خواندن کتاب: 2 دلار؛ عبور از خط ویژه: 8 دلار؛ ایستادن در صف: ساعتی ۲۰ دلار؛ تلفن همراه پزشک: ۱۵۰۰ دلار؛ اجاره پیشانی برای تبلیغات بازرگانی: ۷۷۷ دلار... بزرگترین مشکل بهداشت جهانی، نه مالاریا، نه آلودگیهای انگلی، بلکه زودانزالی ست!... در آمریکا و بریتانیا تعداد محافظان خصوصی از دو برابر ماموران پلیس بیشتر شده... مهلکترین تحول سه دههی گذشته؛ زیاد شدن طمع نبود، گسترش بازارها و سرایت ارزشهای بازاری به حوزههایی از زندگی ست که سنخیتی با بازار ندارد
مرزهای اخلاقی بازار | انسان شناسی و فرهنگ
چیزهایی هستند که با پول نمیشود خرید، اما این روزها تعدادشان زیاد نیست. امروزه تقریبا هر چیزی خرید و فروش میشود. چند نمونه:
- سلول زندانی بهتر: شبی ۸۲ دلار. در سانتاآنای کالیفرنیا و چند شهر دیگر، زندانیهای بیآزار میتوانند تسهیلات بیشتری بخرند، مثلا سلول تمیز و ساکتی دور از سلولهای دیگر.
- عبور خودرو تکسرنشین از خط ویژه: ۸ دلار برای ساعتهای پر رفت و آمد. در مینیاپولیس و شهرهای دیگری برای کاهش بار ترافیک اجازه میدهند خودروهای تکسرنشین از خط ویژه عبور کنند. قیمت مجوز بر حسب میزان راهبندان متغیر است.
- مادر هندی جانشین برای حمل جنین: ۶۲۵۰ دلار. زوجهای غربیای که به دنبال مادر جانشین میگردند حالا بیشتر به هندوستان میروند که این کار هم قانونی است و هم هزینهاش کمتر از یک سوم هزینهی آن در آمریکاست.
- حق مهاجرت به آمریکا: ۵۰۰۰۰۰ دلار. خارجیهایی که ۵۰۰۰۰۰ دلار در آمریکا سرمایهگذاری کنند و دست کم ده شغل در ناحیهای با نرخ بیکاری بالا ایجاد کنند واجد شرایط دریافت گرین کارت و اجازهی اقامت دائم در آمریکا شناخته میشوند.
- پروانهی شکار کرگدن سیاه در حال انقراض: ۱۵۰۰۰۰ دلار. در افریقای جنوبی مدتی است که به مزرعهدارها اجازه میدهند پروانهی شکار تعداد محدودی کرگدن را بفروشند تا برای پرورش و حفظ حیوانهای در حال انقراض انگیزه پیدا کنند.
- شماره تلفن همراه پزشک: ۱۵۰۰ دلار به بالا در سال. روز به روز پزشکان بیشتری شماره تلفن همراه خود را به قیمت ۱۵۰۰ تا ۲۵۰۰۰ دلار در سال در اختیار بیمارانی که بخواهند دسترسی فوری به پزشک داشته باشند قرار میدهند.
- اجازهی تخلیهی کربن در محیط: تنی ۱۳ یورو. اتحادیهی اروپا بازار تخلیهی کربنی دارد که به شرکتها اجازه میدهد حق ایجاد آلودگی را خرید و فروش کنند.
- پذیرش دانشجو در دانشگاههای معتبر: ؟ اگر چه قیمت آن را ذکر نکردهاند، مسئولان چند دانشگاه بزرگ به وال استریت ژورنال گفتهاند دانشجوهای نه چندان بااستعدادی را میپذیرند که خانوادهی ثروتمندی دارند و ممکن است مبالغ هنگفتی به دانشگاه کمک کنند.
