مفاهیم غیرمفهومی نیچه | شرق


احتمالا بین فلاسفه قرن نوزدهم فردریش نیچه فیلسوفی است که در کنار کارل مارکس و زیگموند فروید بیشترین تفاسیر بر آثارش نوشته شده است. بیشتر این تفاسیر تلاش برای ساده‌سازی و کند‌کردن هسته رادیکال و خطرناک پروژه نیچه‌‌اند. شاید دقیقا به‌علت وجود همین هسته رادیکال در پروژه فکری او مفسران هرگز بی‌کار ننشسته‌ و تلاش کرده‌اند به هر شکل ممکن او را طبقه‌بندی، تلخیص و قابل فهم سازند: مجموعه‌ای از سخنان حکیمانه تا تفاسیر فاشیستی و پست‌مدرن از نوشته‌های او. النکا زوپانچیچ [Alenka Zupančič] فیلسوف معاصر اسلوونیایی در کتاب «کوتاه‌ترین سایه» [The shortest shadow : Nietzsche’s philosophy of the two] دقیقا روی همین واکنش‌های پست‌مدرن نسبت به آثار نیچه دست می‌گذارد. او در کتاب سعی در مقابله با جریانی دارد که تکان‌های فکری نیچه را تا سطح عقاید شخصی و افکار عمومی پایین می‌آورند.

 النکا زوپانچیچ [Alenka Zupančič] کوتاه‌ترین سایه» [The shortest shadow : Nietzsche’s philosophy of the two]

زوپانچیچ در بیشتر کتاب می‌کوشد به یک سؤال پاسخ دهد: چه چیز نیچه را تا بدین اندازه فیلسوفی تکان‌دهنده در سنت فکری غرب کرده است؟ در مقدمه جامعی که مترجمان نوشته‌اند، آمده است: «از دید نویسنده کتاب، نیچه نه فقط در زمانه خودش بلکه هر زمانی متفکری است بیرون از جریان‌های اصلی. او نویسنده‌ای بی‌وقت است، خروسی بی‌محل در اقلیم تفکر». در ادامه مترجمان به‌واسطه مقدمه مایکل هارت بر کتاب درخشان ژیل دلوز: نیچه و فلسفه (عادل مشایخی، تهران، نی، 1390) سعی بر مشخص‌کردن تلقی دیگری از پروژه فلسفی نیچه دارند که در تقابل با قرائت لکانی زوپانچیچ شناخته می‌شود.

زوپانچیچ در کتاب در دو بخش دو جنبه مهم از پروژه فلسفی و فکری نیچه را بررسی می‌کند. بخش اول کتاب درباره مضمون محوری تفکر نیچه است:
1. خدای مسیحی که بنا به تفسیر کتاب واجد دو معنا است (که در اغلب تفاسیر پست‌مدرن به‌عنوان نفی انتزاعی نیچه از مذهب درک می‌شود نه جدال فکری نیچه با سنت مسیحی)
2. آرمان زهد؛
3. نیست‌انگاری یا نیهیلیسم. به اعتقاد زوپانچیچ این سه بخش در وضعیت پست‌مدرن کنونی جهان که بر مدار اصالت لذت می‌گردد حضوری بس پررنگ دارند.

بخش اول: مضامین محوری
نیچه را غالبا به جهت تأکیدش بر کثرت در تقابل با وجودشناسی مبتنی بر «واحد» اعظم می‌ستایند که راه را بر تفاسیر پست‌مدرن می‌گشاید. اما به‌زعم زوپانچیچ، با تکیه بر نظریات روانکاوی ژاک لکان، ابداع واقعی نیچه نه کثرت بلکه سیمای معینی از مفهوم «دو» است. منطق دویی که در بسترهای متفاوت و صورت‌بندی‌های گوناگون متضمن ساختار زمانی خاصی از سنخ قسمی حلقه‌های زمانی است که زمان‌بندی منحصر‌به‌‌فردی را وارد مقوله حقیقت می‌کند. رخداد مورد نظر نیچه را شاید بتوان در اعلام این مهم خلاصه کرد که «یک دو شد»؛ رخداد دقیقا تبلور این دوتاشدگی است.

زوپانچیچ در بخش اول کتاب سراغ دو گزاره می‌رود و سعی بر مشخص‌کردن مخالفت نیچه با پروژه اصلاح دین مارتین لوتر دارد که به تبع آن اصول لیبرالیسم زاده شد، نیچه معتقد بود این نهضت زندانی درونی می‌آفریند که به‌مراتب زنجیرهای سخت‌تری از اصول کاتولیک دارد، زوپانچیچ دراین‌باره می‌نویسد: در مناسک و آداب معاشرت مجال بیشتری برای آزادی هست تا در اعماق وجدان و اعتقاد شخصی. تز فوق‌العاده نیچه این است که آزادی درونی و تأکید‌گذاری بر قلمرو شخصی و خصوصی می‌تواند بدترین زندان و مظهر نامحسوس‌ترین و فریب‌آمیزترین صورت بردگی باشد.

