رمان «خلوت» [Confidence pour Confidence یا Trading Secrets] نوشته پل کنستان [Paule Constant] با ترجمه فاطمه ولیانی توسط نشر هرمس به چاپ سوم رسید.

خلوت» [Confidence pour Confidence یا Trading Secrets] نوشته پل کنستان [Paule Constant]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، این کتاب دربرگیرنده قصه زنی به نام اُرر است که برای مدتی به «کانزاس» می‌رود تا بتواند در آنجا به سکوتی که دلخواهش است دست پیدا کند.

قهرمانان رمان «خلوت» ماجرای چهار زن است. رمان نویس: «اُرر»، هنرپیشه: «للادل»، استاد دانشگاه: «بابت» و میزبان: «گلوریا» هستند؛ «خلوت» بخشی از زندگی زنی جوان، به نام «اُرر» است؛ که برای مدتی به «کانزاس» می‌رود، تا بتواند در آن‌جا به سکوتی که دلخواهش است، دست یابد، اما در آنجا هم با اما و اگرهای فراوانی روبه‌رو می‌شود؛ آنچه که سال‌ها و ماه‌ها در ذهن او تلنبار شده، به آسانی او را رها نمی‌کند؛ یادمان‌های گذشته می‌آیند و او را با خود می‌برند؛ آدم‌هایی که در مسیر زندگی او قرار گرفته‌اند، بار دیگر به دیدارش می‌آیند، و نمی‌گذارند ذهن او از آن‌ها تهی شود. «خلوت» داستانی است که خواننده را با فضای زندگی «اُرر» همراه می‌کند؛ زمان و مکان شکسته می‌شوند، تا زندگی بازخوانی شود.

در بخشی از متن این کتاب می خوانیم:

اُرر در برابر قهوه‌جوش الکتریکی که معجزه‌آسا از قهوه گرم پر می‌شد، مبهوت مانده بود. نگاهش می‌کرد تا بفهمد قوری آن را که به نظر می‌رسید با موتور آن یکپارچه است چگونه باید بردارد. هر دستگاه جدیدی او را به وحشت می‌انداخت و با نگاه کردن به این قهوه‌جوشی که در نهایت شاید یک مدل جدیدتر از دستگاه خودش بود، از اضطراب می‌لرزید، ته دلش می‌خواست گریه کند، مثل هر دفعه که تک و تنها در جایی ناشناخته در برابر اشیایی قرار می‌گرفت که باید به کار می‌گرفت و هنوز کسی نمی‌دانست که او طرز کار اتفاقاً ساده آن‌ها را بلد نیست. وقتی رفت فرانسه، عمه می‌می متوجه شد که ژوژو در هفت سالگی هنوز نمی‌تواند شیر آب را باز کند. هر وقت می‌فرستادندش دست‌هایش را بشوید در برابر دستشویی مبهوت می‌ایستاد و به آن دستگاه کُرمی خیره می‌شد که بعضی‌ها، که دست و پادارتر از او بودند می‌توانستند از آن آب بیرون بکشند.

با دیدن گردی‌ها، برش‌ها و مکعب‌های قهوه‌جوش، خود را زندانی پیچیدگی و نامفهومی دنیای مدرن احساس می‌کرد که او را به وحشت می‌انداخت. در آن شکل شبیه به A با پاهای از هم باز شده که علامت دستشویی زنانه بود به‌سختی می‌توانست مفهومی زنانه بیابد، در حالی که کلمهٔ «لیدیز» که محجوبانه به انگلیسی خطاطی می‌شد، بلافاصله این حس را به او القا می‌کرد.

چاپ سوم این کتاب با ۲۲۴ صفحه و قیمت ۱۹۸ هزار تومان عرضه شده است.

................ هر روز با کتاب .................

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...