رازهایی که همه باید بدانند! | الف
آنچه در رمان «در تاریکی» [In the dark] نوشته مای جیا [Jia Mai]، نویسندهی چینی متولد 1964، در کانون تمرکز قصه قرار گرفته، زندگی سازمانی است. جیا خود سالها در ارتش آزادیبخش خلق چین خدمت کرده و به زیر و بم رفتار سازمانی خاصی که بر این نظام حاکم است، آشنایی دارد و آثار داستانی او نیز اغلب حول همین محور نوشته شدهاند. در دو رمان دیگر او، «رمزگشاییشده» و «آوای باد» همانگونه که در اثر اخیرش به آن پرداخته، با موشکافی به اعماق سرویس اطلاعات و امنیت چین نقب میزند تا به بهانهی روایت داستانی از دل این سازمان که معمولاً پنهان از چشم عموم مردم است، رازهایی را بیرون بکشد که دانستن آنها را حق مسلم همگان میداند.
مای جیا در این رمان خود نقش راوی اصلی را به عهده میگیرد. او برای اینکه ناب و دستاول بودن تجربهاش را به رخ بکشد، به صراحت از رفتوآمدش به این سیستم اطلاعاتی چندلایه میگوید. در ابتدا نقش او در این سازمان آنقدر ناچیز و بیاهمیت است که خودش هم متوجه حساسیت سیستمی که برایاش کار میکند، نیست. مراودات و بازجوییها و رفتوآمدهایی که باید بهشدت مخفی نگه داشته شوند و نیز مأموریتی تازه که از سطح محرمانهی بالاتری نسبت به فعالیتهای قبلی او برخوردار است، او را متوجه درجهی اهمیت کارش در سازمان میکند. ارتقاء او در سازمان مسؤولیتهای خطیرتری را متوجه او میسازد که میکوشد چالشهای متعاقب آنها را با ترفندهایی بر خود هموار سازد. او از قول رئیس و همکاراناش راهکارها و قصههایی برای مبارزه با بحرانهای پیش رو تعریف میکند که به زیر و بم و جزئیات سراسر مشکل و بنبست در چنین نظامهایی اشاره دارد.
خلأ سیستم شنود و رمزگشایی در سازمان برای یکی از همکاران باسابقهی مای جیا فرصتی فراهم میآورد تا خودی نشان دهد و زیرکی و مسؤولیتپذیری خود را در معرض نمایش رؤسای خود بگذارد. چیزی که در قدم اول ساده به نظر میآید اما سرشار از ظرایف و معضلاتی است که او تا از نزدیک لمسشان نکرده، از آنها غافل مانده است. از او میخواهند که در یک دورهی زمانی بسیار کوتاه نیروهایی تازه با توانمندی بسیار بالا و قابلیت اعتماد صددرصد برای سیستم اطلاعات و امنیت چین پیدا کند. این سیستم که واحد 701 نام دارد، قوانینی وضع کرده که حداکثر رازداری و کمترین میزان درز اطلاعات محرمانه را تأمین کند. چیزی که در اغلب کشورها به اشکال و عناوین مختلف جاری است.
افرادی که برای واحد 701 کار میکنند باید آنقدر امنیت ملی را در اولویت خود قرار دهند که در مواقع لزوم بدون ذرهای تردید زندگی خود را تماماً فدای آن کنند. به همینخاطر ابتداییترین آزادیهای این افراد، تحتتأثیر این تعهد از دست میرود. این آدمها دیگر نمیتوانند با دنیای بیرون به راحتی ارتباط برقرار کنند. تنها راه برقراری ارتباط در زمانی که داستان روایت میشود (اوایل دههی نود میلادی)، نوشتن نامه است. اما حتی نامهها نیز تحت کنترل شدید و بازخوانیهای مکرر قرار میگیرد تا به دست گیرنده برسد. بخشی از آنها در میان اسناد محرمانه طبقهبندی میشوند تا زمانی که ارزش اطلاعاتی خود را از دست بدهند و این مسأله گاه تا سالها زمان میبرد. این وضعیت حتی برای وفادارترین و سرسپردهترین افراد سازمان به سختی تحمل میشود. شخصیتهای این رمان نیز از این موضوع شکایت دارند و شاید این اصلیترین مسألهی آنهاست؛ اینکه زندگی شخصی برای آنها بیمعنی است.
افرادی که برای بخشهای مختلف واحد شنود و رمزگشایی اطلاعات انتخاب میشوند جزء نخبهترین و مستعدترینها در حرفهی خود هستند. بهعنوان مثال برای رهگیری امواج و فرکانسهای مختلف که نیاز به شنوایی بسیار قوی و توانایی در تشخیص کوچکترین امواج صوتی و تفکیک آنهاست. رمزنگاری نیاز به قوهی تمایز بالایی در امواجی که رمزها را میسازند، دارد. برای چنین بخشهایی افراد به مناطق مختلف چین فرستاده میشوند تا استعدادیابی کنند و نیروهای توانمند را به سازمان بیاورند.
برای این سیستم مهم نیست این افراد چه درجه از مشکلات شخصی را از سر میگذرانند و با فاصله گرفتن از خانواده و حریم شخصی چه آسیبهای روانی به آنها وارد. افرادی که جذب این نظام اطلاعاتی میشوند گرچه در آغاز به خاطر تواناییهای خود مورد ستایش قرار میگیرند و منافع مالی بسیاری کسب میکنند که به آنها انگیزه برای تداوم همکاری با سازمان میبخشد، اما بهتدریج به دلیل انزوا و محرومیتهای عاطفی و نقصان در روابط اجتماعی، دچار فروپاشی روانی میشوند. مای جیا تلاش میکند به بخشهای مختلف ادارهی شنود اطلاعات سرک بکشد و از آسیبهایی جبرانناپذیر بگوید که بر زندگی آدمهای متعهد به این سیستم وارد میشود. «در تاریکی» نمونهای از نظامهای روابط انسانی را به تصویر میکشد که فردیت آدمها را نادیده میگیرد و به آنها همچون ابزارهایی صرف در رسیدن به اهدافی به ظاهر جمعی نگاه میکند. وقتی زمان انقضای مصرف این ابزارها فرا میرسد، فارغ از اینکه چهقدر کارا و کوشا و مقید به سیستمی بودهاند که در آن عمر خود را گذاشتهاند، به دامن فنا سپرده میشوند: «روزی که آنهمه منتظرش بودیم سرانجام فرارسید. آن موقع، احساسم به گونهای بود که انگار در بیابان آنقدر راه رفتهام که خون کالبدم و حتی ریزترین ذرات رطوبت نوک موهایم در معرض بادهای سوزان خشک شده. اما درست همان موقع که توانمان تحلیل رفته بود، یا شاید بهتر است بگویم، درست همان موقع که احساس میکردیم واپسین لحظات عمرمان رسیده، ناگهان چشممان به چشمهی عمیق آبی رنگی افتاد که قطرههایش حبابوار به صورتمان میپاشید، جان تازهای به ما میبخشید، و از شعف و شگفتی ما را به لرزه میانداخت. جانمان از سر بلاتکلیفی در اضطراب بود، روحمان از سر بلاتکلیفی در اضطراب بود!»
................ تجربهی زندگی دوباره ...............