تلقی شما به عنوان یک مورخ از «تاریخ» است که پژوهشهایتان را به لحاظ نظری و روشی راهبری میکند... این گروه ارتدوکس دنکیشوتوار با شعار «تاریخ برای تاریخ» به جنگ با نظریه برخاستهاند... هر قدر دایره آشنایی ما با نظریهها بیشتر باشد، امکان فهم عمیقتری نسبت به گذشته برای ما ایجاد میشود و همینطور مسیر برای ارائه خوانشهای جدید از اطلاعات قدیمی فراهم میآید
مرتضی ویسی | اعتماد
رابطه تاریخ و نظریه از جمله مباحث چالش برانگیز این سالها میان تاریخ پژوهان ایرانی و علاقهمندان به تاریخ است. از همان آغاز طرح این موضوع ما شاهد نوعی دو دستگی بین مورخان بودیم. بسیاری از مورخان که عموما متعلق به نسلهای قدیمیتر تاریخنگاری ایرانی هستند با استفاده مورخان از ابزارهای نظری مخالف هستند اما نسل جدیدی بر رابطه تنگاتنگ تاریخ و نظریه تاکید دارند. برای این نسل از تاریخنگاران، مورخ بدون داشتن ابزارهای نظری و تحلیلی علمی امکان فهم لایههای پنهان متون و به طور کل پدیدههای تاریخی را ندارد و در این میان چارچوبهای معرفتی جدیدی مورد نیاز است که تنها از قبل آشنایی بالا با متون نظری حاصل میشود. به همین جهت طی دو دهه اخیر شاهد یک حرکت جمعی در قالب ترجمه و تالیف در راستای آشنایی با متون نظری در حوزه تاریخنگاری هستیم که در نوع خود در تاریخ معاصر ایران بینظیر است. در این میان به تازگی کتاب مهم «خانههای تاریخ: خوانشی انتقادی از تاریخ و نظریه در سدهی بیستم» نوشته مشترک آناگرین و کاتلین تروپ [Anna Green, Kathleen Troup] با ترجمه بهزاد کریمی روانه بازار نشر شده که دقیقا به همین موضوع رابطه تاریخ و نظریه میپردازد و زمینهها و حوزههای معرفتی تاریخنگاری را مورد بررسی قرار داده است. بهزاد کریمی از اساتید خوشنام و جوان گروه ایرانشناسی دانشگاه میبد است که با آشنایی کامل با فضای تاریخنگاری در کشور دست به ترجمه این کتاب زده. برای آشنایی بیشتر با این متن فضای حاکم بر آن گفتوگویی با بهزاد کریمی مترجم اثر ترتیب دادهایم که در ادامه دراختیار مخاطبان قرار خواهد گرفت.
شما به عنوان یک استاد تاریخ که در حوزه صفویهشناسی تخصص دارد چه الزام و به عبارت بهتر چه خلأیی را احساس کردید که تصمیم گرفتید این کتاب را ترجمه کنید؟
به گمانم هر مورخی فارغ از گرایش یا تخصصش باید نسبت به ماهیت کاری که انجام میدهد، آگاه باشد. بحث من در اینجا کاملا معرفتشناسانه است، به این معنا که مورخ بداند آگاهی تاریخی چگونه امکانپذیر و حاصل میشود؟ از این جهت، دیگر حوزه تخصصی اصلا دارای اهمیت نیست. در حقیقت، تلقی شما به عنوان یک مورخ از «تاریخ» است که پژوهشهایتان را به لحاظ نظری و روشی راهبری میکند. به باور من بسیاری از مورخان دلمشغول این موضوع نیستند؛ یعنی به عبارتی آنها در چارچوب نظام آموزش دانشگاهی تاریخ به پاسخهای حاضر و آمادهای برای این مساله رسیدهاند و با پذیرش قطعی این پاسخها خیالشان را از بابت ماهیت دستیابی به «حقیقت» تاریخی آسوده ساختهاند. پارادایم مسلط بر این پاسخها، نوعی پوزیتیویسم است که مدعی است تاریخ به سادگی «آنجا» ایستاده و منتظر است تا با اتخاذ منابع و روشهای «درست» توسط مورخان فراچنگ آید؛ این منظری است که متاسفانه بیشتر کنشگران حرفهای و دانشجویان تاریخ در ایران به آن معتقدند. با این مقدمه میشود این طور نتیجه گرفت که بنابراین هر فعالیتی در راستای آگاهیبخشی به تاریخپژوهان درباره حرفهشان امری است ضروری و مبارک. من هم با همین قصد دست به ترجمه کتاب خانههای تاریخ زدم.
