گذری در قلب پایتخت | ایبنا


این روزها آدم‌های زیادی از تاریخ، از کتاب‌ها، به تابلوهای کوچه‌ها و خیابان‌های تهران آمده‌اند، یکی از آنها جعفر شهری است که حالا اسمش روی تابلویی نقر شده و بر فراز خیابان سپند سابق در قلب تهران نشسته‌ است. جعفر شهری، یکی از مهم‌ترین کسانی‌ است که سال‌ها در کتاب‌هایش، از تاریخ اجتماعی تهران و فراز و فرود روزمرگی‌های مردم نوشته‌ است تا از این رهگذر، دست فرودستان را بگیرد و به روایت تاریخ بیاورد درحالی‌که در سراسر سیر تاریخ، زیست و اندوه و فقر و بی‌سامانی و شادمانی و بیم و امید این فرودستان و اساسا توده‌های مردم، جایی در تاریخ‌نگاری رسمی نداشته‌ است.

تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم جعفر شهری

حالا اما هر پژوهنده‌ای كه بخواهد زندگی مردم را، زندگی فرودستان را، رنج و قحطی و نابسامانی را در حیات عامه، بفهمد و بشناسد، كتاب‌های جعفر شهری، روزنه‌هایی روشن به سوی بی‌سوی این افق‌اند از كتاب «شكر تلخ» بگیر تا حتی كتاب «قند و نمك»، كه مجموعه‌ای از ضرب‌المثل‌های متداول در تهران قدیم است كه نویسنده با كوششی عالمانه و بعضا توضیحاتی مردم‌شناسانه گرد آورده‌ است و مهم‌تر از همه آن كتاب مبسوط چندجلدی «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم»، كه به قول قدیمی‌ها از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد را درباره‌ زندگی و تاریخ اجتماعی در تهران دربرمی‌گیرد و در این میان، یك بخش ارزنده و روشنگرانه‌ آن اشارات نویسنده به درمانگری در گفتمان زندگی سنتی و یا جامعه‌ در حال گذر از سنت به مدرنیته است؛ داده‌هایی كه نشان می‌دهد درمانگری مدرن برای رسیدن به آنچه این روزها تحت عنوان طب نوین با آن روبه‌روییم، چه مسیر پرپیچ‌وخمی را پشت سر گذاشته‌ است.

صدای دهل برای عروسی با سر زفت‌انداخته
برای رسیدن به این ادراک كه درمانگری از گذشته تا امروز چه مسیر دشواری را پیموده‌ است، جعفر شهری دست مخاطب را می‌گیرد و به تماشای منظره‌هایی از زندگی مردم می‌برد كه اگر نگاهش محققانه نبود شاید چشم بر آنها می‌بست و اگر قلم شیوا و دغدغه‌مندی نداشت، هرگز آنها را در كتاب‌هایش قلمی نمی‌كرد؛ یكی از این منظره‌ها، منظره‌ تاثرانگیز عروس و ‌دامادهای زفت به سر است در قلب شهری كه به جهت بحران بهداشت، دختران و پسرانش تا وقتی عروس و داماد می‌شدند نیز همچنان با معضل و بیماری كچلی روبه‌رو بودند و زفت یك داروی چسبنده بود كه بر اساس دانش درمانگری سنتی بر سر مبتلایان به كچلی می‌چسباندند و می‌گذاشتند خشك شود و بعد می‌كندند به این امید كه بافت بیمار را ریشه‌كن كرده‌ باشند، شیوه‌ای دردناك و اغلب بی‌نتیجه: «عروس‌هایی که با سر زفت‌انداخته به حجله می‌رفتند زیاد دیده می‌شدند و دامادهایی که با سر مرهم گذارده‌ی دستمال بسته دست به دست داده می‌شدند نیز کم نبودند راهگذرانی که بدون اشکال و ایراد و خجالت پاره‌آجر به روی (کلاه زفت) سر خود، برای رفع خارش کوبیده، راه می‌رفتند، فراوان بودند.»

و این تصویری‌ است روشن از چهره و روزگار انسان در تاریخ اجتماعی معاصر كه به قلم جعفر شهری در كتاب تاریخ اجتماعی تهران روایت می‌شود؛ در همین كتاب است كه نویسنده پرده از دیگر منظره‌های زندگی و درمانگری سنتی برمی‌دارد كه در ادامه به گوشه‌هایی از آن اشاره می‌كنم.

