پروژه دولتی باعث تنش میانِ اهالی روستا و تیم سدسازی میشود... مهندس برای برقراری آرامش بین دولت و مردمِ روستای گورآب پیشنهاد میدهد دولت خانهها و باغهای اهالی را بخرد و اهالی روستا دستهجمعی به محلِ جدید گورآب مهاجرت کنند... پیداشدنِ قبر دختر جوان تازه خاکسپاریشده با بدنی تازه و تجزیهنشده... قاچاق و کولبری اسلحه برای کدخدا و اشرار و حامیانش... روستای گورآب، رفتهرفته غرق میشود. حالا استخوانهای مُردههای بیگور و نشان روی آب آمده است
آوارِ دولت | سازندگی
«بزها به جنگ نمیروند» سومین اثر داستانی مهیار رشیدیان است. رشیدیان پیش از این اثر، در سال ۸۳ اولین مجموعهداستانش «دو پله گودتر» را توسط نشر قصه منتشر کرد که جزو بهترین تکداستانهای جایزه گلشیری در سال ۱۳۸۴ شد. پس از آن، در ابتدای دهه نود، رشیدیان «آقارضا وصلهکار» را از سوی نشر نیلوفر منتشر کرد. هر دو اثر، نقدهای مثبتی دریافت کردند.
رمان «بزها به جنگ نمیروند» آخرین اثر منتشرشده رشیدیان داستانِ احداث سدی در یکی از روستاهای مرزی کشور به نام گورآب است؛ روستای پلکانی که تمام خانههایش از سنگ و چوب است. فردوسی در شاهنامه از گوراب به نیکی نام برده است: «به گورآبه اندر نهادند روی/ همه راه شادان و با گفتوگوی». گورآب، از روستاهای قدیمی و باستانی است. این منطقه را به این خاطر گورآب نامگذاری کردهاند که در گذشته تمامی آبها و سیلابهای مناطق اطراف پس از باران به آنجا روانه میشد و پس از مدت کمی در زمین فرومیرفت.
داستان درباره احداث سدی در گورآب است. پروژه دولتی که باعث تنش میانِ اهالی روستا و تیم سدسازی میشود. به همین دلیل مهندس پروژه (بهعنوان نماینده دولت) سعی بر اعتمادسازی دارد. این اعتمادسازی باعث ارتباط نزدیک بین مهندس و اهالی روستا میشود. مهندس برای برقراری آرامش بین دولت و مردمِ روستای گورآب پیشنهاد میدهد دولت خانهها و باغهای اهالی را بخرد و اهالی روستا دستهجمعی به محلِ جدید گورآب مهاجرت کنند. اما اهالی روستا به این دلیل که نیکان و نیاکانشان در قبرستان قدیمی دفن هستند، حاضر به تغییر مکان نمیشوند. با دخالت بزرگ و معتمد اهالی گورآب، ماموستا مصطفی، روحانی معروف روستاهای همان حدود رضایت اهالی گورآب را مبنی بر نقلمکان جلب میکند؛ ماموستا مصطفی، فتوای انتقال گورها را به قبرستان جدید داده و گونیهای مناسب برای انتقال استخوانها آماده میشود؛ و خواننده تصور میکند که داستان تمام شده است. اما داستانِ ناپدیدشدنِ شفیق، راز هانا و پیداشدنِ قبر دختر جوان تازه خاکسپاریشده با بدنی تازه و تجزیهنشده باعث ایجاد تعلیق و کشمکش در داستان میشود؛ رازهایی که در ابتدای طرح داستان، خواننده را مُجاب میکند که رمان را ادامه بدهد.
این حوادث، نارضایتی برخی از اهالی روستا و همچنین تحریکات کدخدا باعث میشود آتش تفرقه بین اهالی روستا و حتی کارگران اداره سدسازی با کارفرما برافروختهتر شود. تمام اینها باعث میشود فرصت برای انجام فعالیتهای مخفیانه کدخدا و افرادش مثل کاک خلیل، از جمله قاچاق و کولبری از مرز فراهم شود: «شفیق هروقت غیب میشه میره عراق، میره ببینه جنازه فکوفامیلش، پدر و مادر، خواهر و برادرش رو پیدا کردن یا نه...»