بهطور کلی علت امتناع برخی دانشجویان و استادان در ایران نسبت به حوزه نظریه چیست؟ چرا اینقدر در رشته تاریخ نظریهگریزی وجود دارد؟
البته وضعیت ما از این جهت نسبت به سالهای گذشته بسیار بهتر شده و نسل جوان مورخان ایرانی آگاهیهای بیشتری نسبت به نسل قدیمی پیدا کرده است. عجالتا اینگونه به ذهنم میرسد که این وضعیت را باید اولا به ماهیت «دانش» تاریخ و ثانیا به تاریخورزان حرفهای منتسب کرد. تاریخ به گذشته مربوط است و به لحاظ هستیشناختی در دسترس نیست. بنابراین معرفت نسبت به این موضوع شرایط یکسانی با سایر معارف علوم انسانی ندارد. به همین خاطر تاریخ عمدتا از نظرورزیها در علوم همسایه بهره برده است. اما موضوع مهمتر، نگرش اصحاب تاریخ نسبت به این نظرورزیها بوده است. من به طور خاص درباره ایران صحبت میکنم؛ تاریخورزان حرفهای ما عمدتا روشها و مناظر پوزیتیویستی را مقدس میدانند! و اصولا تقرب یا نیل به حقیقت تاریخی را منحصر در این رویکردها و روششناسیها میشمارند. گویی نگاه مقبول اینان به تاریخ موجودیتی اسطورهای و فراانسانی است که باید با اجرای آیینها و مناسکی آن را از هر گونه پرسش و نقد دور نگه داشت.
از نظر این افراد حقیقت تاریخی را باید ورای دستکاریهای ذهنی مورخان و آلودگیهای نظریههای «دیگر» که محصول فعالیتهای فکری «نامورخان» است و موجبات تحمیل باورها و عقایدی خاص را به تاریخ فراهم میسازد، نگه داشت و آن را شفاف و دستنخورده دراختیار مخاطبان پرشور حقیقتطلب گذاشت. این گروه ارتدوکس دنکیشوتوار با شعار «تاریخ برای تاریخ» به جنگ با نظریه برخاستهاند. در نگاهی خوشبینانه اینان افرادی هستند دغدغهمند و محصول نظام سنتی آموزش تاریخ. اما گروه دیگر اصولا هیچ دلبستگیای به رشته خود ندارند، اینان تاریخ را چونان دکانی برای گذران زندگی درنظر دارند و طبیعتا تلاشی هم برای فهم معرفتشناختی آن نمیکنند. اما وجه مشترک این دو گروه این است که از تحولات فکری معاصر در دنیا در حوزه معرفتشناسی تاریخی و سایر معرفتشناسیهای علوم انسانی خبری ندارند. مهمترین عوامل را برای ایجاد این شرایط، نظام گزینش استاد در آموزش عالی، وجود نوعی خودبسندگی در میان اصحاب مختلف علوم انسانی و نبود تعامل میان گروههای مختلف دانشگاهی، ارتباط نداشتن دانشگاه ایرانی با دانشگاههای بزرگ و معتبر دنیا، عدم آشنایی مورخان به زبانهای علمی دنیا بهویژه انگلیسی و نظام قدیمی آموزش تاریخ میدانم.