فصل بعدی کتاب درباره یکی از مضامین و نقد‌های محوری نیچه تحت عنوان آرمان زهد است. زوپانچیچ در این فصل به یاری اصطلاحات روانکاوی لکان تحلیل درخشانی از وضعیت ظاهرا آزاد و رهای معاصر دارد: وضعیت پست‌مدرن زمانه ما باعث قدیمی‌شدن انتقاد نیچه از آرمان زهد نمی‌شود. مذهب اصالت لذت در جامعه پست‌مدرن نه‌تنها نمایانگر بیرون‌شدی از چارچوب آنچه نیچه آرمان زهد می‌نامد نیست بلکه عمیقا ریشه در همین چارچوب دارد. (ص81) در ادامه فصل زوپانچیچ در پی برقراری پیوند بین پاره‌ای از نظریه‌های فروید در کتاب «تمدن و ناخرسندی‌های آن» و آرمان زهد در فلسفه نیچه است.

او می‌نویسد: «پدیده‌ای که نیچه تحت عنوان آرمان زهد تجزیه و تحلیل می‌کند تقریبا موبه‌مو با آنچه فروید سوپراگو می‌نامد همخوانی دارد، یعنی بدل شدن قانون به قسمی شور و شهوت سیری‌ناپذیر». اینجا همان تز قدیمی رابطه احساس گناه و سوپراگو مطرح می‌شود، هرچه بیشتر از آرمان زهد و قانون سوپراگو پیروی می‌کنیم بیشتر اسیر آن می‌شویم. در نهایت قانون به تنها محل واقعی کیف بدل می‌شود. زوپانچیچ معتقد است از این منظر خود سوپراگو «ساختاری مانند رانه دارد».

همان‌طور که اشاره شد، یکی از اصلی‌ترین تلاش‌های زوپانچیچ در کتاب مقابله با تفاسیر پست‌مدرن از نیچه است. به‌زعم زوپانچیچ اگر شوک‌های سبکی نیچه امروز کسی را شوکه نمی‌کنند بدان سبب است که آنها را به انحای مختلف تقلیل داده‌اند و تا حد عقاید خصوصی پایین آورده‌اند. کتاب از نیچه‌ای سخن می‌گوید که سوءاستفاده‌های ظاهرا پیچیده پست‌مدرن‌ها از او باعث شده تا حملاتش به تاریخ متافیزیک و تفکر غربی رنگ ببازد و در نتیجه بخش تعیین‌کننده‌ای از متون اصلی نیچه زیر بار سنگین معنا و تأویل‌های متفاوت دفن می‎‌شود. شاید در زبان فارسی این ملغمه پیچیده‌تر نیز باشد. یکی از متفکران بزرگ تاریخ غرب در مشهورترین اثر خود نام پیامبر ایران باستان را آورده است و از حکمت او برای «آری‌گویی» به زندگی استفاده می‌کند.

بخش دوم: حقیقت چیست؟
زوپانچیچ در بخش دوم کتاب (که خود بخش دقیق‌تر نوشته‌اش می‌داند) می‌کوشد از طریق بازبینی برخی مفاهیم اصلی نوشته‌های نیچه چیزی را بیان کند که نزد او هیچ مفهومی ندارد و تنها یک تصویر زبانی تکرارشونده است. به اعتقاد زوپانچیچ، اگر می‌خواهیم میزان براندازی نیچه را در فلسفه درک کنیم و بسنجیم، نباید با مشاهده مفاهیم غیرمفهومی چهره درهم کنیم، بلکه باید به هسته واقعی تفکر نیچه دست یافت که به میانجی این مفاهیم منتقل می‌شود. در اینجا وجه ممیزه کتاب زوپانچیچ توجه ویژه او به استعاره نیمروز در کار نیچه است، همان نیمروز بزرگی که در ضمن خاموش‌ترین و آرام‌ترین ساعات است. به اعتقاد او، نیمروز همان «زمان وقوع رخداد» است، دقیقا لحظه کوتاهی که یک دو می‌شود، لحظه بروز گسست یا شکاف بنیادین سوژه. شاید به همین جهت نام فرعی کتاب «فلسفه دو نزد نیچه» است که مترجمان از ترس بدفهمی آن را تغییر داده‌اند چون احتمالا در زبان فارسی معنای دقیقی منتقل نمی‌کند. به‌زعم زوپانچیچ، رخداد نیچه نه گزاره‌های جدلی و جنجالی او مانند «من همانا رخدادم» و نه «من جهان را دوپاره خواهم کرد» یا «من دینامیتم»، بلکه این است که «یک دو می‌شود» و زوپانچیچ دقیقا با تأکید نهادن بر مفهوم «دو» فصل جدیدی در خواندن نیچه می‌گشاید.

