بهشت گمشده | آرمان ملی


آن پچت [Ann Patchett] (۱۹۶۳) یکی از نویسنده‌های برجسته آمریکایی است که با رمان «بل کانتو»[bel canto‬‬] توانست هم به مرحله نهایی جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا راه یابد و هم جوایز پن‌فاکنر، اورنج (جایزه ادبیات داستانی زنان)، کتابفروشی‌های آمریکا و بهترین و پرفروش‌ترین کتاب آمازون و نیویورک‌تایمز را در سال ۲۰۰۱ را از آن خود کند. «عمارت هلندی» [The Dutch house] آخرین رمان پچت به فهرست نهایی جایزه پولیتزر ۲۰۲۰ راه یافت و برخی منتقدان آن را با رمان «گتسبی بزرگ» شاهکار اسکات فیتزجرالد مقایسه کردند. آنچه می‌خوانید نگاهی است به این رمان که با ترجمه یاسمن ثانوی از سوی نشر روزگار منتشر شده است.

آن پچت [Ann Patchett] عمارت هلندی» [The Dutch house]

این روزها نوشتن افسانه جرات می‌خواهد. بدون توصیفی «پرشور»، «کاوش»، «هیجان‌انگیز» یا موارد مشابه هیچ حُسن شهرت متن پشت جلد کتابی کامل نیست. استفاده از تکنیک‌های داستانی بی‌ثبات (که اغلب منتقدان مجبور می‌شوند اثر را یا ضعیف پندارند یا نادیده بگیرند) به قدری رایج است که تقریبا ضروری به نظر می‌رسد. در لحظه‌ای که تصور می‌شود همه‌چیز در جهان در شرفِ فروپاشی است، توقعی از یک فرهنگ، رایج می‌شود (به‌هرحال در غرب) فرهنگی که در آن به هنر در کتاب‌ها، تلویزیون، فیلم و تئاتر احترام می‌گذارند- که موجب نگرانی شما می‌شود، البته باید هم بشود.

آن پچت نمی‌خواهد مسبب دلواپسی شما شود. او قصد جلب توجه شما را دارد. همانطور که در گفت‌وگویی در‌ روزنامه گاردین اظهار داشته بود که: «در تمام زندگی خود همان کتاب را نوشته‌ام- اینکه خانواده‌ای دارید، و ناگهان در خانواده دیگری هستید و هیچ حق انتخابی ندارید و نمی‌توانید از آن زندگی خارج شوید.» در رمان «عمارت هلندی» خانواده از رابطه‌ خونی و عشق تشکیل شده است. و آیا افسانه‌ها هم این‌گونه نیستند؟ این رمان جاده‌ پرپیچ‌وخمی را در پیش می‌گیرد و از میان جنگل می‌گذرد و عجله‌ای برای پایان ندارد، پایان شگفت‌آوری هم ندارد. اما اگر با پچت همراه شوید، در انتهای راه گنجی پیدا خواهید کرد. و با پایان سرسری مواجه نمی‌شوید. آنطور که پابلیشرز ویکلی می‌نویسد: «رمان باشکوه پچت، کاوشی است متفکرانه و دلسوزانه درباره‌ وسواس فکری و بخشش، درباره‌ آنچه که مردم به دست می‌آورند، نگه می‌دارند، از دست می‌دهند یا می‌بخشند و آنچه که از خودشان به‌جا می‌گذارند.» این رمان، تمام و کمال و شکوهمندانه، دیدگاه‌های آشکاری نسبت به زندگی‌های موجود در آن ارائه می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که شما بعد از تمام‌کردن آن، حاضر نمی‌شوید آن را کنار بگذارید؛ چراکه آن پچت در این رمان، افسانه‌ای گنگ و قانع‌کننده را خلق می‌کند که دربردارنده احساسات انسانی است؛ داستان یک بهشت گُم‌شده.

