جهان «هزارویک شب» | آرمان امروز
«بزم اهریمن» [Jinlar bazmi yoxud katta o'yin یا The devils' dance] دومین رمانی است که از حمید اسماعیلوف [Hamid Ismailov] نویسنده ازبک با ترجمه پریسا رحمتی و مقدمه آبتین گلکار، از سوی نشر کتابسرای نیک به فارسی منتشر شده؛ پیش از این رمان «دریاچه ممنوع» با ترجمه مریم شفقی از سوی همین نشر منتشر شده بود؛ این رویداد، از دو جهت چشمگیر است: اول اینکه داستان زندگی زنی است که در قرن نوزدهم ناخواسته ناظر دسیسههای دربارها و حرمسراهای امیران و خانهای ازبک میشود؛ آن هم در زمانهای که بریتانیا و روسیه در رقابت برای نفوذ هرچه بیشتر در منطقه هستند و دوم اینکه بهموازات این داستان، ماجرای محاکمههای یک نویسنده معروف ازبک روایت میشود که از مخالفان سیاسی شناخته شده بوده و به دست رژیم شوروی در دهه 1930 زندانی و بعد اعدام شده است.
رُزی گلداسمیت، رئیسهیات داوران جایزه مستقل بریتانیا، درباره این رمان میگوید: «ما با رمانی خیرهکننده درباره دو شاعر واقعی در منطقه آسیای مرکزی مواجهیم. یکی شاعر و ملکه قرن نوزدهم ازبکستان بهنام آیخان، که زمانی از کنیزان بود و بعد از ازدواج با سه خان که یکی پس از دیگری به قدرت رسیدند، توانست نفوذ زیادی به دست آورد، هرچند سایه اعدام را هم همواره بر سر خود میدید. از طرف دیگر با همتای قرن بیستمی او مواجهیم: نویسندهای بهنام عبداله قادری که بهخاطر فعالیتهای شجاعانهاش به زندان میافتد. قادری سعی دارد رنج شکنجهها و بازجوییهای بیرحمانه را با فکرکردن به ساختار رمانی که مدتها در ذهنش میپرورانده و به زندگی آیخان مربوط است، تحمل کند. رمانی پر از جاسوسها، پلیسها، شاهزادهها و طرح داستانی پروپیمان و پیچیده که با کمی اغماض میتوان آن را نسخه ازبکی «بازی تاجوتخت» دانست که به همان اندازه پر از دسیسهها و بالاوپایینهای روایی است. سبک داستانگویی این رمان بهخوبی نماینده نظم و نثر رایج در آسیای مرکزی است و البته تا حد زیادی برای خواننده دیگرزبانها هم مفهوم و خوشخوان است. «بزم اهریمن» درواقع یک رمان در رمان است که توسط نویسندهای بزرگ به روی کاغذ آمده است.»
منتقدی دیگر این پرسش را مطرح میکند که «آیا میتوان بزم اهریمن اثر حمید اسماعیلوف را در ادبیات ازبک دارای همان جایگاهی دانست که رمان های گابریل گارسیا مارکز در ادبیات آمریکای لاتین دارند؟» شاید پاسخ این پرسش این باشد که هرچند شباهتی تام و تمام میان این دو نیست، اما نمیتوان گفت رمان اسماعیلوف شایسته ستایشی در همان حد و اندازه نیست.
در عید پاک سال 1937، نویسنده ازبک بهنام عبداله قادری توسط پلیس مخفی استالین بازداشت میشود. او سالها است که در ذهنش طرح یک رمان تاریخی ناتمام را دارد که در کاخها و حرمسراهای سمرقند و بخارا میگذرد و جابهجا با فضای شعری آن روزها و جاسوسبازیهای انگلیسیها عجین است. در زندان شوروی، قادری بیشترین محرومیت، خشونت و تباهی را که میتوان در ذهن آورد تجربه میکند، اما از سوی دیگر این شانس را دارد که با چند ده نفر از روشنفکران برجسته همسلول شود و از طریق همکلامی با آنها و شنیدن داستان زندگیشان شخصیتها، طرح داستانی و ابهامآفرینیهای لازم برای رمان در دست نگارش خود را سروشکل دهد. او چنان درگیر این رمان میشود که حتی در جریان بازجوییهای آزاردهنده خود چندوچون پیشرفتن روایت را در ذهن سبک و سنگین میکند.