بهطور کلی جایگاه نظریه را در تاریخ چگونه میبینید؟ آیا یک امر ضروری است یا یک امر سلیقهای؟
تاریخورزی در هیچ سطحی برکنار از نظریه نیست. حال ممکن است این اتفاق بهصورت آگاهانه باشد یا ناآگاهانه. همانطور که قبلا هم اشاره شد کسانی که قائل به عینی بودن و خنثی بودن حقیقت تاریخی هستند متاثر از تجربهگرایی یا پوزیتیویسم به منزله یک نظریه هستند. بنابراین این امر قابل توصیه نیست، واقعیتی است که وجود دارد. مهم شناخت و درک عمیق این نظریهها و چگونگی پیوند آنها با کنش تاریخی است. در این سطح، حتما معتقدم یک مورخ باید از نظریه بهمنزله طرح، توضیح یا تفسیری برای تبیین رویدادهای گذشته و نظم بخشیدن به دادههای تاریخی استفاده کند. هر قدر دایره آشنایی ما با نظریهها بیشتر باشد، امکان فهم عمیقتری نسبت به گذشته برای ما ایجاد میشود و همینطور مسیر برای ارائه خوانشهای جدید از اطلاعات قدیمی فراهم میآید. این به معنای دیگر، یعنی درک بهتر تاریخ در جهت شناخت امروز و طبیعتا یعنی امکان داشتن چشماندازی روشنتر از آینده. بنابراین، آنچه ضرورت دارد شناخت گستره نظریات و کاربست آنها به فراخور موضوع و حوزه تحقیق است.
به نظر شما آیا با تکیه صرف بر آثار ترجمه شده میتوان این خلأ را پر کرد یا باید به سمت کارهای تالیفی نیز پیش برویم؟ اگر قرار است تالیفی صورت بگیرد آیا باید ناظر به سنت تاریخنگاری ما باشد یا میتوان بدون توجه به سنت تاریخنگاری ایرانی کاری کرد؟
ما در این حوزه بسیار عقب هستیم. کتابهای زیادی هستند که باید ترجمه شوند. راهی جز ترجمه نداریم لااقل تا اطلاع ثانوی. بیشتر نظرورزیها در باب معرفت تاریخی یا سایر علوم انسانی در غرب و عمدتا به زبانهای اروپایی انجام شده است و میشود. باید همانند قرون نخستین اسلامی در عهد خلافت عباسی، چیزی شبیه بیتالحکمه تاسیس کرد تا مترجمان آگاه کمر همت به ترجمه متون مهم حوزههای مختلف علوم انسانی از جمله معرفت تاریخ ببندند. اثرات این جنبش ترجمه در طول سالیان ممکن است جامعه علمی ایران را برای شرح، تبیین، بومیسازی و در درجه آخر تالیف نظریهها آماده کند. درست مانند اتفاقی که در طول چند دهه پس از جنبش ترجمه در جهان اسلام شاهد آن بودیم. البته شرایط عینی و ذهنی دیگر از جمله ایجاد فضای آزاد بحث و تبادلنظر در دانشگاهها باید فراهم شود و قضیه به این سادگیای که عرض کردم هم نیست.
تاکنون کتابهای مختلفی (هرچند انگشتشمار) در حوزه تاریخنگاری تالیف شده است، اگر امکان دارد از وجه تمایز این کتاب و نویسندگان آن برای مخاطبان بگویید.
طی سالهای اخیر آثار متعددی درباره تاریخنگاری نوشته یا ترجمه شده است. همچنین در قالب مصاحبه یا مجموعه مقاله شاهد انتشار برخی نظرورزیها درباره ماهیت دانش تاریخ بودهایم. همه این آثار قابل احترام هستند، اما اطلاع ندارم که اثری با مشخصات کتابخانههای تاریخ توانسته باشد چشماندازی وسیع از تعامل نظریه و تاریخ در طول سده بیستم به دست داده باشد. ما در دانشگاه به طور جسته و گریخته نام این نظریهها عمدتا از سوی استادان نسل جوان به گوشمان خورده است و در برخی موارد نام آثار شاخصی که براساس این نظریات به رشته تحریر درآمدهاند را خواندهایم و شنیدهایم، ولی هیچ وقت فرصت رویارویی مستقیم با این آثار را نیافتهایم، چون بیشتر این آثار به فارسی ترجمه نشدهاند. بنابراین، از دو جهت یاد شده کتاب خانههای تاریخ چه به زبان انگلیسی و چه به زبان فارسی اثری است تقریبابیهمتا.
