رفت‌وآمد در ساعت‌های آخرین روز سال | اعتماد


نخستین رمانِ کاوه فولادی‌نسب با نام «هشت و چهل و چهار» روایت‌گرِ زندگی نیاسان؛ جوانِ ساعت‌ساز تنهایی است که با شغل خانوادگیِ ساعت‌فروشی‌اش در یکی از خیابان‌های تهران، امورات زندگی خود را پیش می‌برد. نیاسان، شخصیتِ اصلی داستان، پسر جوان و تنهاییست که به تازگی پدر خود را از دست داده‌است و تنها با دوستان اندکی که از گذشته رفاقت داشته، معاشرت می‌کند. او در این تنهایی، کتاب می‌خواند و از داستانِ «مجمع دیوانگان» سخن به میان می‌آورد و برش‌هایی از آن را برای مخاطب بازگو می‌کند. نیاسان، خوشحال از بابت این کتابِ امانتی از دوست خود، می‌گوید: «چه خوب است آدم دوستِ نویسنده داشته باشد؛ می‌تواند کتاب‌هایی را که توی قوطی هیچ عطار و قفسه‌ هیچ کتابفروشی پیدا نمی‌شوند، گیر بیاورد بخواند.» جوان داستان، در همین انزوا، مدام به گذشته‌ها و خاطره‌های قبل از فوتِ پدر و جوانی‌های او سفر می‌کند تا جایی که در یک زمان اتفاقاتِ گذشته و آینده‌اش باهم درآمیخته می‌شوند. داستان با ریزبینی ِتمام به جزییات و ماجرای یک بیست و چهار ساعت از زندگی نیاسان پرداخته است.

کاوه فولادی‌نسب هشت و چهل و چهار

مخاطب که در روال داستان و شرح آن از زبان راوی یعنی همان، نیاسان مدام بین ساعت‌های آخرین روز ِسال در حال رفت وآمد است، با تهران، موقعیت جغرافیایی آن، اسامی خیابان‌ها و محله‌ها و برخی نام‌های گذشته آن آشنا می‌شود. به همین سبب، داستان فی‌الواقع، بیانگر روایتی جغرافیایی و تاریخی از تهران است و درون‌مایه‌‌‌ای اجتماعی دارد. «تهران مثل زن کارگری بود که هیچ‌وقتِ سال نمی‌رسید دستی به سروگوش خود بکشد، ابرویی بردارد، فرمژه‌ای بزند، یا مویی رنگ کند، اما برای تعطیلات عید حسابی به خودش می‌رسید و دلربایی می‌کرد.»
نویسنده چنان از تمام جزییات عمار‌ت‌ها و خیابان‌های تهران سخن می‌گوید که گویی این داستان را اختصاصا برای آدم‌های تهران نوشته است. «چند ثانیه‌ای جلو ِپله‌ها ایستاد و ایوان ورودی مسجد را تماشا کردکه با آن مقرنس‌های زیبا و کاشیکاری‌های لاجوردی و فیروزه‌ای و زردش دل آدم را می‌برد.»

کاوه فولادی‌نسب نویسنده داستان که در کنار نویسندگی، به عنوان منتقد، مترجم و مدرس داستان‌نویسی نیز فعالیت‌های فراوانی دارد، داستان را در بیست‌وچهار فصل ارایه کرده است.
مخاطب در میانه‌های داستان با یک اتفاق عجیب، غافلگیر می‌شود و تا انتهای داستان هم‌چنان در جدال و جست‌وجو برای پیداکردن سرنخی از این ماجراست. به‌ نظر در همین بزنگاه، پرسشی اساسی، پیش‌ روی مخاطب قرار می‌گیرد که می‌تواند علتِ تمامی این وقایع باشد. پرسشی اساسی از سفر به زمان!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...