زوپانچیچ در فصل بعدی «دردسرهای حقیقت» که طولانی‌ترین فصل کتاب است سراغ مسئله پیچیده و گاه متناقض حقیقت در فلسفه نیچه می‌رود و سعی در تبیین مفهوم حقیقت نزد نیچه و لکان دارد که به‌زعم او قرابت‌های بسیاری باهم دارند: «بخش مهمی از فلسفه نیچه درباره حقیقت بر مبنای این اعتقاد شکل می‌گیرد که یکی پنداشتن حقیقت با امر نمادین کاری خطاست و حقیقت را در پیوند با امر واقعی باید دید». (ص150) دقیقا از همین جهت در فلسفه نیچه و پیوند آن با امر واقعی حقیقت می‌تواند برای زندگی خطرناک باشد.

به زبان لکانی نظم نمادین سرپناه زندگی است درصورتی‌که امر واقعی همانا بی‌حفاظی و آسیب‌پذیری زندگی است. فصل بعدی کتاب درباره مفهوم آری‌گویی مضاعف است که نیچه در برابر نیهیلیسم و آری‌گویی «خرصفتان» تبیین می‌کند. آری‌گویی مضاعف از منظر زوپانچیچ دو مرحله‌ای است، او می‌نویسد: «آری نیچه خود باید در آری دیگری تأیید شود، آری‌گویی دوم باید روی دهد تا به خود آری‌گویی آری گفته شود». (ص219). همان‌طور که گفته شد این شکل از آری‌گویی در تقابل با نیهیلیسم قرار می‌گیرد؛ از نظر نیچه زندگی باید «به معنای کانتی» زیباشناسانه و متضمن شور و شوق باشد، «درگیر‌شدن، غیرت، شورمندی و علاقه». اما این لذت و شور شوق باید همواره با نوعی آری‌گویی مضاعف همراه شود در غیر این صورت به نیهیلیسم می‌انجامد: این آری‌گویی دوم اگر کاملا مستقل شود (یعنی اگر خود‌ارضا‌شدن بدل به یگانه هدف آری‌گویی شود)، آن‌‌گاه این آری‌گویی دوم نیز فرجامی جز نیهیلیسم نخواهد داشت. (ص 21)

فصل نهایی کتاب، به نیستی به‌مثابه تفاوت حداقلی، پرسش درباره تلاش برای کسب معرفت در تاریخ متافیزیک غربی را مطرح می‌سازد. به بیان ساده معرفت راه به سعادت نمی‌برد و نمی‌تواند وعده رستگاری و نجات بدهد، آن‌گاه این‌همه زحمت برای معرفت از بهر چیست؟ زوپانچیچ در این فصل این پرسش درباره تلاش برای کسب معرفت را با ایده رفتن فراسوی خیر و شر در پروژه نیچه مرتبط می‌سازد.
از منظر زوپانچیچ، فراسوی خیر و شر می‌تواند معنایی به‌جز یک ترجیع‌بند شاعرانه داشته باشد. او برای توضیح ایده خیر و شر و فرارفتن از آن از پارادوکس آخیلس و لاک‌پشت استفاده می‌کند.

این پارادوکس در قرائت لکان به چند موضوع مهم اشاره دارد، زوپانچیچ می‌نویسد: «مسئله نامتناهی (به‌عنوان فرایند بی‌انتهای نزدیک‌شدن به یک حد) و نیز مسئله نیستی به‌مثابه ابژه (لاک‌پشت به‌مثابه ابژه پتی a، که دقیقا نیستی به‌مثابه ابژه است)؛ این ابژه در همان حال خود علت نامتناهی نزدیک‌شدن به حد است». (ص231) این تفسیر دقیقا دلالت دارد بر آنچه به معنای عبورکردن، قدم فرانهادن، از نیستی است.
در نهایت درباره کتاب «کوتاه‌ترین سایه» می‌توان گفت نه‌تنها تفسیری یک‌سر بدیع از مفهوم حقیقت و استعاره نیمروز در فلسفه نیچه به دست می‌دهد بلکه خوانش‌های متفاوتی از نظریات ژاک لکان دارد. زوپانچیچ در کتاب این وظیفه را بر عهده می‌گیرد که افق‌های تفکر نیچه را از سر نو باز کند و بکوشد حیاتی نو در برابر انواع تفاسیر بر کالبد متفکری بدمد که همیشه دچار انواع سوءتعبیر و بدفهمی‌ها قرار گرفته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...