«بزم اهریمن» چندان به توصیفات اهمیت نمیدهد. درواقع در یک سطح میتوان گفت گونهای ادبیات زندان از نوع آثار الکساندر سولژنیتسین نویسنده نوبلیست روسی است؛ با این تفاوت که نویسندهاش، وقایع کتاب خود را به گذشتهای که امروزه دیگر بسیار دور و بعید بهنظر میرسد مربوط میداند و بههردلیل نمیخواهد آن را بازتاب مستقیم حافظه و تجربیات جمعی معاصر بداند. جهانِ «هزارویک شب» که عبداله آن را در رمان خود بازنمایی میکند اسرارآمیز و پیچیده در هالهای از ابهام است؛ جهان نورهای درخشان و سایههای شوم که درعینحال مظاهر زیبایی، معرفت، بیرحمی و ریاکاری را در خود مجسم میکند. او چندین شخصیت بهیادماندنی میآفریند که از همه بارزتر، شخصیت آیخان است: «زنی غمگین که به همسری سه حاکم درمیآید» و میتوان او را بهنوعی با «هلن تروی» مقایسه کرد.
همچنان که عبداله اجزای رمان را در ذهن خود میچیند، شخصیتها و طرح داستانی هرچه بیشتر بازنمای حضور هرروزه او در حبس میشوند و بدینسان نشانههای رئالیسم جادویی رفتهرفته واقعیت موجود او را تحتتأثیر قرار میدهند. این را هم باید گفت که عبداله این آمادگی را دارد که بازیگوشانه هر آنکه از کنار او میگذرد یا کنارش حضور دارد را بهگونهای تخیل کند که انگار قاضیها، خدمتکاران یا جیببُرهای خیابانهای بخارا در یک قرن قبل هستند. ذهنیات او در زندان به گونهایاند که انگار شخصیتهای گذشته در حالِ کنونی او بازنمایی میشوند و زمانی که بازجوی او در نقش نویسندهای ظاهر میشود که سناریوهای مورد استفادهاش تنها میتوانند ریشه در دستنوشتههای منتشرنشده عبداله داشته باشند، ما و خود نویسنده درمیمانیم که چه چیزی واقعی و چه چیز رویا است و اینکه چه کسی نویسنده و چه کسی صرفاً یک شخصیت داستانی است.
از سوی دیگر زمانِ حالِ رواییِ رمان و گذشته تخیلی آن هم به شکل نمادین بههم مرتبطند. رمان خودِ عبداله اثری از گونه ادبیات داستانی تاریخی است که در آن شخصیتهایی چون «نصراله» بهعنوان امیر بخارا، «عمر» بهعنوان امیری شاعرپیشه و پسر او «مدعلیخان کوکند»، به همراه دو جاسوس بریتانیایی و کلنل چارلز استودارت از کمپانی هند شرقی و کاپیتان آرتور کونولی از سوارهنظام ششم بنگال همگی آدمهای واقعی هستند. شخصیت آیخان را شاید نتوان خیلی زود در دنیای واقعی پیدا کرد، اما داستان او شباهت زیادی با سرگذشت زن جوانی دارد که بهزور همسر عمر شد و بعد از مرگ عمر، باز هم بهاجبار به عقد پسرخوانده او که حاکم جدید بود درآمد.
اما اینها تنها افراد واقعی این رمان نیستند. عبداله قادری خود نویسندهای بود که به زندان رفته بود. پس وقتی داستانی تا این حد مبتنی بر رخدادهای واقعی است شاید سختگیرانه باشد که به لودهندگانِ ماجرا خرده بگیریم که چرا گفتهاند قهرمان در پایان داستان به ضرب گلوله کشته خواهد شد. گفته شده که قادری در زمان دستگیری داشت روی این رمان کار میکرد. دیگر شاعران و نویسندگانی که عبداله به آنها مراجعه یا با آنان دیدار میکند هم افرادی واقعی و مشهور بودند.
