اسراری که آخرین محبوب کافکا فاش کرد | همشهری


فرانتس کافکا، نویسنده چکی-اتریشی و یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان در سده ۲۰ میلادی، چنان زندگی پر رازورمزی داشت که اطرافیانش هم از این ویژگی دور نبوده و به میزان نزدیکی خود به کافکا، اسرارآمیز جلوه می‌کردند. یکی از این افراد، دوریا دیامانت، آخرین محبوب کافکا بود که به‌رغم زندگی کوتاهی که با این نویسنده داشت، اما اسرار و هزارتوی زندگی‌اش چنان در مرکز توجه علاقه‌مندان به زندگی و اندیشه‌های کافکا قرار گرفت که کاتی دیامانت [Kathi Diamant] نویسنده دیگری که اتفاقاً تشابه اسمی نزدیکی هم با «دوریا دیامانت» داشت، تحقیق و پژوهش در اسرار زندگی آخرین محبوب فرانتس کافکا را شروع و بعد از مدت‌ها حاصل تحقیقات خود را در قالب زندگینامه شخصی دوریا دیامانت و با عنوان«آخرین عشق کافکا» [Kafka's Last Love: The Mystery Of Dora Diamant] تألیف و منتشر کرد که این اثر هم مانند برخی آثار خودِ فرانتس کافکا مورد توجه علاقه‌مندان به آثار، زندگی و اندیشه‌های کافکا قرار گرفت.

آخرین عشق کافکا» [Kafka's Last Love: The Mystery Of Dora Diamant]  کاتی دیامانت [

کاتی دیامانت، در مقدمه کتاب «آخرین عشق کافکا» سرگذشت خلق این کتاب بحث‌انگیز را شرح داده که از تشابه اسمی او با آخرین محبوب کافکا سرچشمه می‌گیرد و با کندوکاوی عمیق در روحیات و ماجراهای زندگی دوریا دیامانت پیوند خورده و در نهایت، پرده از اسراری در زندگی دوریا و کافکا بر می‌دارد که برای دوستداران ادبیات و آثار کافکا جالب و در مواردی حیرت‌انگیز است.

کاتی دیامانت در مقدمه کتاب«آخرین عشق کافکا» می‌نویسد: «نوزده ساله بودم‌ که برای نخستین بار نامش را شنیدم‌. بهار سال ١٩٧١ بود، در کلاس ادبیات آلمانی در دانشگاه جورجیا مشغول ترجمه «‌مسخ‌»‌، داستانی از فرانتس ‌کافکا بودیم‌ که ناگهان استاد وسط‌ کلاس از من پرسید: «‌شما از بستگان دورا دیامانت هستید؟‌»
هرگز چنین اسمی را نشنیده بودم‌.
استادم گفت‌: «‌او آخرین محبوب‌ کافکا بود. عاشق هم بودند. کافکا در آغوش او مرد و او آثار کافکا را سوزاند.»

به او قول دادم ‌که پیگیر ماجرا بشوم و او را در جریان بگذارم‌. بعد از کلاس‌، سراسیمه به کتابخانه رفتم‌. در زندگینامه‌ای ‌که ماکس برود نوشته بود، خواندم ‌که دورا در زمان آشنایی با کافکا نوزده ساله بوده- با خودم‌ گفتم تقریباً همسن من‌. این اولین مورد از امور مسلمی بود که بعدها نادرست بودنشان ثابت شد، اما در آن زمان آنچه خواندم مایه هیجان و شگفتی‌ام شد: دورا زنی بود پرشور و باهوش و سرزنده از اروپای شرقی ‌که باعث شده بود یکی از مهم‌ترین نویسندگان قرن بیستم‌، سال آخر عمرش را بسیار خوشبخت باشد.

می‌خواستم بیش‌تر بدانم‌، اما بعد از مرگ کافکا در سال ١٩٢۴ سرنوشت دورا در هیچ کتابی ثبت نشده بود. انگار به بن‌بست رسیده بودم‌. در سال ١٩٨۴ زندگینامه جدیدی از فرانتس‌کافکا با اخباری جالب توجه در مورد دورا چاپ شد. کابوس عقل‌: زندگی فرانتس کافکا به قلم ارنست پاول‌ از ابعاد حیرت‌انگیزی از سرگذشت دورا پس از مرگ کافکا پرده برداشت‌؛ سرگذشتی‌ که از گریز از گشتاپو در برلین تا گریز از تصفیه‌های استالینی در روسیه و دوران بمباران لندن را دربر می‌گیرد. پس از مرگ ‌کافکا، دورا با کمونیستی آرمانگرا و آلمانی ازدواج می‌کند و صاحب دختری می‌شود.

