کافکا؛ از افسانه تا واقعیت | آرمان امروز


کافکا یکی از چهره‌های پُررمزوراز ادییات داستانی جهان است که آثار، زندگی، اندیشه و مرگش، همیشه با پرسش‌ همراه بوده است. از این رو، خوانش هر اثری که درباره او و آثارش نوشته می‌شود، دریچه‌ای تازه باز می‌کند به خوانش دیگربار آثار او. جیمز هاوز [James Hawes] رمان‌نویس و تاریخ‌دان برجسته بریتانیایی و مدرس نویسندگی خلاق در دانشگاه آکسفورد، در کتابِ درخشانش «کافکا، افسانه تا واقعیت: چرا باید پیش از هدردادن زندگیتان کافکا بخوانید» [Excavating Kafka] به افسانه‌ها و کژفهمی‌ها درباره کافکا می‌پردازد. این کتاب با ترجمه خسرم خُرم در نشر کتاب نون منتشر شده است.

جیمز هاوز [James Hawes] کافکا، افسانه تا واقعیت: چرا باید پیش از هدردادن زندگیتان کافکا بخوانید» [Excavating Kafka]

این کتاب جذاب که کاملا ذهن مخاطب را درگیر می‌کند، هدفی ساده برای خود ترسیم کرده است و آن زیرسوال‌بُردن افسانه‌ها و کژفهمی‌هایی است که به زندگی و آثار کافکا نسبت داده شده است. جیمز هاوز فهرست مفصلی از این افسانه‌ها را به‌خوبی در ابتدای کتابش بدین گونه مطرح می‌کند: «نابغه‌ مرموز، نوستراداموس تنهای اروپای میانه که توسط هم‌دوره هایش نادیده گرفته شد، کسی که نهایت درایت و روان اسرارآمیز و شبه‌مقدس خود را برای پیش‌بینی هولوکاست و گولاگ‌ها به کار برد.»

هیچ‌کس مثل هاوز این‌گونه به بررسی کافکا نپرداخته است، اما هاوز برای اثرگذاری هرچه بیش‌تر آن‌ را با اغراق بیان می‌کند. همان‌طور که از عنوان کتاب مشخص است واکاوی آثار کافکا به‌سختی یک پرونده جنایی است، کاری سنگین و دشوار که تنها یک بازنویسی مودبانه نیست، بلکه نوعی گورشکافی ا‌ست.

هاوز اغلب به‌عنوان رمان‌‌نویس شناخته می‌شود، با وجود این، او فردی آکادمیک و متخصص در ادبیات آلمان است. هاوز با تسلط به مهارت‌های لازم و با انگیزه بالا، به وضوح از آنچه که به عنوان «قدرت اسرارآمیز» کافکا یاد می‌کند لذت می‌برد. هاوز در این کتاب دلیل «بی‌ارزش»‌بودن تصورات اکثریت افراد درباره کافکا را بیان می‌کند.

حقایق بی‌گمان آشکار می‌شوند. هاوز با تکیه بر آثار پیشگام پژوهشگرانی مانند راینر اشتاخ، پیتر آندره الت و یورگن برن، تصویر ساختگیِ پراگی‌ها از کافکا را درهم می‌شکند، که با این کار به گرمی مورد تحسین قرار می‌گیرد.

کافکا از انتشار آثارش ترس داشت؟ کافکا بسیاری از آثارش را در مجلات منتشر می‌کرد و تا 34 سالگی چهار کتاب به چاپ رسانده بود و حامیان و دنبال‌کنندگان زیادی داشت. کافکا توسط هم‌دوره‌هایش نادیده گرفته می‌شد؟ هاوز نخستین دیدگاه‌های تحسین‌آمیز وتلاش‌های پشت پرده‌ای که به جایزه‌ ادبی گنکوربرای کافکا ختم شد را ارائه کرد. پدر کافکا فردی بی‌خرد بود؟ هاوز پدر کافکا را بزرگ مردی سخاوتمند و جذاب به تصویر می‌کشد. کافکا مستمند بود؟ ثروتمند بود. یهودیت کافکا برای درک آثارش ضرورت دارد؟ این چه حرفی است؟ هدف از این تصویرسازی نادرست همیشه این بوده است که مخاطب را با تقبیحِ چهره‌ کافکا به یک نابغه‌ منزویِ آسیب‌دیده به وجد آورد. این هیاهو همیشه مطلوب نیست و گاهی نتیجه عکس دارد. برای مثال در بخش «زندگی شخصی کافکا» مطلب عجیبی و شوکه کننده‌ای دیده نمی‌شود. در چندین مورد نیز هاوز خود مرتکب اشتباهاتی می‌شود که دیگران را برای آن مورد انتقاد قرار می‌داد. او مدعی است که گذشته‌نگری در داوری آثار کافکا باید منع شود، با وجود این، خودِ او در چند صفحه بعد می‌نویسد: «در روزی که آدولف هیتلر وارد قلعه لاندسبرگ شد تا محکومیت کوتاه مضحکش را بگذراند... فرانتس کافکا تنها دو ماه تا مرگش مانده بود و چند کیلومتر با آنجا فاصله داشت.» این استدلال‌ اشتباه علتِ شمردن مقدم از هاوز مشابه استدلال‌هایی است که هاوز خود آن‌ها را مورد نکوهش قرار می‌دهد.

بااین‌همه بحث‌برانگیزترین و پرریسک‌ترین اقدام هاوز الهام‌گرفتن تصویر مرکزی (دگردیسی) از رمان «رنج‌های ورتر جوان» شاهکار گوته است: «آدم دوست دارد به سوسک تبدیل شود و در این دریای رایحه‌های دلپذیر غوطه‌ور شود و این‌گونه گذران زندگی کند.» هاوز با این ادعا که هیچ پژوهشگری تاکنون به افسانه کافکا ورود نکرده، اظهار می‌کند که «افسانه کافکا به معنای واقعی کلمه به گونه‌ای است که حتی پژوهشگران آلمانی با تحصیلات عالی امکان فهم کامل آن را ندارند.» بااین‌حال به آسانی می‌توان ثابت کرد که هاوز یکی از بی‌باک‌ترین، جدی‌ترین و خلاق‌ترین منتقدان کافکا است، کسی که به آثارش به‌طور شگفت‌آوری تسلط دارد. و همین موجب می‌شود که پیش از اینکه زندگی‌مان را مثل زامزای «مسخ» در پوسته سوسک هدر بدهیم، کافکا بخوانیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...