وقتی سلمانی با قیچی و تیغش طبیب می‌شد
قدیمی‌ها، مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها شاید به یاد بیاورند كه یك موقعی در نبود نهاد درمانی و طبیبان زبردست، سلمانی‌ها با بساط موزنی خود، قیچی و تیغ و غیره، نقش اطبا را بازی می‌كردند؛ جعفر شهری درباره‌ این اطبا ، اینكه اساسا چرا از سلمانی به درمانگری روی آوردند، و نقش آنها در درمانگری به تفصیل در كتاب‌هایش حرف زده‌است و از آن جمله در كتاب تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم: «باید گفت که شغل سلمانی‌گری یا دلاکی‌گری که نام دیگر آن بود مشتری و بهره چندانی نداشت که بتواند معاش شاغل آن را تامین نماید. چه مردم چندان توجهی به نظافت و اصلاح سر و روی خود نداشتند و اصلاح و کوتاه ‌نمودن موی سر و ریششان بسته به آن بود که مسایل و اوقاتی مانند عید و عروسی و جشن و سروری در پیش بوده‌ باشد و آن نیز نمی‌توانست در طول سال از دو سه بار تجاوز نماید مانند عید غدیر و عید فطر و عید نوروز و احیانا مجالس سور و سروری که پیش بیاید و بسا که به این‌گونه پیش‌آمدها نیز قید و تعصبی نشان نداده سال تا سال به سلمانی نمی رفتند، چه زیاد اطفال خردسال که پدر اصلاح نموده‌ خود را نشناخته از دیدارش غریبی می‌کردند و زنان که شوهرانشان با سیمای تازه، حالت بیگانه می‌گرفت. موی سر و ریشی که هر شش ماه یک سال کوتاه و تراشیده ‌شده، بغتتا صاحبش را از صورت غول بیابانی و درویش و قلندری به طفل از مادر متولد ‌شده درآورده، در صرفه‌جویی پول اصلاح که دستور دهند تا ته ماشین کرده بتراشند تا یکی دو ماه فرق کرده بتواند عقب بیفتد و کاری به خوب و بد و زشت و زیبائیش نداشته ‌باشند و به این جهت هم که سلمانی نتواند بنای امر معاش خود را بر سلمانی‌گری نهاده لازم باشد کارهای دگر هم داخلش بکند.»

وی در ادامه، ضمن اشاره به کارهایی که سلمانی‌ها در درمان انجام می‌دادند، تصریح می‌دارد که: «کار جراحی و حجامت و دندان‌کشی و رگ‌زدن و امثال آن از آن جهت به سلمانی رسیده بود که چشمش با خون که از بریدن سر و روی مردم به وجود می‌آمد آشنا، ترسش ریخته ‌شده ‌بود، و اگر کار سلمانی رواج و فایده نداشت، شغل دومشان سودبخش می‌آمد که همه‌روزه دندان و ختنه و زخم و حجامتی مراجعه می‌گردید. ختنه برایشان دلچسب‌ترین می‌آمد که هم زحمت و دلهره کمتر و هم سود زیادتر داشت، علاوه بر حرمت و عزتی که بر سرشان گذاشته شده (سنت) پیغمبر را احیا می‌کنند. شامل آوردن و بردن به احترام و پرداخت اجرت کافی و دستمال بسته پر از شیرینی و میوه و اظهار امتنانی که تسلیمشان می‌شد» و این داده‌ها در حالی به قلم شهری روایت می‌شود كه او درباره‌ شیوه‌های بدوی درمانگری در میان حكیم‌باشی‌ها هم دغدغه دارد كه بنویسد؛ از این رو او در کتاب خود، شکر تلخ، ضمن اشاره به یکی از این حکیم‌باشی‌ها روش‌شناسی درمانگرانه‌ی او را این چنین توصیف می‌کند: «نسخه کافور و گلاب و صندل از هر کدام دو مثقال بود و آب سیب و ترنج چهار مثقال که صندل را کوبیده به ضمیمه گلاب و کافور در آب سیب ریخته دستمالی به آن آغشته هر چند ‌دقیقه یک‌بار به روی قلب مریض بگذارند و تا چشمانش هم باز نشده از گلاب به صورتش بپاشند و ترنج کوبیده را هم در پارچه بسته زیر بینی‌اش بگیرند و عوض آب هم شربت به‌لیمو با قند و بیدمشک و به جای میوه هم برگه هلو در شکر جوشانیده به او بدهند و غذایش هم نخودآب جوجه خروس باشد.» (شهری، 1347: 29)

