یقین به پناه کلمات | صبح نو


مارینا تسوتایوا [Marina Tsvetaeva] را باید خواند، «آخرین اغواگری زمین» [art in the light of conscience : eight essays on poetry] را نیز، نه تنها به دلیل نثر بی‌نظیر آن که مخاطب را به یک بزم واژگان مهمان می‌کند بلکه به دلیل اتمسفر کلی نوشته و مسحور کردن خواننده، خواندن نثر یک شاعر آن هم در قالب جستار دقیقا همان سرک‌کشیدن مخاطب به پستوهای مخفی یک زندگی شاعرانه است. آخرین اغواگری زمین، از دغدغه‌های فکری یک هنرمند و از چالش‌های فکری‌اش سخن می‌گوید و نویسنده در هر جستار بعد از کندوکاو مفهومی مخاطب را به قلعه شرح و تفصیل متن‌اش می‌رساند.

مارینا تسوتایوا [Marina Tsvetaeva] آخرین اغواگری زمین» [art in the light of conscience : eight essays on poetry]

مارینا تسوتایوا را باید خواند برای لذت ادبی همراه با فهم بیشتر زیست هنرمندانه، برای درک عمیق عالم هنر و زیست شعری و شاعرانه؛ «میان تمام آنچه شنیده‌ام، ای سکوت، تو بهترینی ....» سکوت را وصف کردن به دورترین ویژگی ممکن و در عین حال نفوذ آن تا اعماق جان شنونده تأثیری شگرف است که شعر ابتدای متن توانا به ایجاد آن است. به گمانم این‌چنین تأثیری بر روی مخاطب تنها به وسیله واژگان و کلمات میسر می‌شود.

این جملات متعلق به پاسترناک، شاعر روس است. شاعری که به احتمال زیاد اولین‌بار است که اسم او به گوش‌مان خورده است اما جملاتش در ذهن ما خواهد ماند. اما چه می‌شود که فردی می‌تواند چنین اثری را خلق کند. ایجاد ربط منطقی بین بی‌ربط‌ترین معانی از لحاظ منطق به اعجاز واژگان میسر است و برون‌داد روح سرکش شاعر است و این روح سرکش، تجربه زیسته‌ای در عقبه خود دارد . تجربه‌ای که با استناد بر آن می‌توان جهان شعر و شاعری را بهتر درک کرد. ک

تاب «آخرین اغواگری زمین» دریچه‌ای است که مخاطب را به این تجربه زیسته، آشنا می‌کند. «آخرین اغواگری زمین» اثر مارینا تسوتایوا است، تسوتایوا جزو چهار شاعر بزرگ قرن بیستم روسیه است. شاعر روسی که با اینکه در متلاطم‌ترین دوره تاریخ این کشور زیسته، همواره عاشقانه از روسیه یاد می‌کند و دلتنگ آن است. اوست که مخاطب را با خود برای گذر از این دریچه همراه می‌کند. به واقع جریان زندگی جز در کودکی روی خوش خود را به او نشان نداد. مارینا که شاهد رویدادهایی نظیر انقلاب 1917، قحطی مسکو، مصادره شدن دارایی خانواده‌اش، مرگ دخترش به دلیل سوءتغذیه، اعدام همسرش و مهاجرت بود، در تمامی این سال‌ها می‌نوشت. نوشتن برای او ملجأ و پناه است. کلمات برای او به‌مثابه راه فراری از مشقت‌های زندگی بوده و همین ایمان عملی او به نوشتن است که جهان شاعران و نویسندگان را برای مخاطب ملموس می‌کند.

آخرین اغواگری زمین، سراسر دعوت است به شنیدن، به شاعرانه شنیدن واژه‌ها. نویسنده شاعر، این کتاب برای دعوت خود، گاهی دلیل می‌آورد، گاهی مثال و گاهی هم خطاب می‌کند به تو مخاطب که شعر را بشنوی، درست بشنوی. شنیدن را هم‌ردیف فهمیدن می‌داند با تمام لوازم آن، مهم‌ترین پیام خواندن این کتاب این است که شعر خواندن، هنر است. اهل شاعرانگی‌های روزگار بودن، فهمی عمیق می‌خواهد. مارینا به تعبیر برودسکی، شیوه تفکر شاعرانه را به جستار، رخداد شعر را به عرصه نثر آورده است. آنچه باعث تمایز نوشته‌های تسوتایوا از دیگر جستارها می‌شود، همین یقین او به پناه کلمات است. وی مخاطب را به ساحت زیست شاعرانه می‌برد. مارینا موفق شده است ساحتی جدید از جهان ادبیات را که پیش‌تر مختص شاعران بود، به میان مخاطبانی عام‌تر بکشاند و نهایتا حظی از لذت هنر و شاعرانگی را متناسب با مخاطب به او بچشاند.

«ملال‌آور است وقتی به جای چهره انسان، چیزی بدتر از نقاب می‌بینی: قالبی برای تولید انبوه بی‌چهرگی، چاپ اسکناس بدون پشتوانه طلا. ملال‌آور است وقتی به جای واژه‌های خود آدم‌ها، واژه‌های دیگران به گوش‌ات می‌رسد. ملال‌آور است وقتی با کسی حرف می‌زنی و به جای واژه‌های خودش، واژه‌های دیگران را از زبانش می‌شنوی. از این گذشته اگر حرف‌های تکراری کسی تو را ملول می‌کند، شک نکن کلمه‌هایش از کسی دیگرند؛ کلمه‌هایی که آفریده نشده‌اند، تکرار شده‌اند.»