هرکسی نمیتواند این چیزها را بخرد. ولی امروزه راههای زیادی برای پول درآوردن هست. اگر شما هم مایلید درآمد اضافهای پیدا کنید، چند راه تازهی آن از این قرار است:
- کرایه دادن پیشانی، یا جای دیگری از سطح بدن برای تبلیغات بازرگانی: ۷۷۷ دلار. شرکت هواپیمایی نیوزلند سی نفر را استخدام کرد که سرشان را از ته تراشیدند و روی سرشان این عبارت را خالکوبی کردند: «میخواهید هوایی عوض کنید؟ به نیوزلند سفر کنید.»
- موش آزمایشگاهی شدن برای آزمایش داروها: ۷۵۰۰ دلار. بسته به وسعت آزمایش یا میزان اختلالی که در بدن ایجاد میکند قیمت ممکن است بالاتر یا پایینتر باشد.
- جنگیدن در سومالی یا افغانستان برای شرکتهای نظامی خصوصی: از ۲۵۰ دلار در ماه تا ۱۰۰۰ دلار در روز. بسته به مهارتها، تجربه، و ملیت قیمت فرق میکند.
- ایستادن در صف در طول شب در کاخ کنگره برای نگه داشتن نوبت لابیگری که میخواهد در یک جلسهی کنگره شرکت کند: ساعتی ۱۵ تا ۲۰ دلار. لابیگر میتواند به شرکتهایی مراجعه کند که افراد بیخانمان و افراد دیگر را برای ایستادن در صف استخدام میکنند.
- اگر شاگرد کلاس دوم مدرسهی ناکارآمدی در دالاس هستید، کتاب بخوانید و پول بگیرید: در کتاب دو دلار. برای تشویق بچهها به کتابخوانی، مدرسهها به آنها پول میدهند.
- اگر اضافه وزن دارید، چهار ماهه شش کیلو و نیم وزن کم کنید: ۳۷۸ دلار. شرکتهای بهداشتی و بیمه برای کاهش وزن افراد و دیگر رفتارهای سالم به آنها مشوقهای مالی میدهند.
- بیمهی عمر شخص بیمار یا پیری را بخرید، تا زمانی که زنده است اقساطش را بپردازید، بعد که از دنیا رفت مبلغ بیمه را دریافت کنید: تا میلیونها دلار، برحسب قرارداد بیمه. این نوع شرطبندی روی عمر دیگران یک صنعت ۳۰ میلیارد دلاری شده است. هر چه بیمهگذار زودتر بمیرد، سرمایهگذار بیشتر میبرد.
ما در روزگاری به سر میبریم که تقریبا هر چیزی خرید و فروش میشود. در سه دههی گذشته، بازارها – و ارزشهای بازاری – به طور بیسابقهای بر زندگی ما حاکم شدهاند. ما با انتخاب خودمان به این نقطه نرسیدهایم. تقریبا بر سر ما آوار شده است.
با پایان جنگ سرد، بازار و اندیشهی بازاری اعتبار بیسابقهای پیدا کرد، که کاملا طبیعی بود. معلوم شده بود که هیچ سازو کار دیگری بررای ساماندهی تولید و توزیع کالا به اندازهی تولید ثروت و رفاه کارآمد نیست. با این حال، حتی بعد که کشورهای بیشتری به استفاده از سازوکار بازار در مدیریت اقتصادشان روی آوردند، اتفاق دیگری در حال وقوع بود. ارزشهای بازاری نقش بیشتری در زندگی اجتماعی پیدا میکرد. اقتصاد یک امپراتوری میشد. امروزه منطق خرید و فروش نه فقط بر کالاهای مادی بلکه بر کل زندگی ما حاکم شده است. وقت آن رسیده که از خودمان بپرسیم آیا این جور زندگی را میخواهیم یا نه.
دورهی فخرفروشی بازار
سالهای منتهی به بحران مالی ۲۰۰۸ دورهی ایمان سرمستانه به بازار و محدودیتزدایی از بازار بود: دورهی فخرفروشی بازار. این دوران در اوایل دههی ۱۹۸۰ آغاز شد که رونالد ریگان و مارگارت تاچر اعلام کردند نه به دولت که به بازار معتقدند و بازار را کلید آبادانی و آزادی میدانند. این دوران در دههی ۹۰ نیز با لیبرالیسم بازاردوست بیل کلینتن و تونی بلر ادامه یافت و آنها این باور را تعدیل و در عین حال تحکیم کردند که راه بهروزی مردم از بازار میگذرد.
