بن هوبارد [Ben Hubbard] روزنامه‌نگار تحقیقی و گزارش نویسی دقیق است که با گفت‌وگو و سفرهای مکرر به سرزمین سوزان سعودی روایتی ملموس و میدانی از مناسبات جاری در جامعه و ساری میان طبقه‌ی شاهزادگان، حاکمان و نیز عالمان دین ارائه می‌دهد.
روایت آقای هوبارد از کودکی تا قدرت گیری محمد بن سلمان روایتی منحصر بفرد و کمتر کلیشه‌ای از درون این پادشاهی محافظ کار و البته اخیر بی پرواست که ارزش خواندن را دارد.

خلاصه کتاب MBS سیر قدرت‌یابی محمدبن‌سلمان» [MBS : the rise to power of Mohammed Bin Salman] نوشته‌ی بن هوبارد [Ben Hubbard]

در این میان و به بهانه‌ی کتاب «MBS سیر قدرت‌یابی محمدبن‌سلمان» [MBS : the rise to power of Mohammed Bin Salman] می‌توان نکاتی را یادآوری نمود:

-درون پادشاهی سعودی ترکیب جالبی میان باور و کردار مردم و نوع تقابلشان با دستگاه حاکم وجود دارد. از یک سو به سبب وفور درآمدهای نفتی جامعه با یک رفاه مستمر کم نظیر روزگار می‌گذراند که دل کندن یا برخواستن از این خوان خواست هیچ‌کس نیست. از سوی دیگر نسل‌های نوتر خاندان حاکم علی‌رغم بی‌اعتقادی به سختگیری و افراط مذهبیِ پلیس امر به معروف و مفتی‌های مذهبی، به سبب نقش قدرتمند تاریخی و بافتار سنتی توان بی‌اعتنایی کامل به گفتار آنها را ندارند. جامعه به شخصی شبیه است که یک لامبورگینی بی‌نهایت زیبا و گرانقیمت را تملک کرده و از آن استفاده می‌کند اما توان و اجازه پخش موسیقی درون خودرو را ندارد و گاه حسرتِ «پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت» درون پیکان همسایه را می‌خورد!
سَل ِالمصانِع َرَکَبا تَهِیُم فی الفلوات ِ/ تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی
شبنم به روی تو روز است و دیده‌ها به تو روشن/ وَاِن هجَرت ُسوا عشیتی و غَداتی

در کتاب با انسانهایی مواجهیم که می‌خواهند پولشان را اینجا و به وفور دریافت کنند و معنای زندگی را فارغ از سنت گرایی سرسخت و پیوند محکم ارباب آیین و قدرت، در خارج از مرزها برآورند.
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح/ نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم

محمد بن سلمان دقیقا از همین نقطه وارد می‌شود، او می‌خواهد قدرت سنت را در حوزه زندگی شخصی و کنترل‌گری شهروندان در عرصه عمومی مهار نماید و با این اعتبار و اشتهار تمام قدرت را در پادشاهی ثروتمند قبضه کند.

بن سلمان ترکه و امر و عتاب خاندان آل شیخ (اعقاب ابن عبدالوهاب بانی اندیشه‌ی افراطی وهابی‌گری و هم پیمان ابن سعود در تصاحب قدرت در عربستان که تمشیت امور مذهبی در سرزمین سعودی را در کنترل دارند) را به استفاده از قدرت دستگاه امنیتی و نیز سیستم پاداش و تنبیه ملغی نموده و از این طریق حقوق ابتدایی را به بخش‌های بزرگ و تاثیرگذاری چون جوانان و زنان باز می‌گرداند و در اذهان رسانه‌ها به عنوان یک روشنفکر و مصلح خاورمیانه‌ای جلوه می‌کند.

نکته قابل توجه این است که در این جغرافیا هر جماعت زورمند و زوبین به دستی می‌تواند آدم‌ها را به سان رمه به پیش براند و برای خود شان شبانی قائل شده، خمیره را به شکل جوهر خود در آورد. برای تمنای به دست آوردن نهایت «شهوت، قدرت، ثروت و نیز دفع حسادت» ردا و پوستین و تخت شهریاری فراهم نموده و رنگ صلاح و ملک و هزار نیرنگ دیگر قالب زده و غالب شود. حال کسانی در این میان به سان قهرمان برخواسته و با بوق و کوس، حق اولیه انسان را از همدستان و همداستانان پیشتر خود بازستانده به آدمیان می‌فروشند و قهرمان نمایانده می‌شوند و البته در این بازی سهم بزرگ خود را باز می‌ستانند.

بن سلمان اجازه کمی نفس کشیدن و بودن را به مردمان هدیه کرده در قامت کانت و بودای عربستان فرورفته و تمام قدرت را از آن خود می‌کند. جماعت باید ممنون باشند که ایشان اجازه داده که موسیقی گوش کنند! صورتحساب‌ها در این جغرافیا بسیار گران پرداخت می‌شوند.

پول و قدرت بی‌مهار در پیوند با چاپلوسی و عنان گسیختگی، حاکمان را به وادی جنون و خودبزرگ بینی ویرانگر می‌کشاند. آنان گمان می‌برند که کار عالم و امور مهیب سیاسی چون موم است و با یک فرمان و اراده شخص شخیص با سرعت و کمال دقت به انجام خواهد رسید.
بن سلمان باور دارد که صرف اراده‌اش برای تبدیل عربستان به یک جامعه صنعتی و دارای اقتصاد غیرنفتی کفایت می‌کند. جادوی ثروت عظیم فسیلی که درهای بزرگی را می‌گشاید این ذهنیت خطا را رسوب داده است که بله! به همان سادگی که نفت از زمین جوشیده و پترودلارها جادو کرده سنگ را آب می‌کنند، امور انسانی هم به همین سادگی و سرعت قابل انجام اند اما زهی خیال باطل. حاکمان نمی‌دانند که با تصمیم و امر و صرف پول بی‌حساب نمی‌توان بنیان و بنیاد ساخت؛ و از قضا گاهی در حکم «از قضا سرکنگبین صفرا فزود» می‌گردد.