برای مثال عرض میکنم ما همیشه در بحث از مکتب پوزیتیویسم در تاریخنگاری از اثر تاریخنگارانه جفری التون در حوزه تاریخ تودورها یا درباره مکتب آنال از اثر فرنان برودل، مدیترانه و جهان مدیترانهای شنیده و خواندهایم ولی همه اینها منحصر به گزارش و شرح این آثار بوده است و حالا در کتاب خانههای تاریخ پس از اینکه مقدمه مفصلی در معرفی تجربهگرایی و مکتب آنال میخوانید، این فرصت را دارید تا با بخشهایی از این آثار شاخص و تاثیرگذار از نزدیک آشنا شوید و ببینید چگونه مورخان دلبسته نظریه، توانستهاند بین تاریخنگاری و نظریه نوعی سازگاری ایجاد کنند و با کاربست نظریه چطور تصویر تازهای از تاریخ ترسیم شده است؛ اشکالی که عمدتا از سوی مخالفان استفاده نظریه در تاریخ بیان میشود به این معنا که هنوز مدافعان کاربست نظریه در تاریخ نتوانستهاند آنچنان که مدعی هستند با استفاده از نظریه تاریخ بنویسند و نظریه در کارهایشان بیشتر زینتالمجلس است. میدانید این داوری گرچه قرین حقیقت است، اما بهانه قرار دادن آن برای حمله به نظریه، جفای بزرگی در حق پشتیبانان از نظریه است. آخر چطور میشود انتظار داشت با استادان تاریخ ناآشنا و بعضا مخالف با نظریه، سیستم مندرس آموزشی و نبود متون مناسب به این مهم دست یافت؟ از همین رو معتقدم کتاب خانههای تاریخ در کنار مقدمات نظری، الگوهای عملی را هم پیش روی علاقهمندان قرار داده است و این را میتوان در کنار سایر مزایا بزرگترین مزیت آن دانست.
آیا این کتاب صرفا برای متخصصان و افراد حرفهای در رشته تاریخ نگاشته شده است یا برای کسانی که در دانشگاه تاریخ نخواندهاند نیز رهاییبخش است؟
همانطور که نویسندگان در پیشگفتار کتاب توضیح دادهاند، مخاطبان اصلی خانههای تاریخ استادان و دانشجویان تاریخ هستند، اما در درجه بعد میتوان گفت متخصصان و دانشجویان جامعهشناسی، علوم سیاسی و فلسفه نیز که کارهایشان در موارد متعددی سویه تاریخی پیدا میکند مخاطبان بعدی این کتاب هستند. نظریه لزوما منحصر به دانشگاه نیست. جالب است که در موارد مهمی نظریهپردازان تاریخ رابطه خوبی با دانشگاه یا همکاران دانشگاهی خود نداشتهاند، چون در زمانه خودشان حرفهای تازه و متفاوتی را در مقایسه با پارادایم مسلط مطرح کرده بودند. از این جهت حصر نظریه به دانشگاه کار درستی نیست و به همین خاطر کتاب خانههای تاریخ میتواند علاقهمندان غیردانشگاهی را نیز سیراب سازد.