سؤالی‌ که سال‌ها خوره ذهنم شده بود این بود: آیا دورا هنوز زنده است‌؟ و سرانجام پاسخ را یافتم‌: دورا در پانزدهم اوت سال ۱۹۵۲، سه ماه مانده به روزتولد من‌، درگذشته بود. تحت تأثیر روحیه ماجراجوی دورا و به انگیزه حوادث غریبی ‌که ما را به هم مربوط می‌ساخت‌، جستجو برای یافتن تکه‌های‌گمشده زندگی او را آغاز کردم‌. در نخستین «‌ماموریت برای یافتن دورا» در سال ١٩٨۵ به پراک و وین سفرکردم‌. درآن سفر بیش ازآن که درباره دورا بدانم‌، خود را شناختم‌، اما از آن پس جستجو به سفرهایی تحقیقاتی و پرثمرتر منجر شد. رد دورا را از لهستان تا آلمان و فرانسه و انگلیس و آیل آو من و نیز جمهوری چک پی گرفتم‌.

در سال ۱۹۹۶، در دانشگاه ایالتی سن دیگو، «‌پروژه ‌کافکا» را به همراه کمیته مشاوره بین‌المللی محققان ‌کافکا و دیگر محققان آغاز کردم تا اوراق ‌گمشده‌ کافکا را بیابم‌، اوراقی ‌کـه در سال ١٩٣٣ در برلین و توسط گشتاپو از دورا ضبط شده بود. این زندگینامه سرانجام با وجود اسناد و عکس‌های‌ یافت شده در خلال چهار ماه فعالیت «‌پروژه ‌کافکا» در آرشیوهای برلین در سال ١٩٩٨ و نیز مطالعه خاطرات دورا که در سال ٢٠٠٠ در پاریس کشف شده بود، موجودیت یافت. کلید درک و تقریر زندگی کافکا در این کتاب دیدگاه دوراست‌؛ زندگی یکی از نویسندگان قرن ‌گذشته ‌که سوء‌تفاهم‌های بسیاری در موردش وجود داد.

جملات قصار کافکا نیز در شناخت دورا برایم راهگشا بوده‌اند. این جملات برای ‌کشف و نوشتن داستان زندگی دورا، به من شجاعت و روحیه طنز و بصیرت و قدرت ‌کافی بخشیدند. نخست فقط به غریزه‌ام متکی بودم‌، حسی غریب‌ که می‌گفت دورا خود شاهد فرآیند نوشته شدن این داستان است و می‌خواهد این داستان روایت شود. وقتی نامه‌های او و آثار چاپ شده‌اش به زبان یدیش و یادداشت‌های چاپ نشده‌اش درباره ‌کافکا و نیز اسناد مربوط به او را در پرونده‌های ‌گشتاپو و کمینترن یافتم‌، تازه معنای کلماتش را درک‌کردم‌. بزرگ‌ترین مددکار من در نوشتن این ‌کتاب خود دورا بوده است‌، به واسطه ‌گفتار وکردار و میراثی ‌که از خود بر جا گذاشت‌: عشق سرشار و حمایت بی‌شائبه او از دوستان، خانواده و کسانی ‌که‌، چون من‌، هنوز هم تحت تأثیر روحیـه فناناپذیر او قرار می‌گیرند.

عجبا که به‌رغم روشن کردن پیچیده‌ترین راز و رمزها، سوال‌ اصلی‌ام همچنان بی‌جواب مانده است‌. گرچه خانواده او به گرمی از من استقبال کرده‌اند، هنوز نمی‌دانم از خویشان او هستم یا نه‌. اما شک ندارم‌ که به نوعی مرتبط هستیم. دورا جهان‌بینی مرا تغییر داده است‌. در مسیرکشف زندگی او، به زندگی خودم سر و سامان داده‌ام‌. دورا قبل از نخستین مصاحبه درباره کافکا در سال ۱۹۴۸، ‌کارش را با یک تکذیب آغاز کرد،‌ که دوست دارم بخشی از آن را تکرارکنم‌: «‌من عینیت‌گرا نیستم و نمی‌توانم باشم‌. بنابراین‌، این واقعیات نیستند که تا این حد اهمیت دارند؛ بلکه مسئله صرفا مسئله جو و حال و هواست‌. داستانی ‌که باید برایتان می‌گفتم حقیقتی نهفته دارد، و ذهنیت بخشی از آن است‌.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...