مثلث، دایره، مستطیل | آوانگارد


«شیشوستسو»، به‌انگلیسی I Novel، به معنای «رمان من» یا «رمان شخصی» حاصل عصر میجی بود. شیشوستسو نوعی از رمان بود که اولین پیوندهای مهمش با زندگی شهری و دوری از انزوای خودخواسته‌ی ژاپنی بود. در مرحله‌ی بعد، شیشوستسو تحت‌تأثیر ناتورالیسم اروپا قرار گرفت. البته نباید فراموش کرد که ناتورالیسم زولایی هم در ژاپن همانند هرچیز دیگری ژاپنیزه شد و شیشوستسو تقلید بی‌قیدوشرط از عناصر ناتورالیست‌های بنام اروپایی نبود.

دانش‌آموز مفلس» [The Beggar Student (乞食学生) kojiki gakusei] اوسامو دازای [Osamu Dazai]،

اگر در ناتورالیسم تأکید بر صورت‌بندی‌های اجتماعی بود، در شیشوستسو همه‌چیز شخصی‌تر و درونی‌تر بود. روح ژاپنی در زمانی که گونه‌ی شیشوستسو در حال رشدونمو بود این اجازه را نمی‌داد که ادبیات این‌چنینی آن‌چنان به‌شکل تمام‌عیار به مسائل اجتماعی بپردازد. شیشوستستو راوی حدیثِ نفس‌های بی‌شماری بود که در خلوت انسان‌ها همیشه به سراغشان می‌آمد. ناتورالیسم اما با آن جزئی‌نگری‌اش این صداهای درونی را آن‌چنان به منصه‌ی ظهور نمی‌گذاشت. نویسندگان ژاپنی، نظیر ناتسومه سوسه‌کی و اوسامو دازای، در این حیص‌وبیص شیشوستسو را به مرحله‌ی نویی وارد کردند.

اگر در بادی امر شیشوستسو تلاش می‌کرد تا در خلوت انسان‌ها باشد، در نزد نویسندگان ابتدای سده‌ی بیستم رویه‌های اجتماعی هم به خود گرفت. ازخودبیگانگی، تنهایی، اندوه، سوگ و جدال با مشکلات روانی، که خصیصه‌ی قهرمان‌های ژاپنی این دوره بود، حالا در مرحله‌ی نو با اجتماعشان پیوند برقرار می‌کردند. در واقع، در ابتدای سده‌ی بیستم، قهرمان‌ها مرحله‌ای تازه را در برخورد با محیط تجربه می‌کردند. در نزد نویسنده‌های ژاپنی، I novel دیگر آن تعریف کلاسیکش را از دست داده بود. حتی حالا نمی‌توانست آن‌چنان درش سنت‌های زولایی را کاوید. کاتای، شیگا، سوسه‌کی، دازای، توسون و این‌دست از نویسنده‌های ژاپنی پیام‌آوران تازه‌ای در سبکی بودند که خود تمام مؤلفه‌هایش را بومی کرده بود. بازنگری این نویسندگان تراز‌اول در فاکتورهای شیشوستسو توانست روند نوشتن این شکل از رمان‌ها را در اواسط سده‌ی بیستم کاملاً دگرگون سازد.

ناولای «دانش‌آموز مفلس» [The Beggar Student (乞食学生) kojiki gakusei] دقیقاً یکی از همین نمونه‌های دگرگون‌شده است که در 1940 نوشته شد. این داستانِ اوسامو دازای [Osamu Dazai]، که آن‌چنان هم در میان آثار او مشهور نیست و زیر سایه‌ی زوال بشری و شایو مانده است، نمونه‌ای اعلی از هنر دازای در نوشتن شیشوستسوست. دازای در این قصه با چارچوب‌بندی نویی که دارد از نمونه‌های کلاسیک شیشوستسو، نظیر آثار تایاما کاتای، فاصله می‌گیرد. دازای در دانش‌آموز مفلس به سراغ شهر، اجتماع، رذالت و خیال می‌رود و درهم‌تنیدگی تمامی این‌ها باعث می‌شود تا دانش‌آموز مفلس بتواند نمونه‌ای درست از سبک شیشوستسو لقب گیرد.