یکی از مسائل مورد توجه در کتاب خانههای تاریخ اشاره به حوزههای مختلف تاریخنگاری است. به نظر شما آیا تداخلی بین این موضوعات وجود ندارد؟ مثلا جامعهشناسی تاریخی خود دربرگیرنده موضوعات ریزتر تاریخنگاری قومی یا جمعیتی نمیشود؟
هیچ مرز متصلب و ثابتی را نمیتوان بین جهانهای نظریه متصور بود. همواره افکار، رویکردها و نظریهها در حال تاثیرگذاری روی یکدیگر بودهاند و این اتفاقا نکتهای است که نویسندگان در بخشهای نظری به آن اشاراتی داشتهاند. مثلا مارکسیسم تاثیر بیچون و چرایی بر سایر نظریهها ازجمله فمینیسم و آرای پسااستعاری داشته است. یا برای مثال، نظریات فوکو حوزه زبانشناسی را تحتتاثیر خود قرار داده است. یا به قول نویسندگان، تجربهگرایی نظریه و روشی است که تقریبا مورد استفاده همه این مکاتب بوده است. از این جهت، در پاسخ به سوال شما باید بگویم، حتماتداخل وجود دارد. اما درباره بخش دوم پرسش شما باید گفت گرچه در نگاهی وسیع میشود قومتاریخ و تاریخنگاری جمعیتی را ذیل جامعهشناسی جای داد، اما این شاخهها آنقدر گسترش یافتهاند که پرداختن مستقل به آنها ضرورت مییابد. به عبارت دیگر تفکیک این مباحث در قالب فصول کتاب به معنای گسست معرفتی آنها از دانش مادر نیست.
در عنوان فرعی کتاب روی جلد عنوان شده «خوانشی انتقادی از تاریخ و نظریه در سده بیستم.» اگر امکان دارد بفرمایید نویسنده اینجا چه فهم و قرائتی از تاریخ انتقادی ارائه میکند و چگونه میتوان این وجه از انتقادینگری را در میان دانشجویان مورد علاقه تاریخ عرضه کرد؟
بله، درست است. عنوان فرعی کتاب همین چیزی است که گفتید. به نظرم این عنوان به درستی انگیزه نویسندگان، فرم و محتوای کتاب را تا حد زیادی نشان میدهد. اجازه بدهید به منشا تالیف کتاب اشاره کنم. آنا گرین و کاتلین تروپ که استادان مشترک کلاس «تاریخ و نظریه» در یکی از دانشگاههای نیوزیلند بودهاند، تصمیم میگیرند دانشجویان تاریخ را با نظریههای مشهور و مفید مورد استفاده در تاریخ آشنا کنند. اما از سوی دیگر آنها کاملا متوجه مخاطبان کتاب هستند: دانشجویان تاریخ. بنابراین این کتاب، کتابی است از منظر دو مورخ نه از منظر یک جامعهشناس یا از نگاه یک فیلسوف. در این حالت قرار است این متن به یک مورخ و دانشجوی تاریخ کمک کند به کار تاریخیاش عمق ببخشد و همزمان تسلیم محض نظریه نشود. قرار نیست در استفاده از نظریه متوجه نواقص و آسیبهای احتمالی نباشیم. این هشداری است که اغلب، نویسندگان در پایان معرفی هر یک از نظریهها در قالب پرسشهایی آنها را با خواننده درمیان میگذارند و از مخاطب خود میخواهند حالا پس از آشنایی با نظریه، بهصورتی انتقادی و نه انفعالی متن منتخب آن نظریه را بخوانند. این همان کاری است که عبارت «خوانش انتقادی» را در عنوان فرعی کتاب معنادار ساخته است. در پاسخ به بخش دوم پرسش شما اگر منظورتان از منظر استادان تاریخ است که باید عرض کنم همین کاری که نویسندگان کتاب کردهاند بهترین الگوست. استادان علاقهمند به نظریه که قصد دارند دانشجویانشان را با کاربرد نظریه در تاریخ آشنا کنند باید دائما متذکر این مطلب باشند که نظریه گر چه دارای چارچوبهای مشخصی است، اما کاستیهایی نیز دارد و دانشجویان را با ظرایف کار با نظریه آشنا کنند.
باتوجه به اینکه شاهد عناوین و سرفصلهای متنوعی در کتاب هستیم آیا میتوانیم یک منطق مشترک را در میان این عناوین و سرفصلها ببینیم؟ اگر هست کمی درباره این موضوع صحبت کنید.