می‌توان کتاب «هانسل و گرتل» (افسانه‌ای آلمانی) را مرجع قرار داد؛ «عمارت هلندی» داستان خواهر و برادری به نام‌های میو و دنی کانروی است، خواهر و برادر متمکنی که در پارک الکینز، پنسیلوانیا بزرگ شدند، در عمارتی که در میان مردم (و خانواده‌ کانروی) و برای ادای احترام به خانواده‌ وَنهوبیک، مالک قبلی خانه که اهل هلند بودند به عمارت هلندی معروف بود. پدر بچه‌ها بدون اطلاع همسرش و قبل از تولد فرزنداتش خانه را برای همسرش خریده بود- خانه‌ای بزرگ، بسیار پُرنقش‌ونگار، با مبلمانی پُرزرق‌وبرق و هیبت بیش از حد خانواده‌ ونهوبیک. با اینکه از دنیا رفته بودند، اما حضورشان کم‌وبیش حس می‌شد- خانواده‌ کانروی هیچ وقت نقاشی‌ خانواده‌ ونهوبیک را از روی دیوار برنداشتند. در اینجا دنی، راوی داستان درباره‌ نقاشی‌ها می‌گوید: «خانم و آقای ونهوبیک که هیچ‌وقت اسم کوچکشان را نشنیدم، با اینکه در پرتره‌هایشان پیر به نظر می‌آمدند، اما زیاد قدیمی نبودند. هردو لباس مشکی به تن داشتند و طوری خشک و رسمی ایستاده بودند که نشان می‌داد از دوره دیگری هستند. حتی در تابلوهای جداگانه‌شان هم انگار باهم همراه بودند، زوج جدانشدنی. همیشه فکر می‌کردم لابد یک تابلوی بزرگ بوده که کسی آن را از وسط نصف کرده است.» در مقابل نقاشی‌هایی ایستاده است که رمان از همان‌جا آغاز می‌شود: «اولین باری که پدر آندریا را به عمارت هلندی آورد، سندی، خدمتکارمان، به اتاق خواهرم آمد و گفت که باید به طبقه پایین برویم: «پدرتون می‌گه دوست داره شما با یکی از دوستانش ملاقات کنین.»

هنگامی که داستان بر وفق مراد است، خواننده به تدریج متوجه می‌شود که مادر دنی و میو بدون خداحافظی در طلب کمک به فقرای هند ناپدید شدند، سندی و خواهرش، جوسلین، برای خانواده آشپزی می‌کردند، اما در وهله‌ اول و بیش از هر چیزی عاشقانه مراقب بچه‌ها بودند، تا اینکه سروکله‌ دوست پدرشان، آندریا، پیدا شد، بله نامادری خبیث دنی و میو. او که حسابی آماده بود همراه با دو دخترش، نورما و برایت، که خواهرهای ناتنی دنی و میو بودند به خانه‌ آنها آمد؛ البته خواهرهای ناتنی در مقابل مادر نامهربانشان دخترهای دلچسبی از کار درآمدند.

آن پچت با اعتقاد و تمایل خودش و بدون چشم‌پوشی و احساس خجالت از کاری که می‌کند موفق به انجام آن شد. در اینجا حتی اشاره مستقیمی به آثار کلاسیک دوران کودکی دوست‌داشتنی وجود دارد. قسمتی از رمان که میو را ار اتاقش بیرون کردند و اتاق را به نورما دادند: «درست مثل پرنسس کوچک!... دختری که همه‌ پول‌هایش را از دست داد و به خاطر همین او را به اتاق زیر شیروانی فرستادند و مجبورش کردند تا شومینه را تمیز کند.» (میو به نورما گفت: «درخواست بیجایی دارین، دوشیزه. من شومینه شما رو تمیز نمی‌کنم.») قدرت افسانه‌ها در روشی است که با واقعیات زندگی بشر دست‌وپنجه نرم می‌کنند‌- مهربانی و بی‌رحمی، عشق و نفرت. پس این ویژگی‌ها در این رمان نیز وجود دارد ، همانند رمان «دارایی مشترک،» که سال‌های بسیاری از زندگی را به تصویر می‌کشد_ از کودکی تا میانسالی میو و دنی.

