علیه بورژوازی روستایی | شرق


«حتى اگر آینده‌ روشنى در پیش نباشد، نباید از حركت ایستاد». این جمله از آن مردی است که خود در سیاه‌ترین روزهای ایتالیا در روزگار فاشیست‌ها همواره با تفکر و انتقاد و اندیشه در تکاپو بود. آنتونیو گرامشی [Antonio Gramsci] (1891-1937) روشنفكر و نظریه‌پردازی بود که از چشم‌اندازهایی نو در عرصه‌ جامعه‌شناسى سیاسى دفاع می‌کرد و با كمونیسم جبرگرایانه‌ حاكم بر شوروى بسیار فاصله داشت. او با دانشی ژرف به سراغ شهریار ماكیاولی رفت تا در خوانشی نوآورانه [شهریار جدید: The modern prince, and other writings] از جنبه انقلابی این اثر بگوید.

آنتونیو گرامشی [Antonio Gramsci] (1891-1937) شهریار جدید: The modern prince, and other writings]

در نظر گرامشی، شهریار ماكیاولی را مى‌توان همچون نمونه‌ تاریخى «اسطوره» ژرژ سورل مطالعه کرد، یعنى نمونه‌ یك ایدئولوژى سیاسى كه به‌صورت یك خیال‌آباد بى‌روح یا نظریه‌بافى عالمانه ارائه نمى‌شود، بلكه به‌صورت آفریده‌ یك تخیل عینى كه روى مردم پراكنده و ازهم‌بریده اثر مى‌كند و اراده‌ جمعى آنها را برمى‌انگیزاند و سازمان مى‌بخشد. خصلت تخیلى شهریار در این حقیقت است كه شهریار در واقعیت تاریخى حضور نداشت، و به‌شكلى مستقیم و عینى خود را بر مردم ایتالیا عرضه نكرد، بلكه تجریدى مطلقا نظرى بود. اما عناصر عاطفى و اسطوره‌اى كه در سراسر این كتاب كوچك پراكنده است، در پایان آن، در یك حركت دراماتیك بسیار مؤثر، كنار هم گذاشته مى‌شوند و جان مى‌گیرند و شهریارى را كه «به‌راستى موجود است» به عمل فرامى‌خوانند.

در سراسر كتاب، ماكیاول به این بحث مى‌پردازد كه شهریار چگونه باید باشد تا مردم را به‌سوى بنیان‌گذارى یك دولت جدید رهبرى كند. در پایان كتاب ماكیاول خودش با مردم درمى‌آمیزد، به هیئت مردم درمى‌آید - نه با مردم به‌مفهوم «عام» كلمه، بلكه مردمى كه توانسته با استدلال پیشین متقاعدشان كند - و خود به صورت سخنگوى آگاهشان درمى‌آید و احساس مى‌كند كه چنین است، و خود را با آنها هم‌ذات مى‌داند. به نظر مى‌آید كه كل این اثر «منطقى» فقط بازتاب مردم است، احتجاجى درونى است كه درون ذهن مردم رخ مى‌دهد و پایان آن احتجاج، ندایى است اضطرارآمیز و شورمند. به این خاطر است كه پس‌گفتار شهریار چیزى از بیرون آمده، الحاقى و خطابه‌وار نیست، بلكه باید آن را پاره‌ ضرورى اثر دانست، و درواقع بخشى از كتاب است كه نورى واقعى بر تمام اثر مى‌افشاند و آن را به نوعى «بیانیه‌ سیاسى» مانند مى‌كند.

گرامشی نیک می‌داند که ماكیاول هرگز نمى‌گوید در اندیشه‌ تغییر است یا خود سوداى تغییردادن در سر دارد اما ماکیاول به تعبیر گرامشی به‌طور مشخص نشان مى‌دهد نیروهاى تاریخى چگونه باید عمل مى‌كردند تا مؤثر واقع مى‌شدند.

گرامشی با نظر به تجربه شهریار ماکیاول در کتاب «شهریار جدید»، از شهریاری در قامت حزب می‌گوید: شهریار نوین، شهریار اسطوره، نمى‌تواند آدمى واقعى و فردى مشخص باشد، فقط مى‌تواند یك سازمان باشد؛ یك عنصر پیچیده‌ اجتماع است كه در آن اراده‌اى جمعى، كه به‌رسمیت شناخته شده و تا حدى در عمل خود را نمایش داده، رفته‌رفته شكل مشخص به خود مى‌گیرد. تكامل تاریخی این ارگانیسم را پدید آورده و آن، حزب سیاسى است: اولین هسته‌ حاوى نطفه‌هاى اراده‌ جمعى كه مى‌كوشد عام و تام باشد.