با توجه به این نکات جالب است که از این منظر به این کتاب بنگریم: اسماعیلوف خود بهنوعی در بریتانیا در تبعید است و به نوشتن رمانی درباره یک نویسنده واقعی میپردازد که در زندانی بدنام حبس است و او هم بهنوبه خود به نگارش رمانی درباره دیگر نویسندگان قرنهای گذشته مشغول است که شرایطی به همین میزان سخت را در زندانها تجربه کردهاند. در این بین، درست است که بسیاری از منابع و مآخذ مربوطه گم شده و دستنوشتهها سوزانده شدهاند، اما با لحاظکردن پیوند نامیمون همیشگی میان ادبیات و سیاست و هنر مقلد زندگی، نمیتوان خطوطی که اسماعیلوف ترسیم میکند- چه خطوط مرتبط با ازبکستان و چه خطوط ادبی و سیاسی-را نادیده گرفت که از زمان حال به گذشته و دوره اتحاد جماهیر شوروی و نیز امیران ازبک میرسند.
شرححال نویسان غربی در هنگام توصیف امیران ازبکستان قرن نوزدهم آنها را به سنگدلی و وحشیگری میشناسانند. البته شاید این روزها همه این تفاسیر، پروپاگاندای امپریالیست بریتانیا و روسیه تلقی شوند که هر کدام طرحهای خود را در منطقه داشتند و لذا دلایلی برای اینکه حاکمان محلی را تخطئه کنند، اما بههرحال اگر نگاه اسماعیلوف را ملاک قرار دهیم بهنظر نمیرسد ازبکهای آن دوره، چندان نگاه مساعدی به حاکمان و دولتمردان خود داشته باشند.
از سوی دیگر این زنان هستند که مقاومت نشان میدهند: آنها کسانیاند که احساساتی فراتر از حرص و طمع معمول دارند و از خصلتهای انسانی و استعداد ادبی برخوردارند. عبداله در کتاب خود آیخان را یکی از این زنان با استعداد معرفی میکند که اشعار او را نمیتوان به مکان خاصی مربوط دانست. بدینسان استعداد شاعری ازبکها نسلبهنسل در میان زندانیان منتقل میشود.
اساسا رمان «بزم اهریمن» جابهجا به شعر پهلو میزند: شخصیتها خیلی وقتها با زبان شعر باهم حرف میزنند، در شوخیها و بذلهگوییها ضربالمثل نقل میکنند و زنان حرم از شعر برای پاسخگویی به پرسشها بهره میگیرند. بهطورکلی شعر در تمام زبانهای مربوط به کشورهای جاده ابریشم نقش ویژهای دارد. بهنظر میرسد ابزار شعر برای اسماعیلوف همان نقشی را دارد که زبان فرانسوی برای تولستوی داشت: همه شخصیتها یا لااقل آنها که سوادی مشخص دارند، وقتی میخواهند حرف مهمی بزنند به استفاده از آن رو میآورند.
«بزم اهریمن» پر از قصههای فرعی است و دائم شخصی دارد برای شخص دیگر داستان تعریف میکند. اینگونه میتوان پی به اساس و جوهره رمان برد: وقتی عبداله کودک بود یکی از معلمهای مدرسه، آینه بزرگی با خود به کلاس آورد، اما پسربچهها همانگونه که انتظار میرود آنقدر دور آن جستوخیز و شیطنت کردند که آینه شکست و به اجزای بسیار ریزی تقسیم شد. بهنظر میرسد بخشهای پراکنده این رمان هم باید بهگونهای کنار هم قرار گیرند که نهتنها از صرفاً یک داستان که از چندین و چند داستان بههم مربوط حفاظت کنند و دستآخر تصویر کلی مدنظر نویسنده را به ما انتقال دهند. این همان رازی است که این رمان را به اثری بااهمیت و ستایشبرانگیز تبدیل کرده است.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............