نویسندگان کوشیدهاند مباحث، نظمی تاریخی داشته باشند ولی به هر حال این به این معنا نیست که مثلا دوره نظریهای به سر آمده باشد، یا نظریهها به طور همزمان در صحنه نباشند. منطق مشترک همه این نظریهها فارغ از نظریه بودنشان، تاثیری است که بر دانش تاریخ داشتهاند یا استفادههایی که مورخان از آنها داشتهاند.
شما خودتان به عنوان یک مورخ بیشتر با کدام یک از حوزههای تاریخی گفته شده در کتاب احساس نزدیکی میکنید؟ چرا؟
من از همه این نظریهها یاد گرفتهام و یاد میگیرم. هر کدام از این نظریهها در یک چشمانداز وسیع کمک کردهاند گذشته را از زوایای جدید بنگرم، ولی خب به هر حال اگر قرار باشد تنها یک رویکرد را انتخاب کنم، بیتردید آن پستمدرنیسم است. متاسفانه در بیشتر موارد تا بحث از پستمدرنیسم به میان میآید، اینطور استنباط میشود کسی که به این رهیافت گرایش دارد، لزوما منکر حقیقت تاریخی است یا همه چیز را در زبان منحل کرده است. من اصلا در جایگاهی نیستم که خودم را پستمدرن بدانم، ولی وقتی قرار باشد از علایقم صحبت کنم، باید بگویم پستمدرنیسم باعث شده تا کلیشهها را کنار بگذارم و با نگاهی تازه به تاریخ نگاه کنم. طبعا فاصله گرفتن از مطلق بودن حقیقت تاریخی یا اعتقاد به غیرقابل دسترس بودن حقیقت تامه تاریخی چونان «چیزی که بود» مورخ را فروتن میکند و او را از تعصبات رشتهای دور میسازد. این بینش ارزشمندی است که احتمالا آشنایی با پستمدرنیسم به همراه دارد و بهویژه برای فضای رشته تاریخ در ایران امروز که در آن پارادایم مسلط کمتر اجازه خلاقیت میدهد، بسیار مغتنم است. من فکر میکنم موج آشنایی با اندیشههای پستمدرنیستی تاثیرات شگرفی در بین استادان تاریخ بر جای گذاشته است، به همین خاطر امروزه کمتر کسی را میبینید که ادعا کند حقیقت تاریخی میتواند در یک بیطرفی محض توسط مورخ فراچنگ آید و بلکه این باور نیرومندتر شده است که مورخ نمیتواند برکنار از گرایش یا نوعی اعوجاج گزارشی از حقیقت تاریخی ارائه کند.
برای علاقهمندان به مطالعه این کتاب چه توصیهای دارید؟
نخستین توصیه میتواند این باشد که مخاطبان کتاب را به تمامی و به صورت کامل مطالعه کنند. این به آن معنا نیست که فصلهای کتاب ارتباط ارگانیک با هم دارند؛ نه. میشود هر فصل را بدون اعتنا به فصلهای پیش یا پس از آن مطالعه کرد و بهره برد. اما استفاده از این کتاب به گونهای که نویسندگان آن را طراحی کردهاند، طبعا بیشترین تاثیر را خواهد داشت، بهویژه اگر مخاطب نسبت به فضای عمومی نظریهها علاقهمند است و دنبال مطلب و نظریه خاصی نیست. این کتاب در هر فصل از دو بخش متمایز تشکیل شده است؛ در بخش اول معرفی نظریه براساس منابع معتبر مرتبط با آن نظریه صورت گرفته و بخش دوم قطعهای است برگزیده از یکی از منابع شاخص که در چارچوب نظریه نوشته شده است. توصیه بعدی و مهم، خواندن این بخش برگزیده تا مخاطبان بهشکلی عملی با استفاده از نظریه در تاریخنگاری آشنا شوند و ظرافت و پیچیدگیهای این کار را دریابند.