او پا در جای پای ماکیاول می‌گذارد تا این‌بار حزب را راهنمایی کند و در قدم اول از اراده می‌نویسد و اینکه لازم است در شهریار جدید از اراده‌ جمعى و به‌طوركلى اراده‌ سیاسى به‌معناى امروزى كلمه تعریفى ارائه كرد: اراده به‌معناى آگاهى كارآمد نسبت به ضرورت تاریخى، به‌معناى بازیگر اول یك درام واقعى و مؤثر تاریخى. ازاین‌رو، یكى از نخستین بخش‌ها حتما باید به موضوع «اراده‌ جمعى» اختصاص یابد و مسئله را به این نحو مطرح كند: چه‌موقع مى‌توان گفت كه شرایط براى بیداركردن و انكشاف اراده‌ جمعى ملى- مردمى وجود دارد؟

گرامشی معتقد است در پاسخ به این پرسش باید به تحلیل تاریخى (اقتصادى) ساخت اجتماعى جامعه‌ موردنظر، توأم با معرفى «دراماتیك» كوشش‌هایى كه طى قرون براى بیداركردن این اراده صورت گرفته و دلایل شكست‌هاى پیاپى آن پرداخت و خود در تحلیل شرایط ایتالیا می‌نویسد که علت شكست‌هاى پیاپى در ایجاد اراده‌ جمعى ملى - مردمى را باید در وجود بعضى گروه‌هاى اجتماعى پیدا كرد؛ گروه‌هایى كه بر اثر تجزیه‌ بورژوازى كمون‌ها پدید آمدند؛ و در خصلت ویژه‌ سایر گروه‌ها كه بازتاب كاركرد بین‌المللى ایتالیاست و غیره، به‌عنوان مقر كلیسا و تختگاه امپراتورى روم مقدس. این كاركرد و وضع ناشى از آن به وضعیتى داخلى انجامید كه مى‌توان آن را «اقتصادى- اتحادیه‌اى» نامید كه از نظر سیاسى بدترین شكل‌هاى جامعه‌ فئودالى است؛ شكلى كه كمتر از همه مترقى است و بیش از همه ایستاست. در ایتالیا هرگز یك نیروى كارآمد ژاكوبن، از همان قبیل كه در سایر ملت‌ها اراده‌ جمعى ملى- مردمى را بیدار كرده و سازمان داده و دولت‌هاى امروزى را پدید آورده، وجود نداشته است. آیا شرایط براى تكوین این اراده سرانجام به وجود خواهد آمد؟ روابط كنونى میان این شرایط و نیروهاى مخالف با آن كدامند؟

از دیرباز اشرافیت زمین‌دار و به‌طور عام‌تر مالكیت ارضى در تمام شكل‌هاى آن، با این اراده مخالف بوده است. شرایط مثبت را باید در وجود گروه‌هاى اجتماعى شهرى كه به حدى مكفى از توسعه در عرصه‌ تولید صنعتى و سطح معینى از فرهنگ تاریخى- سیاسى دست یافته‌اند جست‌وجو كرد. هیچ نوع تشكل اراده‌ جمعى ملى- مردمى میسر نیست مگر آنكه توده‌ عظیم برزگران دهاتى هم‌زمان پا به عرصه‌ زندگى سیاسى بگذارند. گرامشی در ادامه می‌نویسد شهریار نوین باید خواستار و سازمان‌دهنده‌ رفرم فكرى و اخلاقى باشد و این رفرم فكرى و اخلاقى باید با برنامه‌ اقتصادى پیوسته باشد. گرامشی در فرازی دیگر از بحث خود خاطرنشان می‌کند واقع‌نگرى «شدید» سیاسى غالبا منجر به این ادعا مى‌شود كه مرد سیاست فقط باید در درون چارچوب «واقعیت مؤثر» كار كند، نباید به «آنچه باید باشد» دلبستگى نشان دهد، بلكه فقط باید به «آنچه هست» دل ببندد. این واقعیت مؤثر چیست؟ آیا چیزى است ایستا و بى‌حركت یا رابطه‌ نیروهایى است كه در حركتند و تعادلشان در تغییر مداوم است؟ براى اعمال اراده به‌قصد ایجاد موازنه‌ جدیدى از نیروهایى كه در دنیاى واقع موجودند و عمل مى‌كنند، باید بر اساس آن نیروى خاصى عمل كرد كه به نظر آدمى مترقى محسوب مى‌شود، باید وسایل پیروزى را در اختیار آن نهاد و در این صورت چنین حركتى، حركت در چارچوب واقعیت مؤثر است، منتها به‌قصد غلبه و فراروی. بنابراین «آنچه باید باشد»، امرى مشخص است نه مجرد و پندارى، و علاوه‌براین، تنها تعبیر واقع‌گرایانه و تاریخ‌گرایانه‌ واقعیت است؛ تنها تاریخ در حال ساخته‌شدن و فلسفه‌ در حال ساخته‌شدن و تنها سیاست واقعى است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...