داستانِ دانش‌آموز مفلس با یک وضعیت نسبتاً سینمایی شروع می‌شود. راوی را داریم که داستان را با روایت اول‌شخص روایت می‌کند. ما خبردار می‌شویم که راوی نوشته‌ای نه‌چندان مطلوب، به قول معروف آبکی، را برای سردبیرش، که منتظر ارسال مطلب اوست، ارسال می‌کند. حدیث نفس راوی این نکات را به دست ما می‌دهد: اول این‌که راوی آن‌چنان به خود مطمئن نیست؛ دوم این‌که او نه آن‌قدر بی‌اعتمادبه‌نفس است که خمیده باشد و نه آن‌قدر به خود مطمئن است که پس‌از ارسال مطلب غر نزند؛ اما سومین مطلب ـ که باید مهم‌ترین نکته نیز دانستش ـ این است که راوی در پسِ غر‌زدن‌های با خودش دوست دارد احساس ترحم بخرد. راوی به نظر نمی‌رسد که آن‌چنان زیر فشار تعاملات خانوادگی باشد. آن‌چنان هم در محیط خود آدم نامحترمی نیست، هرچند آبکی می‌نویسد. حتی می‌شود گفت او شخصیتی تنهاگزین دارد که ترجیح داده است سبک زندگی‌اش همین‌قدر ساکت و خلوت باشد. پس چه‌چیز در شخصیت اوست که دوست دارد ترحم ما را به خود جلب کند؟ در همین گیرودار هستیم که سائکی با صدای شنا کردنش در کانال آب شرب توکیو وارد قصه می‌شود و پس‌از آن دلهره‌ی راوی بی‌حس را داریم که می‌ترسد سائکی در این شنا کردن جانش را از دست بدهد.

احتمالاً باید منتظر یک درام خاص در این‌جا باشیم. اما دازای مثل همیشه روح پریشان و روح عاصی را در مقابل هم قرار می‌دهد. روح پریشان و گیج راوی در برابر روح عاصی سائکی می‌ایستد. سائکی در تمام قصه مثل صحنه‌ای که به ما معرفی می‌شود عصیانگر است. در ابتدای کتاب، او با افاضاتش دازای، راوی، را می‌کوبد. دازای می‌‌داند که جوان بهره‌ای از ذکاوت دارد اما از این هم خبردار است که خودش هم دست‌کمی از او ندارد و جدال این دو روح عاصی و پریشان بیش از آن‌که از یک تراژدی نوید دهد از یک داستان نسبتاً کمدی خبر می‌دهد. افلاس دانش‌آموز باید به چشم بیاید اما از جایی به بعد این افلاس جایش را بر پرگویی او می‌‌دهد. سائکی خوب می‌داند که در همین پرگویی‌هاست که می‌تواند ضعفش را پنهان کند. اگر سکوت کند، طرف مقابل او را خرد خواهد کرد. پس سائکی به دازای مجال نمی‌دهد و سریع با ردیف کردن اسم چند ریاضی‌دان تلاش می‌کند او را به چالش بکشد، هرچند تجربه‌ی دازای به او کمک می‌کند تا کاملاً قافیه را به دانش‌آموز نبازد.