داستانِ کولبرها، داستانِ قاچاق و کولبری از راههای صعبالعبور و انتقال اسلحه و کالای غیرقانونی برای کدخدا و اشرار و حامیانش در ظلمات کوه و دشت، زیر آسمان سیاه، از لابهلای سنگها، از روی شیبهای ریزشی سنگریزهها، انعکاس نور موبایلهای کولبرها روی سفیدی برفهای همیشگی قلهها و ارتفاعات کوهستانهای مرزی؛ راههای صعبالعبوری که روزی قتلگاه جوانان این سرزمین در نبرد با عراقیها و گروهکهای مزدور و وطنفروش بوده و حالا بعد از سالها که از جنگ میگذرد، از این راه مخفی برای قاچاق و کولبری استفاده میشود! (طنز تلخ) «کولبری کار سختیه؟ سخت!؟.... کولمَرد میخواد...»
اینجا پرسشی در ذهنِ خواننده پدید میآید: تمام این سنتشکنیها برای انتقال گورها و احداث سد برای چه هدف مهمی میتواند باشد؟ اینجاست که مردم در برابر قدرت قرار میگیرند. قدرت مرکزی (دولت) و قدرت جبر زیست محیطی. تعدادی از کارگران و اهالی روستا با تحریک کدخدا، دست به اعمال خشونتآمیز برای توقف طرح سدسازی میزنند. به آتشکشیدنِ کامیون و دزدیدهشدنِ چندمرتبه کابلهای تونل از این جمله هستند. شاید به خیالشان بتوانند خانهشان را حتی برای یک روز، دیرتر تخلیه کنند.
بالاخره اداره سد میتواند تعدادی از باغها و چند خانه روستا را بخرد. اما برخی مخالف فروش باغها و خانههایشان بودند. حتی آنهایی که خانههایشان بالادست روستا بود تصور میکردند اگر آب بالا بیاید باز به خانههای آنها نمیرسد. بهشدت بین اهالی روستا اختلاف افتاده بود؛ اما راهی وجود نداشت و درنهایت مجبور بودند روستا را تخلیه کنند (قدرت دولت) چون وقتی آبگیری سد شروع شود و وقتی دریچهها را ببندند تا سد لبریز شود، همه غرق میشوند. در پایان داستان، روستای گورآب، رفتهرفته غرق میشود. حالا استخوانهای مُردههای بیگور و نشان روی آب آمده است. روستانشینان در سودای گورهای آبا و اجدادیشان هستند.
مقاومت اهالی روستا برای گورهای نیاکان و اجدادشان و مبارزه طبیعت در برابر صنعتیشدن به دست انسان، مفهومی زیبا به خواننده منتقل میکند. از همه مهمتر، این مبارزه طبیعت با انسان خودخواه است: مانند برف و باران در بخش اول داستان، تشکیل دره پیشبینینشده در حفاری ابتدای مسیر کارگاه سدسازی و گردوغبار شدید و مه غلیظ در پایان داستان.
«بزها به جنگ نمی روند» از چند تک روایت تشکیل شده است که به شکلگیری روایت اصلی داستان کمک میکند. فضای داستان دراماتیک است. داستان همچنین به برخی فجایع تاریخی اشاره دارد: روایت تلخ جنگ تحمیلی و جنایت گورهای دستهجمعی توسط صدام حسین و گروهکها بعد از پذیرش قطعنامه. و همچنین نقد حقوق کارگری، اشاره به قصه تلخ کولبران و قوانین مدنی از مضمونها و درونمایههای رمان محسوب میشود.
«بزها به جنگ نمیروند»، رمانی واقعگرا و طبیعتگرا است. این رمان را باید اثری برآمده از وضعیت جامعه ایران بعد از جنگ، دوره سازندگی و صنعتی دانست؛ دورهای که دولت بر صنعتیشدن و مدرنشدن اصرار دارد، اما جامعه بر حفظ ارزشها، گذشته، آثار نیاکان و حتی یادبودهای سربازان جنگ.