درباره اغواگری
کتاب «آخرین اغواگری زمین» شامل هفت جستار است. مارینا در جستار اول به ارتباط شاعر و زمانه می‌پردازد و دغدغه اصلی‌اش، پاسخ به این سوال است که زمان در خدمت شاعر یا شاعر در خدمت زمانه است و در این خلال به معناکردن واژه «معاصرت» می‌پردازد. جستار دوم، روایت ارتباط عاطفی مارینا با شاعر هم‌عصرش است. انگیزه اصلی برای نوشتن این بخش، تحریفی است که یکی از روزنامه‌نگاران در زندگی و تفسیر شعر«مندلشام» به وجود می‌آورد. جستار سوم این کتاب چنین کاری را با شما می‌کند،

بعد از خواندن چند صفحه از این جستار و قبل از تمام کردن کتاب، توقف می‌کنید، کتاب را می‌بندید، فکر می‌کنید و به دنبال کسی از دوستان‌تان می‌گردید که شعرخوان باشد، کسی که بتواند به شما کتاب شعری معرفی کند تا نفس‌تان بند بیاید، تا مثل توصیفات تسوتایوا از اشعار هنرمند هم‌عصرش شما را به وجد آورد وتماما کتاب شعر در دستان شما باشد. مارینا به قدری توصیفاتش زنده و پویا است که شما به دنبال تجربه آن هستید. در جستار بعدی، مخاطب شاهد مقایسه تحلیلی تسوتایوا میان دو شاعر روسی است. جستار پنجم است که نویسنده نقطه‌نظر خود را درباره منتقد، چرایی و چگونگی آن بیان می‌کند. او که با تمثیل‌های گوناگونی مثل تمثیل کفاش به شاعر، به بیان جایگاه منتقد و نسبت آن با شاعر می‌پردازد. مارینا در جستار بعدی، سعی در بیان و توضیح تجربه شاعرانگی دارد. شاعر در مسیر شعر گفتن خود چه تغییراتی می‌کند.

در جستار پایانی، ما با نوعی فلسفه‌ورزی مواجه می‌شویم، سطور پایانی کتاب، نوعی تفکرورزی در باب فلسفه هنر است به واسطه یک شاعر، همین مسأله است که این سطور را جذاب می‌کند. وقتی شاعری درباره چگونگی رخداد شعر سخن می‌گوید و آن را به مدد استعداد خود و قدرت واژگان به تصویر می‌کشد، زاویه از مطلب آشکار می‌شود که یک متفکر یا فیلسوف قادر به رسیدن به آن نیست. « جدال من شاعر با عنصر هستی، جدال توی خواننده با شعر من. باشد که هیچ‌یک تسلیم نشویم، نه من در برابر او، نه تو در برابر من. باشد که فریب نخوریم و اغوا نشویم.»

جستار، نوشته آزادانه نویسنده است در باب تجربه زیسته‌اش و نتیجه دیده‌شدن یک موضوع از نقطه‌نظر منحصر به فرد او. «آخرین اغواگری زمین» دقیقا همین نقطه‌نظر خاص مارینا تسوتایوا درباره شعر و شاعرانگی است. مارینا است که اشعار را واژه به واژه رمزگشایی می‌کند و در میان، آن را به مخاطب نشان می‌دهد « یک‌بار کسی درباره شعرهای پاسترناک به من گفت: وقتی این‌طور مو به مو شرح‌شان می‌دهی، درخشان‌اند. اما باید کلید رمزشان هم همراه‌شان باشد. نه، شعر نیازی به کلید رمز ندارد، چراکه شعر خود کلید فهم همه چیزاست اما فاصله فهم و پذیرش یک قدم نیست.»

صادقانه بخواهم بگویم تمام کتاب که نه، اما قسمت‌هایی از آن را باید دوبار یا حتی چند بار خواند. بار اول متن را که می‌خوانی محتوا درگیرتان می‌کند، به فکر فرو می‌روید و بعد از آن است که می‌گویید دقیقا همین‌طور است اما وقتی بار دوم آن را می‌خوانید، کلمات را تکرار می‌کنید، خودتان صدایتان را می‌شنوید دوباره و دوباره کلمات را می‌شنوید، در آن لحظه است که قدرت ذهن و واژگان استفاده شده توسط مارینا خود را به رخ می‌کشد و شما را درگیر خود می‌کند. درگیر کلمات گنگ می‌شوید، گنگ کلمات می‌شوید. در تمامی سطرها، مارینا به مقدس بودن شاعرانگی قسم یاد می‌کند. در پشت تک‌تک واژه‌ها ، استدلال‌ها و تحلیل‌ها، اوست که قداست هنر را پاس می‌دارد. مارینا تسو تایوا یک عاشق است، شاعر عاشق، عاشق شعر، در کمال صحت و سلامت عقل و به اختیار و اراده خود می‌گویم که شاعری را با هیچ حرفه دیگری مبادله نمی‌کنم. مهم‌تر را می‌شناسم و کم‌اهمیت‌تر را برمی‌گزینم. به همین سبب عفو و آمرزشی برای من نیست. فقط برای این انتخاب است که روز داوری باید در پیشگاه وجدان پاسخگو باشم. اما اگر روز داوری، پیشگاهی به نام پیشگاه کلمه هم در کار باشد، گناهم آمرزیده است.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...