فلسفه ‌به ‌داد ما می‌رسد؟ | اعتماد


در دوران شبکه‌های اجتماعی، جایی که زندگی با شادکامی برخی و ناکامی‌های دیگران پر شده، انسان غافل از معنای ذات خود در برابر درخشش امیدها خود را از یاد می‌برد و در توهمات غرق می‌شود. بنابراین، لازم است نگاهی به خود در این دنیای وحشتناک بیندازیم. این نگاه توسط صاحبان «توسعه فردی» شنیده نمی‌شود، اما فلاسفه آن را می‌شناسند. یکی از این فلاسفه سعید ناشید است که در کتاب «فلسفه درمانی» [التداوی بالفلسفه] ما را به آینه می‌برد تا واقعیت و حقیقت را بدون توهمات و امیدهای دروغین برای ما روشن کند. این کتاب ساده و روان به منزله درمانی برای بیماری توهم و دروغ به خود است.

خلاصه کتاب فلسفه درمانی» [التداوی بالفلسفه]  سعید ناشید

نویسنده از نقطه شروع زندگی، یا چگونه زندگی کردن، آغاز می‌کند. فلسفه و دین تنها وسیله‌هایی هستند که به فرد در زندگی کمک می‌کنند. فلسفه یک روش زیستن است و نه فقط مجموعه‌ای سخن. اگر فکر می‌کنید با خواندن کتاب‌های فلاسفه بزرگ و دانستن نام‌های‌شان هدف فلسفه را تحقق بخشیده‌اید، خیر، این به شما کمک می‌کند تا مانند آنها حرف بزنید، اما شما مهم‌ترین وظیفه فلسفه و فلاسفه را فراموش کرده‌اید؛ زندگی. زندگی به معنای حداکثر هدفی که هر فیلسوفی به دنبالش است و آن زندگی ساده به دور از دام‌های توهم و امید است. این زندگی ساده است که نیچه درباره‌اش گفت: «زندگی ساده هدفی بسیار دور برای من است و من منتظر خواهم ماند تا افراد حکیم‌تر از من آن را برای ما پیدا کنند.» نویسنده از مساله زندگی ساده به بحث در مورد مسائل دیگر زندگی می‌پردازد؛ مانند فلسفه، ذات، امید، عشق، ملال، سلامت، بیماری، رضایت، نارضایتی، یقین، حکمت، استبداد، پیری، زندگی، مرگ، اخلاق، شک و یقین. همه این مسائل اگر با تغییر الگوی تفکرمان مورد بررسی قرار گیرند، ممکن است به زندگی ساده‌ای که فیلسوف بزرگی مانند نیچه به دنبالش بود، دست یابیم. باتوجه به تعدد مسائل، من بر سه مساله اساسی که شامل مسائل دیگر هستند تمرکز می‌کنم: «ذات، عشق و زندگی.»

درباره ذات
زمانی که درباره ذات صحبت می‌کنیم، باید ابتدا آن را تعریف کنیم. ذات چیست؟ ذات وجود ما است، پایه‌ای است در آن جهان که بین دنیای داخلی خود و دنیای خارجی که در آن زندگی می‌کنیم محدود است. بنابراین باید بدانیم که دنیای خارجی و داخلی چیست؛ دنیای خارجی آن است که نمی‌توانیم بر آن کنترل داشته باشیم، مانند بلاها، مرگ، بیماری و مشکلات. اما دنیای داخلی آن است که می‌توانیم بر آن کنترل داشته باشیم، مانند افکار و اعتقادات ما، به‌ویژه روش تفکر ما و از آنجا که تغییر دنیای خارجی یا جایگزینی آن دشوار است، باید به دنیای داخلی روی بیاوریم، طبق گفته خداوند: «خداوند وضعیتی را که برای گروهی است تغییر نمی‌دهد تا زمانی که آنچه در نفس خودشان است تغییر کنند.»

بلاها، مشکلات، بیماری‌ها و جنگ‌ها در دنیای خارجی وجود دارند و وجود خواهند داشت. بنابراین، وقتی ایدئولوژی‌های رهایی‌بخش به مردم وعده شادی و آرامش را در آینده می‌دهند، فلسفه معتقد است که شادی توهمی است که درک نمی‌شود و آنچه بر‌عهده انسان است، کاهش رنج‌های محیطی در دنیای خارجی است و چون انسان قادر به کنترل آن دنیای خارجی نیست، باید بر دنیای داخلی خود کنترل داشته باشد و روش تفکر خود را در مورد آن دنیا تغییر دهد.