برخلاف افسانه، «عمارت هلندی» از شخصیت‌های عوام‌پسند استفاده نکرده است، اما شخصیت‌های داستان متمایز و باورکردنی هستند. ما داستان را از دید اول‌شخص، دنی می‌شنویم که لجباز، بعضی اوقات روشن‌بین و گاهی اوقات فراموشکار است. توصیف او از میو که هفت سال از او بزرگ‌تر است، موشکافانه و واضح است- گرچه میو راوی داستان نیست، اما او قهرمان زن داستان است، با هر دشمنی مبارزه می‌کند و برای اطمینان از خوشحال‌بودن دنی بارها و بارها فداکاری می‌کند. این رمان نادری است که تجربه‌ رابطه‌ صمیمی و وابسته‌ خواهر و برادری را بررسی می‌کند- به‌علاوه بیشتر اوقات، داستان‌هایی از خواهر یا برادرهای همجنس را می‌بینیم.گاهی اوقات میو و دنی برای شخصیت در دنیای واقعی بیش از اندازه خوب هستند (آیا هرگز مشاجره نمی‌کنند؟ آیا میو هرگز از برادرش خسته نشد؟ آیا دنی هرگز احساس نکرد که خواهرش جلوی موفقیت او را می‌گیرد؟)، فداکاری آنها بسیار چشمگیر است. در این قسمت از رمان دنی دوازده‌ساله است و میو نوزده سال دارد و دانش‌آموز کالج برنارد است: «هم‌اتاقی‌اش، لیزلی، برای تعطیلات عید پاک به خانه رفته بود و من روی تختش خوابیدم. اتاق به قدری کوچک بود که وقتی دراز می‌کشیدیم پاهایمان به دیوار می‌خورد. وقتی نوجوان بودم همیشه در اتاق میو می‌خوابیدم، و فراموش کرده بودم که بیدارشدن در نیمه‌های شب و شنیدن صدای نفس‌های مداوم او چه لذتی دارد.»

«عمارت هلندی» هم، رمانی درباره‌ ثروت است‌- داشتن ثروت، از دست‌دادنش و دوباره به دست‌آوردنش. پس از مرگ ناگهانی پدرشان، آندریا، میو و دنی را به همراه مستخدم‌های محبوبشان، سندی و جوسلین، از خانه بیرون کرد (دنی فقط حق بُردن یک چمدان را داشت.) بقیه‌ کتاب به غم و ماتم از دست‌دادن خانه و بیشتر ثروتشان سپری می‌شود (گرچه دنی مبلغی پول پس‌اندار داشت که میو به او اصرار کرد تا خرجشان کند) حتی هنگامی که قصد ساختن زندگی دوباره را داشتند، از نظر دنی زندگی مرفه در ملک املاک بود، همانند پدرش. گفتن موضوعی بدون جزییات و خشک و خالی، آزاردهنده است. بااین‌حال پچت ماهرانه از احساس ترحم برای گروهی از سفیدپوستان ثروتمند جلوگیری می‌کند. رمانی همانند «عمارت هلندی» شما را از دنیا خارج می‌کند و متوجه شخصیت‌های داستان می‌کند، اینکه چه کسانی هستند و چه شرایطی دارند مهم نیست، و پچت از پس آن برآمده است.

در این رمان فراتر از شرارت اصلی آندریا، نقطه‌های اوج کمی وجود دارد و شاید گهگاهی دوست داشته باشیم که اگر داستان پرشور نیست، کمی دلنواز باشد، اما اگر بخواهیم صادق باشیم، به غیر از جنبه‌ مادی، خانواده‌ کانروی از غصه و مرگ رنج بردند. گفته می‌شود، آنچه ممکن است گهگاه دوست داشته باشیم، چیزی نیست که پچت برای به دست‌آوردنش تلاش می‌کرد. قهرمان‌های زن و مرد در افسانه‌ها با چالش‌های شدیدی مواجه می‌شوند، اما اغلب اوقات در پایان داستان از پس چالش‌ها برمی‌آیند. در پایان رمان «عمارت هلندی» همه‌چیز ختم به خیر شد- و این خیلی خوب بود.‌

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...