در انتظار گودو | آرمان ملی


«قایق شب‌رو به طنجه» [Night boat to Tangier] سومین اثر کوین بری [Kevin Barry] نویسنده برجسته ایرلندی برنده جایزه بین‌المللی دابلین است که در سال 2019 توسط منتشر شد و به‌تازگی ترجمه فارسی آن توسط ندا بهرامی‌نژاد از سوی نشر خوب روانه بازار کتاب شده است.

خلاصه رمان قایق شب‌رو به طنجه» [Night boat to Tangier] سومین اثر کوین بری [Kevin Barry]

موریس هرن و چارلی ردموند، ضدقهرمان‌های «قایق شب‌رو به طنجه»، رمانِ پرفرازونشیب این نویسنده ایرلندی هستند که هردو در گذشته قاچاقچی مواد مخدر بودند و اکنون پا به سن گذاشته‌اند و با واقعیت زندگی روبه‌رو شده‌اند اما همچنان تبهکار هستند. هردو شخصیت گریزان از مسئولیت‌پذیری‌اند، دو تن چپاولگر. به نقل از جویس در رمان «اولیس»، آنها دو شریکند که «رفیق جینگ هم هستند و دائما هم مست.» تمام شب موریس و چارلی در بخش انتظار کشتی در بندر اسپانیایی شهر الگزیراس پرسه می‌زنند. آنها امید دارند دختر موریس را -که در شهر غریبه است- پیدا کنند، دختر جوانی که احتمالا از شهر طنجه برمی‌گردد یا به آنجا می‌رود. شاید هم تا الان یکی از همان جاماییکایی‌های سفیدپوست‌ شده است یا شاید هم مُرده.

این رمان به مرحله نهایی جایزه بوکر راه یافت و یکی از ده کتاب برتر سالِ نیویورک‌تایمز شد. روایت این اثر ادامه داستان «بیتل بون» (2015) است، روایتی به‌یادماندنی و عجیب‌وغریب از سفر جان لنون به جزیره‌ای غیرقابل سکونت در غرب ایرلند. درحقیقت همان جزیره‌ای که لنون در سال 1967 خریده بود. «قایق شب‌رو به طنجه» همچون «در انتظار گودو»ی ساموئل بکت، درباره انتظار است؛ راجع به چمباتمه‌زدن روی زمین و اعتراف به وجود ارواح. دلیل اینکه داستان «قایق شب‌رو به طنجه» تا این اندازه موفق بوده، این است که موریس و چارلی همدست‌های خوبی برای هم هستند؛ هردو داغان و لت‌وپارشده‌اند و البته پرسه‌زن‌هایی شرور. برخوردن به چنین توصیف‌هایی در روایت بسیار معمول است: «انصافا اُختاپوسی که تو مالاگا زدیم بر بدن اصلا به مزاجم نساخت.» یا اینکه «از سال 1994 تا حالا ریخت خودم هم تو اینه ندیدم» و در یک مکالمه بین دو عاشق سالخورده و یک معتاد به هرویین که دنیس جانسون به آنها غبطه می‌خورد شنیده می‌شود: «به وسط انگشتان پاهایم شلیک کن و بگو که دوستم داری.» دیالوگ‌های موریس و چارلی خیلی سریع بین یکدیگر ردوبدل می‌شود.

با نگاهی به گذشته آنها در روایت اشاره می‌شود که درحال دیدن فیلم «ماهی جنگی» هستند و موریس که بدبین است خود را با تام یورک، خواننده اصلی رادیو مقایسه می‌کند. چارلی این گروه موسیقی را «حرام‌زاده‌های پر‌سروصدا» می‌خواند که «هرچقدر بخواهند پول درمی‌آورند و خواننده مثل خری که در گل گیر کرده شیهه می‌کشد.» نمونه‌های شوخی بین شخصیت‌ها بسیار زیاد است. آن دو اشتباهات گذشته را تکرار می‌کنند و به خودشان یادآوری می‌کنند که در قفسی از تصمیمات اشتباهی که سال‌ها پیش گرفته شده زندانی‌اند. زندگی آنها شبیه به متنی است که هردو متقابلا آن را تکرار می‌کنند. درست در همان مسیری که اشتباه رفته‌اند پرسه می‌زنند. شاید زندگی مانند چرخیدن تایر روی یخ سیاه است، درحالی‌که آن دو فراموش کرده‌اند چرخ خود را به سمت مسیر سُرخوردن بچرخانند.