تغییر روش تفکر از طریق رهایی از امیال غمگین -‌به زبان اسپینوزا- مانند خشم، غم و درد که به افسردگی، انزوا و دوری از مردم منجر می‌شود، انجام می‌شود. این امیال غمگین با اصطلاح نیچه «غرایز انحطاط» و با اصطلاح فروید «قوه‌های مرگ- تاناتوس» شناخته می‌شود. وقتی از این امیال غمگین رهایی یابیم، به دنبال امیال شاداب خواهیم بود، مانند شادی، صبر، عشق و رقص که در زبان نیچه «غرایز ارتقا» و در زبان فروید «قوه‌های عشق» نامیده می‌شوند. اگر می‌خواهید رنج خود را کاهش دهید، باید خود را تغییر دهید، نه جهان، از طریق تغییر روش تفکر خود در مورد زندگی و مشکلاتش.

درباره عشق
در صحبت درباره عشق، نباید آن را مانند سایر مسائل مطرح کنیم، زیرا این موجب از بین رفتن جذابیت آن می‌شود، مانند اینکه بپرسیم: عشق چیست؟ در اینجا، ما عشق را از جادویش خالی کرده و به حوزه علمی مادی کشانده‌ایم و این مناسب چیزی جادویی مانند عشق نیست. به ماه نگاه کنید که اکنون کمتر کسی به زیبایی و جلال آن می‌پردازد، همان‌طور که در عصر ادبیات رمانتیک بود. چرا؟ زیرا ماه را زیر میکروسکوپ علمی گذاشتیم و نقص‌های آن نمایان شد و ناظران آن کاهش یافتند. آیا می‌خواهیم این کار را با عشق انجام دهیم؟ قطعا نه.

عشق پر از معماها و رازهاست، یکی از برجسته‌ترین آنها بی‌علتی است؛ چرا دل دست بر این فرد گذاشته و نه آن فرد؟ همچنین نداشتن پاسخ، چرا تو خاص‌تر از دیگران هستی؟ چرا تیرهای عشق راداری ندارند؟ با وجود نگرانی ما از عشق، می‌بینیم که همچنان حفظ شده است. درحالی که شوپنهاور عشق را یکی از ضروریات رنج انسان می‌دانست به دلیل ازدواج، زایمان، مشکلات و طلاق، فلسفه مدرن نظری برعکس دارد با نام «آزادی عشق» و آزادی به زبان هگل یعنی رهایی از ضروریات زندگی مانند ازدواج و جنس تا عشق را به سطحی نورانی برسانیم به جای سطح حیوانی جنسی.

و وقتی می‌گوییم «آزادی عشق»، یعنی آن را به دست زنان بسپاریم و نه مردان، زیرا مرد ممکن است عشق را نادیده بگیرد، اما زن این کار را نمی‌کند. عشق ممکن است برای مرد به ماده تبدیل شود؛ مرد می‌داند چگونه بدون عشق ازدواج کند، چگونه بدون عشق فرزند بیاورد و چگونه رابطه جنسی سردی داشته باشد، اما زن نمی‌تواند این کار را انجام دهد.

مرد به دنبال ماده، یعنی پیوند جسمانی است، اما زن به دنبال وجود و ادغام روحی است. این مساله را زنان بیشتر از مردان می‌دانند، زیرا نشان‌دهنده حقیقت عشق است که مرد به زن و زن به مرد دارد. این راز عشق برای زن است و به زبان صوفیانه «مستی عشق» نامیده می‌شود. برای حفظ عشق، باید آن را به زنان بسپاریم و در دست آنها محفوظ نگه داریم. شیخ اکبر ابن عربی حقیقتا گفت: «مکان اگر مونث نباشد، قابل اعتماد نیست.»

فلسفه درمانی» [التداوی بالفلسفه]

درباره زندگی
وقتی کلمه «زندگی» را به زبان می‌آوریم، منظور ما زندگی با تمام محتویات آن است؛ سرنوشت، امیدها، توهمات، دانش، علم، یأس، شادی، بلندپروازی، افسردگی، غم، پیری و مرگ. زندگی همه این مفاهیم را در بر می‌گیرد. چگونه می‌توانید با تمام این معناها کنار بیایید و بدون زیاده‌روی در لذت‌ها، غم‌ها را بپذیرید؟ این همان راز کتاب است. با توجه به تغییر در تفکر که به معنای تغییر در شیوه زندگی است، همان‌طور که قبلا اشاره شد، شیوه‌ای برای کنار آمدن با سرنوشت شما شکل خواهد گرفت. نیچه سه نوع از این کنار آمدن را توصیف می‌کند: اول «تسلیم روسی»، یعنی تسلیم کامل به سرنوشت خود؛ دوم «عشق به سرنوشت»، یعنی پذیرفتن و دوست داشتن سرنوشت خود همان‌گونه که هست بدون مقایسه با دیگران؛ سوم «بازگشت ابدی»، که نویسنده آن را چنین تعریف می‌کند: عشق ورزیدن و دوست داشتن سرنوشت بد و خوب خود به حدی که آرزو کنید بارها و بارها تکرار شود. در اینجا داستان فیلسوف بزرگ رواقی، اپیکتتوس، را به یاد می‌آوریم که سرنوشت خود را به طرز عجیبی پذیرفت. او برده‌ای بود و حتی زمانی که اربابش پایش را شکست و او لنگ شد، هیچ شکایتی نکرد و تنها گفت: «به شما گفتم، این را خواهید شکست، آقا.» به دلیل تسلط اپیکتتوس بر خود در برابر وحشیگری سرنوشت و عدم تسلیم به خشم یا شادی، اربابش او را آزاد کرد و او به یکی از بزرگ‌ترین فلاسفه رومی در طول تاریخ تبدیل شد.