ولی آن باور حالا رنگ باخته. دورهی فخرفروشی بازار سر آمده. بحران مالی نه تنها در ظرفیت ریسکپذیری بازار شک به وجود آورد، بلکه این احساس عمومی را ایجاد کرد که بازار از اخلاق جدا شده است و باید راهی برای پیوند دوبارهی آنها پیدا کرد. ولی دقیقا روشن نیست که این یعنی چه و ما چگونه باید با آن روبرو شویم.
عدهای میگویند عیب اخلاقی دورهی فخرفروشی بازار، طمع بود که باعث ریسکهای غیرمسئولانه میشد. راه حل، بنا بر این دیدگاه، غلبه بر طمع، تاکید بر پاکدستی و مسئولیتپذیری بانکداران و مدیران، و وضع مقررات معقولی برای جلوگیری از وقوع دوبارهی چنان بحرانی است.
این تشخیص، حداکثر، تشخیص ناقصی است. اگرچه حقیقت دارد که طمع در آن بحران مالی نقش داشت، خطر بزرگتر چیز دیگری است. مهلکترین تحولی که در سه دههی گذشته اتفاق افتاد زیاد شدن طمع نبود، گسترش بازارها و سرایت ارزشهای بازاری به حوزههایی از زندگی بود که سنخیتی با آنها نداشتند.
چاره این نیست که همهی تقصیرها را به گردن طمع بیندازیم. لازم است در نقشی که بازار باید در جامعه بازی کند تجدید نظر کنیم. به یک بحث عمومی در این باره نیاز است که چطور میتوان بازار را در جایگاه خودش نگه داشت. برای این بحث باید به مرزهای اخلاقی بازار بیندیشیم. باید از خودمان بپرسیم آیا چیزهایی هست که نشود با پول خرید.
دستاندازی بازار و تفکر بازاری به جنبههایی از زندگی که از قدیم هنجارهای غیربازاری بر آنها حاکم بودهاند یکی از مهمترین تحولات زمان ماست. به افزایش مدارس و بیمارستانها و زندانهای انتفاعی فکر کنید، و واگذاری جنگها به پیمانکاران نظامی خصوصی. (در عراق و افغانستان عدهی نیروهای پیمانکار بیشتر از نیروهای ارتش آمریکا بود.)
به سایه انداختن شرکتهای امنیتی خصوصی بر نیروهای پلیس حکومتی فکر کنید – مخصوصا در آمریکا و بریتانیا که تعداد محافظان خصوصی از دو برابر ماموران پلیس هم بیشتر شده.
یا به بازاریابی تهاجمی شرکتهای دارویی در کشورهای ثروتمند فکر کنید. (اگر آگهیهای بازرگانی بین برنامههای شب تلویزیونها در آمریکا را ببینید، نتیجه میگیرید که بزرگترین مشکل بهداشت جهانی دیگر نه مالاریاست، نه آلودگیهای انگلی، نه مرض خواب، بلکه شیوع بیماری انزال زودرس.)
همین طور فکر کنید به نفوذ آگهیهای تجارتی در مدارس دولتی؛ فروش امتیاز نامگذاری پارکها و مکانهای عمومی؛ بازاریابی برای تخمک و اسپرم سفارشی برای لقاح مصنوعی؛ واگذاری حاملگی به مادران جانشین در کشورهای در حال توسعه؛ خرید و فروش مجوز ایجاد آلودگی بین شرکتها و کشورها؛ تامین هزینهی مبارزات انتخاباتی به صورتی که رایها تقریبا خرید و فروش میشوند.
این روشهای بازاری تخصیص هزینه برای بهداشت، آموزش، ایمنی عمومی، امنیت ملی، دادرسی جزایی، حفظ محیط زیست، تفریحات، تولید مثل، و امور اجتماعی دیگر، که تا سی سال پیش اغلب ناشناخته بودند، حالا تا حدود زیادی برای ما عادی شدهاند.