ناگفته نماند که این قبیل امیران باور دارند که مدرنیته تنها در ابزار، ادوات، ادا و نیز صنعت و جهانگردی و ارائه‌ی تصویری با خنده به پهنای صورت و این گونه اعمال است. اما جان امور مدرن و انسان تراز نوین در آزادی و حقوق انسانیست، جایی که انسان فراتر از جعبه و بسته بندی شدنش در قالب یک کل شکل پذیر، رام، شاکر و تن به قضاداده و بی‌مرکب زیر عناوین قبیله، رعیت، امت، یک شهروند صاحب حق و در پناه قانون است که بخشی از حق‌اش را با صندوق رای و از طریق قانون به حاکمانی واگذار کرده و هرگاه بخواهد اینان را پایین آورده و فرو می‌کوبد.

بن سلمان و امثال او جسم مدرنیته را زود، تند و سریع می‌خواهند اما با جان آن بیگانه‌اند، در شب شراب شرقی فرمان سربریدن و بریان نمودن روزنامه نویسی چون خاشقچی را می‌دهد (سال 1332 همین بلا بر سر روزنامه نگار مصدقی امیرمختار کریم پور شیرازی در زندان‌های شاه ایران آمد) و در هوسی دیگر جماعتی را یک شبه در هتل ریتز کارلتون بازداشت نموده و آن‌ها را می‌نوازد!

از عدالت قضایی و قانون هم خبری نیست چون "در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم/ لطف آن چه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی"!

می‌بینید که با روح و ستون‌های جهان مدرن ارتباطی نیست و تنها ویترین و نمایه‌ها با سرعت و دقت وارد شده و برپا می‌شوند و اما چندی نخواهد پایید که دسته‌ی جدید از همین روسازی‌ها هم خسته و نادم شده به شیوه‌ی پدران در جبه‌ی جدید باز خواهند گشت. چون اگر تن به الزامات مدرنیته بدهند برای آنان و جایگاه دست نیافتنی و آلاف و کرشمه‌هایشان جایی نخواهد بود و بی‌قانون و حق شهروندی هم تنها ساختمانی مدرن و پرشکوه اما بی‌ساکن برقرار خواهد شد که به مرور و باد و باران خواهد پوسید.

نکته آخر اینکه در کتاب آمده آقای ولیعهد به میل خود کشتی 450 میلیون دلاری و نیز پرتره داوینچی با همین قیمت می‌خرد، دستور قتل و بازداشت می‌دهد و نخست وزیر یک کشور دیگر(سعد الحریری نخست وزیر وقت لبنان که همپیمان قدیمی همین سعودی‌ها بود) را حبس می‌کند، در سخنرانی‌هایش از آرزوهای بزرگش برای مردم کشورش و جهان می‌گوید و چشمانش خیس می‌شود... این است خاصیت امیر...

برای حسن ختام اما این داستان-شعر تامل انگیز از جلال‌الدین بلخی گویا و بجاست:

گرگ را بر کند سر آن سرفراز
تا نماند دوسری و امتیاز
فانتقمنا منهم است‌ای گرگ پیر
چون نبودی مرده در پیش امیر
بعد از آن رو شیر با روباه کرد
گفت این را بخش کن از بهر خورد
سجده کرد و گفت کین گاو سمین
چاشت خوردت باشد‌ای شاه گزین
وان بز از بهر میان روز را
یخنیی باشد شه پیروز را
و آن دگر خرگوش بهر شام هم
شب چره این شاه با لطف و کرم
گفت‌ای روبه تو عدل افروختی
این چنین قسمت ز کی آموختی
از کجا آموختی این‌ای بزرگ
گفت‌ای شاه جهان از حال گرگ
گفت چون در عشق ما گشتی گرو
هر سه را بر گیر و بستان و برو
روبها چون جملگی ما را شدی
چونت آزاریم چون تو ما شدی
ما ترا و جمله اشکاران ترا
پای بر گردون هفتم نه بر آ
چون گرفتی عبرت از گرگ دنی
پس تو روبه نیستی شیر منی
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از
مرگ یاران در بلای محترز
روبه آن دم بر زبان صد شکر راند
که مرا شیر از پی آن گرگ خواند
گر مرا اول بفرمودی که تو
بخش کن این را که بردی جان ازو
پس سپاس او را که ما را در جهان
کرد پیدا از پس پیشینیان
تا شنیدیم آن سیاستهای حق
بر قرون ماضیه اندر سبق
تا که ما از حال آن گرگان پیش
همچو روبه پاس خود داریم بیش
امت مرحومه زین رو خواندمان
آن رسول حق و صادق در بیان
استخوان و پشم آن گرگان عیان
بنگرید و پند گیرید‌ای مهان
عاقل از سر بنهد این هستی و باد
چون شنید انجام فرعونان و عاد
ور بننهد دیگران از حال او
عبرتی گیرند از اضلال او

کتاب «سیر قدرت‌یابی محمد بن سلمان» به قلم بن هوبارد با ترجمه صادق قربانی و حمیدرضا کاظمی منتشر شده است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...