در مورد موضوعات دیگر مانند امید، باید تفاوت بین امیدی که با عمل همراه است و امید کاذب که شما را از واقعیت جدا می‌کند و به دنیای رویاها و توهمات می‌برد، بدانید. مولانا جلال‌الدین رومی می‌گوید: «در ناامیدی بسی امید است.»[ ضرب‌المثل فارسی است] بنابراین، باید به واقعیت زندگی بازگردید وقتی امیدهای کاذب ازدست می‌روند و زندگی را همان‌گونه که هست، بپذیرید.

در مورد سایر معانی زندگی، سعید ناشید توصیه‌ها و نصیحت‌هایی ارایه کرده است:

۱-شادی این است که به دنبال شادی نباشی: از آنجا که ایدئولوژی‌های نجات‌بخش شادی را به زمان و موعد دیگری موکول می‌کنند، باید یقین کنیم که چیزی به نام «شادی» در اصل وجود ندارد، بلکه باید آن را با چیزهایی که اکنون در دست داریم، بسازیم. همان‌طور که الرافعی می‌گوید: کم أریدُ السعد لکنْ فوق آمالی إراده/ وقضى فی حکمهِ أنْ لیس فی الدنیا سعاده (چقدر خواهان شادی‌ام لیک بالای آرزوهایم اراده‌ای/ در حکم خود مقرر کرده نیست در دنیا شادی‌ای)

۲-تو جز در حال نیستی: گذشته برای عبرت است، نه برای سرزنش خود؛ آینده هنوز نیامده و تو در آن متولد نشده‌ای. زندگی تو اکنون در دستانت است و بس. چنان‌که عمر خیام می‌گوید: هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت / روزی که نیامده ست و روزی که گذشت

۳-هیچ چیز برای من طراحی نشده است: همه آنچه که آرزو و خیال می‌کنم محقق نخواهد شد، زندگی طبق خواست من و راحتی من نیست، بلکه من باید با آن سازگار شوم.

۴-شکوه نکن، زیرا شکایت سودی نخواهد داشت.

۵-رنج همان چیزی است که تو آن را رنج می‌بینی: پس طرز تفکرت را تغییر بده تا دایره رنجت را کاهش دهی.

۶-شرایط بد برای رشد خوب است: همان‌طور که نیچه می‌گوید: «ضربه‌ای که تو را نمی‌کشد، تو را قوی‌تر می‌کند.»

۷-هدف از زندگی خوب است -حتی اگر محقق نشود- ولی به تو معنایی برای وجودت می‌دهد.

۸- تو کنترل طول زندگی را نداری، بلکه عرض آن را کنترل می‌کنی: طول یعنی عمر، عرض یعنی اعمال و نحوه زندگی‌ات. ابن سینا می‌گوید: «به طول زندگی اهمیت نمی‌دهم، بلکه به عرض آن اهمیت می‌دهم.»

۹-چیزی به نام یقین مطلق وجود ندارد: چیزی به نام حقیقت یا یقین مطلق وجود ندارد، زیرا این مانع از آشنایی و نزدیکی انسان‌ها به یکدیگر می‌شود و ایدئولوژی‌ها و درگیری‌های ناشی از آن را به وجود می‌آورد. یقین چیزی جز یک دیدگاه نیست. چنان‌که ابوالعلاء می‌گوید: أما الیقین فلا یقین وإنما أغلب ظنی أن أظن وأُحدسا (یقین اما، یقینی نیست بلکه گمان من این است که گمان کنم و حدس بزنم).

۱۰- باید به تفکر بپردازی: باید با خود خلوت کنی و در زندگی و جریان‌های آن تأمل کنی، دور از فشارهای آن. با تفکر و تأمل، حکیم می‌شوی. حکیم کسی است که توانایی کنترل دنیای درونی خود را دارد نه دنیای بیرونی، برخلاف مستبد که افلاطون در جمهوری‌اش او را چنین تعریف می‌کند: «کسی که قادر به کنترل خود و احساساتش نیست و می‌خواهد حکم خود را بر جهان تحمیل کند.»
بنابراین، خودت اولین کسی هستی که باید بر آن حکم کنی.

کتاب التداوی بالفلسفه نوشته سعید ناشید، متفکر مغربی با عنوان «فلسفه درمانی» توسط محمد حزبایی‌زاده به فارسی ترجمه و اخیرا توسط نشر ثالث منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...