پیاده‌روی طولانی از جنوب سودان تا روچستر نیویورک | الف


آدمی‌زاد همیشه عاشق داستان بوده؛ به‌ویژه داستان‌هایی معاصر که به زمانه و روزگار خود او نزدیک است و به‌واسطه‌ی تجربیّات مشترکش، راحت‌تر با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری می‌کند. «یک پیاده‌روی طولانی تا آب» [A Long Walk to Water] از این دسته داستان‌هاست؛ حکایت آدم‌هایی که هر روز، با سختی‌های عجیب و غیرمنتظره‌ای روبه‌رو می‌شوند؛ امّا در نهایت، با غلبه بر این مشکلات، غیرممکن‌ها را ممکن می‌کنند.

نقد یک پیاده‌روی طولانی تا آب [A Long Walk to Water] لیندا سو پارک [Linda Sue Park]

داستان بر اساس زندگی واقعی پسربچّه‌ای 11 ساله به نام «سَلوا ماوین دوت آریک» نوشته شده است که ماجراهای زندگی او را تا 35 سالگی روایت می‌کند ( از سال 1985 میلادی تا 2009).

این رمان که با ترجمه‌ی پونه افتخاری‌یکتا توسّط انتشارات پرتقال به بازار کتاب عرضه شده است، داستانی جذّاب دارد که با زبانی موجز و روان روایت می‌شود و خواننده را به‌راحتی با خود همراه می‌کند. فصل‌بندی هوشمندانه و فکرشده‌ی کتاب در راستای همین روایت موجز، بر جذّابیّت و تعلیق داستان افزوده است.

لیندا سو پارک [Linda Sue Park] متولّد 1960 در ایلینوی امریکا و کره‌ای‌تبار است؛ نویسنده‌ای خوش‌ذوق که تا کنون جوایز بسیاری برای داستان‌هایش گرفته است. این رمان در لیست پرفروش‌های نیویورک‌تایمز بوده و برنده‌ی جایزه‌ی Jane Addams در ۲۰۱۱، نامزد جایزه‌ی Golden Sower در ۲۰۱۳، نامزد جایزه‌ی Flicker Tale در ۲۰۱۲ و نامزد جایزه‌ی Rebecca Coudill در ۲۰۱۵ شده است. گروه سنّی مخاطبان کتاب، نوجوانانی با ده سال سن یا بیش‌تر را شامل می‌شود؛ امّا این رمان از ویژگی‌هایی برخوردار است که می‌تواند مخاطب بزرگ‌سال را نیز به خود جذب کند.

رمان در دو خطّ روایی پیش می‌رود؛ یکی کم و بیش به شکل بازگشت به گذشته (flashback) از سال 1985 پیش می‌رود و دیگری در زمان حال که از سال 2008 تا 2009 را در بر می‌گیرد. در ابتدا، تصوّر می‌شود که این دو داستان به یک‌دیگر ربطی ندارند و تنها جغرافیای داستان (جنوب سودان) آن‌ها را به هم مرتبط کرده است؛ امّا با پیش رفتن داستان، این دو خطّ داستانی بیش‌تر و بیش‌تر به یک‌دیگر پیوند می‌خورند؛ تا آن‌جا که نهایتاً در پایان داستان، به شکل غیرمنتظره‌ای دو خطّ داستانی در زمانی واحد به هم می‌رسند و نقطه‌ی اوج رمان را می‌سازند.

خطّ روایی داستان در زمان حال، ماجرای زندگی «نی‌آ» است؛ دختر نوجوانی که در سال ۲۰۰۸ در جنوب سودان، در شرایط سخت اردوگاه جنگی همراه با پدر و مادر و برادر و خواهرش زندگی می‌کند. خشکی زمین و بی‌آبی همه را آزار می‌دهد و او را وادار می‌کند ساعت‌های طولانی در صحرا راه برود تا به آب برسد. داستان گذشته تا حال هم داستان سلوا است.

سلوا دوت پسر نوجوان 11 ساله‌ای است از قبیله‌ی دینکا که در جنوب سودان زندگی می‌‌کند. پدرش گلّه‌دار و در عین حال، قاضی روستاست و سلوا در رفاه نسبی به سر می‌برد. او برخلاف بسیاری از پسران هم‌سنّ خود، در مدرسه درس می‌خواند. سودان تحت حاکمیّت دولت مسلمان در شمال است. شورشیان جنوب سودان با دولت مرکزی در حال جنگ‌اند و این بستری مناسب برای حادثه‌خیز بودن داستان است.