همه چیز برای فروش
این حرکت به سوی جامعهای که همه چیزش قابل فروش است چرا باید ما را نگران کند؟
به دو علت: نابرابری و فساد. اول، نابرابری. به نابرابری فکر کنید. در جامعهای که همه چیزش قابل فروش باشد، زندگی برای افراد بیبضاعت سخت میشود. هر چه بیشتر با پول بشود خرید، ثروت (یا نداشتناش) مهمتر میشود.
اگر با ثروت فقط بتوان قایق شخصی و ماشین کورسی و تعطیلات آنچنانی خرید، نابرابری درآمد یا دارایی خیلی اهمیت پیدا نمیکند. اما اگر با پول بشود روزبه روز چیزهای بیشتری خرید، توزیع درآمد و دارایی مهمتر میشود – نفوذ سیاسی، مراقبت پزشکی بهتر، خانهای در محلهی امن و نه در محلهی جرمخیز، امکان تحصیل در مدارس نخبهپرور به جای مدارس ورشکسته، وقتی که همهی چیزهای خوب قابل خرید و فروش باشند، زمین تا آسمان فرق میکند که پول داشته باشی یا نداشته باشی.
به این علت بوده که چند دههی اخیر به خانوادههای کمدرآمد یا میانهحال واقعا سخت گذشته. نه فقط فاصلهی غنی و فقیر بیشتر شده، بلکه کالایی شدن همه چیز به پول اهمیت بخشیده و نیش نابرابری را گزندهتر کرده.
خیلی از اقتصاددانها گمان میکنند بازار به خود خود خنثیست و تاثیری در کالایی که مبادله میکند نمیگذارد. اما اینطور نیست، بازار اثرش را میگذارد. ارزشهای بازار گاهی ارزشهای دیگر را، ارزشهایی را که باید حفظ کنیم، از میدان به در میکنند.
علت دوم اینکه ما نباید راحت همهچیزمان را به فروش بگذاریم توضیحش مشکلتر است. ارتباطی با نابرابری و بیانصافی ندارد؛ مربوط میشود به مخرب بودن بازارها. قیمت گذاشتن روی چیزهای خوب زندگی ممکن است مایهی فساد آنها شود. به این خاطر که بازار فقط کالا پخش نمیکند؛ نوع نگاه به کالا را هم نشان میدهد و تبلیغ میکند. پول دادن به بچه برای اینکه کتاب بخواند ممکن است او را کتابخوانتر کند، ولی در ضمن به او یاد میدهد که کتاب خواندن را مثل تکلیف درسی، کاری زورکی ببیند نه کاری ذاتا لذتبخش. به مزایده گذاشتن صندلیهای سال اول دانشگاه ممکن است به بودجه دانشگاه کمک کند، اما شرافت دانشگاه و ارزش مدرکش را زیر سوال میبرد. استخدام مزدوران خارجی برای جنگیدن به جای ما ممکن است جان شهروندان را حفظ کند، ما معنی شهروندی را خراب میکند.
خیلی از اقتصاددانها گمان میکنند بازار به خود خود خنثیست و تاثیری در کالایی که مبادله میکند نمیگذارد. اما اینطور نیست، بازار اثرش را میگذارد. ارزشهای بازار گاهی ارزشهای دیگر را، ارزشهایی را که باید حفظ کنیم، از میدان به در میکنند.
البته همه در این باره که کدام ارزشها را باید حفظ کنیم، و چرا، یک نظر ندارند. بنابراین برای اینکه ببینیم پول چه چیزهایی را باید، یا نباید، بتواند بخرد، باید ببینم کدام ارزشها لازم است بر حوزههای مختلف زندگی مدنی و اجتماعی ما حاکم باشند. موضوع کتاب «آنچه با پول نمیتوان خرید: مرزهای اخلاقی بازار» [What money can’t buy : the moral limits of markets] اثر مایکل سندل [Michael Sandel که با ترجمه حسن افشار منتشر شده است] رسیدن به این نتیجه است.