نیروی سوم این داستان کُماموتوست. برداشت ابتدایی ما با برداشت نهایی‌مان از شخصیت کماموتو در مسیری که این سه مرد با هم طی می‌کنند کاملاً دستخوش دگرگونی می‌شود. کماموتو نیرویی است که کاملاً در جهت تخریب شخصیت سائکی در ذهن خواننده به پیش می‌رود و باعث تغییر در قضاوت‌هایمان راجع به سائکی می‌شود. کماموتو با لحن بیمار و طنازش به‌عنوان یک شخصیت فرعی ـ در واقع تنها شخصیت فرعی قصه ـ جایش را در قصه سفت می‌کند. کار کماموتو در قصه بیشتر برجسته‌سازی سائکی است. در بطن صحبت‌ها و دعواهای دو دانش‌آموز متوجه خاستگاه سائکی تا حدی می‌شویم. کماموتو شخصیت سطحی‌ای دارد. در اضطراب زندگی می‌کند و زمانی که در کنار سائکی است، حقیر هم به نظر می‌رسد. او یونیفرمش را به سائکی و دازای می‌دهد اما بر آن می‌شود تا در ادامه‌ی روز همراه آن‌ها باشد. این همراهی تنش را به اوج می‌رساند. هر دو دانش‌آموز سعی در برتری دارند، نمی‌خواهند جلوی دازای کم بیاورند و البته مشاجره‌شان برای دازای تا حدی مسخره و بچگانه است.

صحنه‌ی نهایی کتاب، تخریب هر آن چیزی است که از کل قصه در ذهن پرورانده‌ایم. دازای در تنهایی خود کاملاً غوطه‌ور می‌شود. ما با گیجی به حرف‌های او گوش می‌دهیم و فینال قصه عملاً بدل به یک شوک می‌شود. در انتهای دانش‌آموز مفلس نتیجه‌گیری کلاسیکی ارائه نمی‌شود. هرچند دازای در کار فیلم صامت خوب ظاهر می‌شود اما جنگ درونی او و احساسش درمورد سطحی‌بودن خودش همچنان برای او باقی می‌ماند و تأمل نهایی او هم بر این امر صحه می‌گذارد. این نبود اعتمادبه‌نفس با نوستالژی و تنهایی ترکیب می‌شود و دازای را در مرحله‌ی حساس روانی وا می‌گذارد. دازای مثل یک دایره است. به همان اندازه که تلاش می‌کند زایا باشد به اول مسیرش بازمی‌گردد و به خودتخریبی دست می‌زند.

این دقیقاً برعکس سائکی و کماموتوست. سائکی مثل مثلث است. تیز و برّنده به جلو حرکت می‌کند. نوک تیز هرمش اغلب در پهلوی نرم و دورانی دازای نیز فرود می‌آید و زخم‌های عدیده‌ای، شاید ناخواسته در وجود نویسنده‌ی رنجور می‌گذارد. و البته کماموتو. مثل یک مستطیل که کل این قصه را سعی می‌کند در چارچوب خودش بگذارد. این‌که کماموتو تا چه میزان موفق است در این امر معلوم نیست. کماموتو و سائکی در نبرد برتری‌جویانه‌شان بی‌نتیجه ترک کارزار می‌کنند و درنهایت آن‌قدر از وضعیت سطحی بودن کماموتو یا عمیق بودن سائکی آگاه نیستیم که استوار رأی صادر کنیم. اوسامو دازای در این‌جا کاری می‌کند که در شاهکارش، زوال بشری، نکرد. این‌جا حکم را در اختیار ما قرار می‌دهد. رأی ما هرچیزی می‌تواند باشد. شاید پس از آخرین واژه‌ی کتاب دازایِ درون قصه تصمیم به خودکشی بگیرد. شاید سائکی تصمیم بگیرد از تظاهر اجتناب کند و این سبک زندگی را پی نگیرد و در چارچوب‌هایی بیاید که دازای در نظر داشت. شاید کماموتو درنهایت جلوتر از سائکی بزند، ارضا شود و دست از تظاهر بکشد. از بعدِ قصه‌ی هیچ‌کدام خبری نداریم. پس باید متکی به رأی شویم. رأیی که درنهایت از استواری‌اش اطمینان نداریم.

«دانش آموز مفلس» با ترجمه مهران محبوبی منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...