ماجرا از جایی شروع می‌شود که سلوا در مدرسه، سر کلاس عربی نشسته و چون دانش‌آموز خوبی است و درسش را خوب خوانده، ذهنش را آزاد گذاشته تا بیرون از مدرسه حسابی بچرخد و رؤیا ببافد. ناگهان صدای تیراندازی می‌آید و به روستا حمله می‌شود. معلّم که می‌داند روستا جای ناامنی است و اگر بچّه‌ها به دست شورشیان بیفتند، به‌عنوان سرباز از آن‌ها استفاده می‌شود، همه را تشویق به فرار می‌کند. سلوا فرار می‌کند. او از خانواده‌اش بی‌خبر است و احتمال می‌دهد که آن‌ها دیگر زنده نباشند؛ امّا مدام به دنبال خبر گرفتن از آن‌هاست و از این و آن پرس‌وجو می کند. او با سختی‌های بسیاری در این مسیر مواجه می‌شود؛ دوستش توسّط شیرها خورده می‌شود و عمویش ـ‌که با دیدنش روزنه‌ی امیدی در دلش نمایان شده‌ـ توسّط افرادی از قبیله‌ی نوئر (دشمن تاریخی دینکاها) کشته می‌شود. بالاخره، پس از ماه‌ها پیاده‌روی و گذشتن از رود نیل، به اردوگاه پناهندگان در مرز اتیوپی می‌رسند. شش سال از عمر سلوا در پناه‌گاه‌های اتیوپی می‌گذرد و با تغییر حکومت در اتیوپی، همه را از اردوگاه بیرون می‌کنند و مجبورشان می‌کنند از رودخانه‌ای پر‌آب و محلّ زندگی تمساح‌ها عبور کنند و به سودان بازگردند. هزاران نفر یا در آب غرق می‌شوند یا طعمه‌ی تمساح‌ها می‌شوند. سلوا و حدود پانصد نفر دیگر که بیش‌ترشان نوجوان‌اند، از رودخانه به سلامت عبور می‌کنند. سلوا رهبری این گروه پانصدنفره را بر عهده می‌گیرد و به جنوب می‌روند تا به اردوگاه‌ پناهندگان در کنیا برسند؛ جایی که وقتی می‌رسند، می‌بینند هیچ فرقی با اردوگاه‌های وحشتناک اتیوپی ندارد. سلوا در این اردوگاه زبان انگلیسی مختصری یاد می‌گیرد و البتّه والیبال را هم می‌آموزد؛ دو چیزی که بعدها به دردش می‌خورد.

پس از مدّتی، صلیب سرخ طیّ پروژه‌ای، سرپرستی نوجوانانی را که همه‌ی اعضای خانواده‌ی خود را از دست داده‌اند به خانواده‌های امریکایی می‌سپارد. سلوا هم پس از انتظار زیاد، بالاخره نامش در این لیست قرار می‌گیرد. او به روچستر در نیویورک می‌رود و به خانواده‌ای مهربان سپرده می‌شود. روایت خانم پارک از عجایبی که سلوا در مسیر کنیا تا روچستر می‌بیند و البتّه برای ما چیزهای ساده‌ی روزمرّه‌اند، نشان از فقر و عمق دردی است که او در این سال‌ها چشیده. در پناه حمایت‌های این خانواده، سلوا درس می‌خواند و دانشگاه می‌رود. او که از زنده بودن خانواده‌اش ناامید شده، ناگهان خبر بستری شدن پدرش در یکی از بیمارستان‌های سازمان ملل را از طریق ایمیلی که پسرعمّه‌اش برایش فرستاده، دریافت می‌کند و... .

«پروژه‌ی آب‌رسانی به سودان جنوبی» ایده‌ای است که در ذهن سلوا شکل می‌گیرد و برای تحقّق آن به‌سختی با مشکلات می‌جنگد. او بالاخره موفّق می‌شود و این حلقه‌ای است که داستان سلوا را به داستان نی‌آ پیوند می‌زند؛ جایی که خواننده غافلگیر می‌شود و از این غافلگیری لذّت می‌برد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...