بساط ادویه‌جات بر چادرشب
اما بازگردیم به آن كتاب دایره‌المعارف‌گونه و مبسوط تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، و بخوانیم توضیحات مبسوط جعفر شهری را درباره دوافروشی بساطی و نقش این گروه در سیر تحول درمانگری در تاریخ اجتماعی: «ورود این کسبه در آمار از جهت آن‌هایی بود که در محل معین و پاتوق معلومی مثلا پشت دکان‌ها و یا سکوی مساجد و امثال آن بساط نموده مکانشان صورت دکان به خود می‌گرفت وگرنه از قبیل اینان فراوان بودند که به صورت دوافروش و حکیم (طبیب) در هر گوشه و کنار، بساطی از ادویه‌جات ایرانی و گل و گیاه‌ها در معرض فروش می‌گذاردند. کار این‌ها بدین‌گونه بود که دواهایی را که تقریبا کلی، از بنکدارهای امثال دوافروش‌های سبزه‌میدان خریده، با گستردن بساطی از بغچه‌ی پهن‌ کرده یا چادرشبی که پایشان نشسته گاهی یکی از داروهایشان را داد می‌زدند، کاسبی می‌کردند، در داد و معرفی‌کردن‌هایی مانند: آی دوای لینَت مزاج. حب مسهل. قرص کمردرد.

دوا برای دست‌درد و پادرد. حب اشتها، و چون زن از جلوشان می‌گذشت: آی دوا برای چاق شدن. دوای قوت مو. دواهای دردهای زنانه تا مشتری‌‌ای به تورشان بخورد. اگرچه فروش زیادترشان برگ و گل و ریشه‌های مانند: گل‌گاوزبان، گل نیلوفر، گل خطمی، اسفند، خاکشیر... بود، اما منافعشان در داروهایی بود که آنها را با شنیدن درد و رنج مشتری بدهند، خاصه دواهای امراض نهانی و یا طرف حاجت خواهنده ... این دوافروش‌ها هم دوافروش بودند و هم طبیب، آن هم نه طبیبی که در یکی دو رشته اطلاعات داشته ‌باشند، بلکه در کل بدن از موی سر تا ناخن پا و از ظاهر و برون تا باطن و درون، و برای همه نیز دارو می‌دادند بدون آنکه مسوولیتی در نتیجه آنها بر گردنشان باشد! هرچند معدودی‌شان در بعضی امراض و ادویه تخصصی داشته می‌توانستند فایده بدهند.»

طهران قدیمجعفر شهری

و مجانین و تنهایی‌شان، گرسنگی و دردشان
اما جالب است بدانید جعفر شهری خیابان ایرانشهر ما، افزون بر این همه، از توصیف جزیی‌نگرانه‌ گفتمان درمان در تعامل با بیماران اعصاب و روان یا همان اصطلاحا مجانین نیز كه شاید مظلوم‌ترین بیماران در آن گفتمان بودند، غفلت نكرده و به بحران‌های این ساحت نیز توجه داشته‌ است؛ توجهی انسانی كه می‌شود نقل قول آن را حسن ختام این روایت قرار داد: «تیمارستان رییسی داشت از قول دیوانه‌ها به نام دکتر عزرائیل و عده‌ای پرستار سنگدل بی‌اطلاع و اندکی خدمه که تعدادی زن و مرد بیچاره مطرود در آن به انتظار مرگ به سر می‌بردند.»

شهری در ادامه چنین می‌افزاید که:
«هر پنجاه و شصت دیوانه تحت مراقبت پرستار بی‌سوادی قرار داشت که اصولا در عدم اطلاع از قواعد پرستاری و افرادی که از ناچاری به آن کار تن داده، چه هیچ فرزانه به آن شغل نمی‌توانست رغبت نشان بدهد، در هنر اوباشی و گردن‌کلفتی و بی‌رحمی که خوب می‌توانستند کتک زده از دیوانگان زهر چشم گرفته نسقشان بکنند... موثرترین نوع معالجه هم از نظر اولیای آن گرسنه ‌نگه‌داشتن و کتک‌ زدن معلوم شده ‌بود که زحمت هرگونه فکر و تشخیص و معالجه را کم کرده، گرسنگی فکرشان را به جا آورده! کتک، سلیم و گوشه‌گیرشان ساخته دوا و غذایشان دستلاف میشد و برهنه نگه‌ داشتنشان حتی در زمستان‌ها از دیگر پیوست‌های علاج که بودجه لباسشان باقی مانده به سرعت شفایشان بخشیده از زحمت زندگی خلاصیشان می‌داد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...