«از طلب تا طرب: عاشقانه‌ها و عارفانه‌های حزین لاهیجی» نوشته مرضیه صعودی توسط نشر بایا منتشر شد.

به گزارش خمهر، نشر بایا کتاب «از طلب تا طرب: عاشقانه‌ها و عارفانه‌های حزین لاهیجی» نوشته مرضیه صعودی را با شمارگان هزار نسخه، ۱۵۱ صفحه و بهای ۲۵ هزار تومان منتشر کرد.

نویسنده در این اثر به شرح و تفسیر غزل‌های عاشقانه و عارفانه حزین لاهیجی شاعر شیدا و شوریده سبک هندی پرداخته است. شاعری که با وجود بهره‌مندی از معارف الهی، ظرایف ادبی و بینش زیبایی ‌شناختی در اشعارش در وادی ادب و فرهنگ و در میان شاعران و ادیبان ایران زمین مهجور مانده است.

 اشعار حزین در عین زیبایی، خیال‌انگیزی و مضمون‌پردازی شعر سبک هندی از لطافت، سادگی و بی‌تکلفی در لفظ و درک صریح و مأنوس معنا برخوردار است که به حظ خوانش شعر می‌افزاید.

از طلب تا طرب شامل دو گفتار عاشقانه‌ها و عارفانه‌ها است که در گفتار نخست به تفصیل بن‌مایه‌های‌ عشق، معشوق و عاشق بررسی شده است. گفتار دوم نیز به مضامین عرفانی در قالب مقامات، هفت وادی عرفان و آراء و معتقدان عرفانی پرداخته و برای هر یک از بخش‌ها مصادیق مناسب و زیبایی از غزل‌های حزین آورده شده است.

 اثر پیش‌رو، مرجع گزیده و ارزنده‌ای برای معرفی اشعار این شاعر خوش‌قریحه به علاقه‌مندان شعر و ادب فارسی است که بی‌تردید خواندن آن شور طرب‌انگیزی را از طلب شعر در ایشان برپا می‌کند.

نویسنده کتاب مرضیه صعودی دانش‌آموخته رشته زبان و ادبیات فارسی است که به قلم او کتاب دو زبانه «گلشن راز شیخ محمود شبستری همراه با فرهنگ اصطلاحات عرفانی» نیز از انتشارات بایا منتشر شده است.

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...