علیه فاشیسم | شرق


«نامه به ژنرال فرانکو» [Carta al General Franco یا Brief an General Franco ; zwei einakter] کتابی است از فرناندو آررابال [Fernando Arrabal]، نمایشنامه‌نویس، کارگردان، فیلمنامه‌نویس، داستان‌نویس و شاعر اسپانیایی، که با ترجمه میرحمید عمرانی در نشر مهراندیش منتشر شده است. این کتاب شامل نامه‌ای از آررابال به ژنرال فرانکو، نوشته شده به سال 1971، و دو نمایشنامه از او به نام‌های «پیک‌نیک در آوردگاه» و «گِرنیکا» است. چنان‌که در بخشی از پیشگفتار مترجم بر ترجمه فارسی این کتاب آمده وجه مشترک هر سه نوشته گردآمده در این کتاب «رد آن واقعیت اجتماعی و سیاسی» است که «دم‌ودستگاه فرانکو نمایندگی‌اش می‌کرد».

نامه به ژنرال فرانکو» [Carta al General Franco یا Brief an General Franco ; zwei einakter] فرناندو آررابال [Fernando Arrabal]

در این پیشگفتار درباره آن‌ تجربه سیاسی و تاریخی هولناکی که دیدگاه آررابال را در آثارش شکل داده آمده است: «دیدگاه آررابال به تجربه تاریخی سوگناک اسپانیا در رویدادهای سال‌های جنگ داخلی و پیروزی فاشیسم در 1939 شکل گرفته است. او از کودکان نسلی است که در اسپانیای فاشیستی بزرگ شده، در دبستان‌های رژیم آموزش دیده، پرورش‌یافته و مغاک ژرف میان ایدئولوژی و زندگی روزانه پر از درشتی، زشتی و پلشتی را به چشم خود دیده است». تجربه آررابال از فاشیسم نه فقط تجربه‌ای عمومی که تجربه‌ای عمیقا شخصی نیز هست چراکه پدر او یکی از قربانیان فاشیسم بوده است. پدر آررابال چنان‌که در همین کتاب و در بخش تحت عنوان «توضیحات مترجم» نیز اشاره شده از نظامیانی بوده که بعد از شورش ارتشیان علیه جمهوری اسپانیا همچنان به جمهوری وفادار مانده و تاوان این وفاداری را با زندان داده است.

میرحمید عمرانی در آغاز ترجمه فارسی «نامه به ژنرال فرانکو» در توضیح این واقعه می‌نویسد: «پدر فرناندو پیوسته از این زندان به آن زندان فرستاده می‌شود تا آنکه دست به خودکشی می‌زند. سرانجام او را به بهانه بیماری روانی به بیمارستان بورگُس می‌فرستند. در 1940 خانواده آررابال به مادرید می‌رود. سال بعد فرناندو به دبیرستانی پا می‌گذارد که به کیفیت آموزش ادبی زبانزد است. پدرش در دسامبر 1941 با جامه بیمارستان از بیمارستان فرار می‌کند. برف نزدیک به یک متر روی زمین را پوشانده است. او ازآن‌پس برای همیشه ناپدید می‌شود. آسیب برخاسته از این سوگ مُهر و نشان خود را بر کار و زندگی آررابال می‌نهد». تأثیر دردناکی را که از آن سخن رفته است می‌توان در رمان «زنده باد مرگ» آررابال که الهام گرفته از همین ماجرای زندانی و ناپدیدشدن پدر اوست به وضوح دید؛ رمانی خواندنی که با ترجمه زنده‌یاد مدیا کاشیگر به فارسی ترجمه شده است.

بخش اول کتاب «نامه به ژنرال فرانکو» شامل نامه آررابال به فرانکو است؛ نامه‌ای که به‌صراحت ماهیت یک سیستم فاشیستی را روی دایره می‌ریزد و از تأثیرات هولناک آن سخن می‌گوید. دو بخش دیگر کتاب یعنی نمایشنامه‌های «پیک‌نیک در آوردگاه» و «گِرنیکا» نیز هریک به نحوی وجهی از تبعات فاشیسم و اختناق را به نمایش می‌گذارند. عنوان «گِرنیکا» یادآور عنوان تابلوی مشهور پابلو پیکاسو است. تابلویی که موضوع آن فاجعه بمباران شهرک «گِرنیکا» در اسپانیا توسط فرانکو و متحدانش است؛ همان فاجعه‌ای که نمایشنامه آررابال نیز حول آن شکل گرفته است.

در توضیحات مترجم کتاب «نامه به ژنرال فرانکو» علاوه بر مرور و معرفی زندگی و آثار آررابال به «جنبش هراس»، جنبشی بنیان‌نهاده به‌دست آررابال، رولاند توپور و آله‌خاندرو خودوروفسکی، نیز پرداخته شده است. این جنبش چنان‌که در یادداشت مترجم کتاب آمده جنبشی است متأثر از تئاتر آنتونن آرتو و سینمای لوئیس بونوئل. در این یادداشت همچنین به زمینه‌ تاریخی–سیاسی‌ای که آثار آررابال در آن پدید‌آمده پرداخته شده است؛ از جمله به جنگ داخلی اسپانیا. آنچه در ادامه می‌خوانید سطرهایی است از نامه آررابال به ژنرال فرانکو از این کتاب:

«در کودکی تنها تماشاگر دریای آتش و جنون مرگ‌باری بودم که نمی‌توانستم از آن سر درآورم، که همانند آهن گداخته‌ای، داغ بر تن و جانم می‌نشاند. چه بسیار کودکانی مانند من که همچو چیزهایی دیدند! کودکانی که در گهواره خوابِ انفجار دینامیت و تیرباران را می‌دیدند. در حافظه من لول می‌زند یادهای روشن و فراموش‌نشدنی جنگ... سرکوب، ترس، وحشت‌زدگی، خبرچینی، کودکانی که پدران و مادران خود را لو می‌دادند، برادرانی که با برادران خود می‌جنگیدند، خشک‌اندیشی، سانسور (نامه‌های درباز، حرف‌های درگوشی، گام‌های ترس‌خورده)، خشک‌اندیشی. از سربازانی می‌گفتند که کمربندهایی داشتند پوشیده از گوشِ سربازانِ جمهوری‌خواه که چون نشان پیروزی به کمربندها آویخته بودند، و از کشتار باداخوس در میان میدان گاوبازی که سیل‌واره‌ای از خونِ کشته‌شدگان در آن جاری شده بود، زندانیانی که سر به دیوار می‌کوفتند تا با خودکشی از شکنجه رهایی یابند. زنان و کودکانی که با پای پیاده 400 کیلومتر راه رفتند تا از چنگال وحشت‌زای پیشتازانِ نیروهای شما جان به در برند، خبرهای دستکاری‌شده‌ای به ما می‌رسید».

کتاب «نامه به ژنرال فرانکو» چنان‌که میرحمید عمرانی در پیشگفتار توضیح داده از نسخه آلمانی به فارسی برگردانده شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...