کوین بری در «قایق شب‌رو طنجه» می‌نویسد:« دیگر پول در موادفروشی نیست، بلکه پول در بین مردم است. زمانه تغییر کرده است و موریس و چارلی را به حاشیه رانده. داستان آن دو مرد غم‌انگیز، اندوهناک و فلاکت‌بار است.» نقل‌قول‌آوردن از این اثر دشوار است. بسیاری از جملات شامل اسم و مصدرهای نیشدار و توهین‌آمیزی هستند که ریشه انگلوساکسون دارند، به نحوی‌که اگر حذف شوند روایت مقداری از بار معنایی خود را از دست می‌دهد. در روایت کوین بری، هیچ حدومزری درباره الفاظ رکیک وجود ندارد. یک جنبه دیگر این اثر، بخش افراطی بیان احساسات است و گاهی بری به‌طور افراطی این مساله را پیش کشیده. جملات زیادی از این دست به چشم می‌خورد مثلِ چارلی می‌گوید «مشکلات بر من چیره شده‌اند و قطره اشکی از گونه احساساتی‌اش راهش را به پایین کج کرد» و « این مکان داد می‌زد که پر از قلب‌های شکسته است» و «علاقه بین من و تو دیگر راهش را به سمت ما کج نمی‌کند.»

اما کوین بری نویسنده‌ای بسیار ماهر و باتجربه است که توانسته حد وسط این حجم از احساسات را رعایت کند. او توانسته رمان را ماهرانه به نوشته‌های شاعرانه مزین کند: «چهره مردم شهر مثل ماهی خیلی سریع از جلوی چشم‌ها می‌گذرد»، «سگ وحشی ستاره‌های بی‌شماری را عوعو می‌کند»، «دندان‌های بیرون‌زده دختر مانند گراز واقعا که دیدنی بود!» قطعا ما انسان‌هایی شبیه به موریس و چارلی را تا‌به‌حال در زندگی دیده‌ایم؛ آنها مردهای جذابی هستند، اما به گفته جیم هریسون، بی‌کار و بی‌هدف‌اند که از تنوع بیش از حد خسته شده‌اند. مخاطب چنین شخصیت‌هایی را در کارهای چارلز بوکوفسکی خوانده است یا از رمان‌های لذت‌بخش نویسنده اسکاتلندی، جیمز کلمان و از رمان «گل‌های آفتابگردان» نوشته ویلیام کندی یا حتی از آثار المور لئونارد و بسیاری دیگر. اکنون کوین بری سعی دارد قلمرو این ویژگی را از آنِ خود کند، اما به شیوه‌ای نو. بین موریس و چارلی بی‌آبرویی، چاقوکشی و موادفروشی بوده که عاقبتی هم نداشته است. یک‌بار چارلی در صندوق عقب ماشین زندانی و به مکانی دورافتاده برده می‌شود. بدترین جرم‌ها در قایقی شب‌رو به طنجه نامتعارف‌ترینِ آنها هستند. همسر سابق موریس، سینسیا، در زمان بارداری مواد مصرف می‌کرده، آن‌هم درست در حضور موریس. همان کودک دختر- به‌نام دیلی- ممکن است سروکله‌اش در بندر الگزیراس پیدا شود. او سه سال است که پدرش را ندیده و البته ممکن است هیچ‌وقت هم نیاید. موریس و چارلی در میخانه ترمینال کشتی هستند و شراب می‌خورند. آنها هنوز دارند باهم حرف می‌زنند، هنوز هم ناامیدند. در دریای پشیمانی غوطه‌ور، اما همان‌طور که همسر سابق موریس در جای دیگری از رمان می‌گوید، «شاید هنوز هم امیدی باشد، مگرنه؟»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...