحد در کتاب «شعر و شناخت» روایت در شعر را به دو نوع تقسیم می‌کند: «ما دو گونه روایت داریم، یکی این است که داستانی از قبل داشته باشیم و بیاییم همین داستان را شعر کنیم، مثل شاهنامه‌ی فردوسی، هفت پیکر حکیم نظامی، که داستانگوی بسیار قوی است. در این نوع روایتگری، مصالح اصلی پیشتر وجود داشته و شاعران آنها را به شعر روایت کرده اند. نوع دیگرش این است که متن را خود شاعر می‌آفریند، اصل داستان را خود شاعر می‌آفریند. این نوع دوم است که در شعر مدرن بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.»

چمکه‌های پاشنه بلندت کودتا می‌کنند» از میثم باقری‌فر

با این مقدمه به سراغ مجموعه «چمکه‌های پاشنه بلندت کودتا می‌کنند» از میثم باقری‌فر که توسط نشر فصل پنجم منتشر شده است می‌رویم.

باقری‌فر به واسطه‌‌ی چهار ویژگی برجسته شعرهای این مجموعه: 1. بازی با کلمات؛ 2. تلمیح و استفاده از ضرب المثل ها؛ 3. طنز و 4. روایت
به فرم و زبان شخصی خود دست‌یافته است. کاری که نیازمند زمانی طولانی‌ست:

_پایین می‌رفت از کوچه/ تاکسی می‌گرفت/ تا به کسی می‌رسید
_دیدم که نقاش/ قلم مویش به تنت سیخ می‌شد/ وقتی در بعد از ظهر کارگاهش دست از فکر تو می‌کشید
_نیمه شب که کرکرها دهان می‌بندند و تنها صدای زوزه‌ی سگی از دور می‌رسد/ و کرکر خنده‌ی هرزه‌ای می‌آمیزد

در این مجموعه به وفور از این بازی‌های کلامی دیده می‌شود که به خوبی در شعرها نشسته اند و به زیبایی آنها افزوده:
_فواره دندان بر جگر می‌گذارد/ آب از آب تکان نمی‌خورد
_کلاهش را برداشت بر سر تاریخ گذاشت
_به کف آلودگی نیل/ و سحرآمیز چون چوب‌دستی موسی

باقری‌فر هنرمندانه با به کارگیری ضرب‌المثل و تلمیح آشنایی زدایی عمیقی به مخاطب القا می‌کند و به گونه ای دِین و تعهد خود را به ادبیات کهن به جا می‌آورد.

زبان طنز از دیگر مشخصه‌های بارز این مجموعه است:
_برمی‌گردم به تابستان/ فقط نگو/ به چشم‌هایم / چطور آلبالو گیلاس‌ها برگشته اند
_بر منجق دوزی رگ‌هایت / چند دوستت دارم خرچنگ قورباغه خوانده می‌شد
_می‌میرند / و از قاب عکس‌ها / با ریش سه تیغ به اشک‌هایمان ریشخند می‌زنند

و اما ویژگی سوم!
یک تعریف کلی از روایت وجود دارد؛ نوشته‌ای که داستانی را نقل کند و این داستان آغاز، میانه و پایانی منسجم داشته باشد. یعنی اگر هر یک از سه جز را حذف کنیم با نوشته‌ای ناقص مواجه خواهیم‌ شد. در شعر روایی کهن ویژگی بارزی دیده می‌شود: منطقی بودن نگاه شاعر به حادثه و نگاه دقیق به موضوع. در شعر روایی مدرن این ویژگی کمرنگ‌تر شده است.

در آثار متاخر به خصوص شعر دهه نود و بعد از آن، شاید عنصر روایت را در شعر داشته باشیم اما آنچنان شعر روایی منسجمی نداریم(خانواده‌ی یک سرباز، پریا، مردی که لب نداشت، علی کوچیکه نمونه‌های خوب شعر روایی مدرن ما هستند) به عقیده من باقری‌فر از روایت بهره برده اما شعر روایی نسروده!

شاعر در بیشتر شعرها سفری ذهنی دارد و ما در برخی از آنها با پاره روایت یا روایت مرکب سروکار داریم. در صورتی که شعر روایی قصه‌ای است که فراز و فرود دارد.
در اکثر شعر‌ها ما فراز و فرودی نداریم با اینکه شعرها نتیجه گرا هستند نمی‌توانیم میانه‌ی شعر که همان حادثه‌ی اصلی است را پیدا کنیم.
شعر‌ها با یک دلتنگی و یک موضوع خاص آغاز می‌شوند ادامه می‌یابند و گاهی به نتیجه می‌رسند. البته این ایراد محسوب نمی‌شود اما نباید آنها را شعر روایی نامید و بهتر این است بگوییم اشعار بیان روایی دارند.

در پایان نمونه‌ای درخشان از این بیان روایی را باهم می‌خوانیم:
غم عشقی/ که بر قلبم انباشته بودی / هر روز/ از سینه‌ام نشت می‌کرد و در شهر منتشر می‌شد
دیدم که نقاش/ قلم مویش به تنت سیخ می‌شد/ وقتی در بعد از ظهر کارگاهش / دستش از فکر تو می‌کشید/ دیدم که عکاس/ ظاهر کرده بود/ تمام خیابان‌ها را / و عدسی اش ته استکان ته استکان بالا می‌رفت/ و تلو تلو می‌خورد/ روی کارتن‌های پیاده‌‌ رو/ دیدم که معلم / از ترم پاییزی/ که نیامدی رو به تخته سیاه خشک شد/ و بچه‌ها می‌گفتند: روحش را می‌بیند/ که لابه‌لای تبریزی‌های حیاط/ دود می‌شود/ و به آسمان می‌رود/ دیدم که گوینده/ صدایش در رادیو موج برمی‌داشت/ وقتی به اسم کوچکت برخورد/ و موزیک غریبه‌ای وسط حرفش پرید/ دیدم که روزنامه از ترس به خود می‌پیچید/ وقتی صفحه‌ی حوداثش/ با عشق تو/ اتفاقی آشنا بود!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...