گزارش واقعی از یک جنایت آمریکایی | الف


چندی پیش، دریکی از بی‌خوابی‌های آزاردهنده‌ام، از شدت کلافگی و سردرد نمی‌توانستم مشغول به هیچ کاری شوم. همین‌طور بی‌هدف در خانه می‌پلکیدم. اینترنت که خیلی زود بی‌مزه می‌شود. حوصله‌ی فیلم دیدن نداشتم و توانِ کار کردن هم در ذهن و دستانم یافت نمی‌شد. بدون هیچ هدف خاصی جلوی قفسه‌ی کتاب‌هایم ایستادم.

رومن کاپوتی [Truman Capote]، نویسنده‌ی «تابوت‌های دست‌ساز» [The handcarved coffins: a nonfiction account of an american crime یا Cercueils sur mesure].

آن‌ها را که هنوز نخوانده‌ام از بقیه جدا نگه می‌دارم. کمی دقت کردم و بین دو جلد کتاب سنگین و قطور فاصله‌ای حس کردم. انگار فضایی خالی بینشان بود. فضایی که تاریک بود و موهوم. بالایی را برداشتم و دیدم که نه، آن فاصله‌ی تاریک چیزی نیست جز کتابی کم قطر و سبک با عنوانی تکان‌دهنده. هر چه سعی کردم به یاد بیاورم که چه وقت آن را خریده‌ام، حافظه‌ام یاری نکرد. مثل همیشه به هیچ وجه تمایلی به کتاب خواندن نداشتم. طبق عادت صفحه‌ی اول را باز کردم که مثلاً ببینم به‌اصطلاح فازش چیست.

این‌طور بگویم که، همان‌جا روی زمین نشستم و تا انتها خواندمش. روی پارکت سرد و با سردردی از بی‌خوابی مفرط، قطعاً خواندن رمان کاری نیست که آدم عاقل به کسی توصیه کند.

اما نه من عاقلم، و نه حتماً ترومن کاپوتی [Truman Capote]، نویسنده‌ی «تابوت‌های دست‌ساز» [The handcarved coffins: a nonfiction account of an american crime یا Cercueils sur mesure]. وقتی تمام شد، به این فکر کردم که این کتاب اتفاقاً همان فضای خالی و تاریک است میان کتاب‌های دیگر.

اسمش را احتمالاً شنیده‌اید. ترومن کاپوتی. یک فیلم هم از روی زندگی‌اش ساخته‌اند که فیلیپ سیمور هافمن فقید برای بازی در نقش کاپوتی در آن برنده‌ی اسکار شد. ترومن کاپوتی نویسنده‌ی معاصر آمریکایی ست. می‌توانم با خیال راحت بگویم که این بشر بدون شک یکی از عجیب و غریب‌ترین نویسندگان قرن اخیر بود. هم زندگی و هم نوشته‌هایش. نیچه حرف جالبی زده؛ اگر عمیق در مغاکی بنگری، آن مغاک نیز در تو عمیق خواهد نگریست. این آقای کاپوتی، به‌عنوان یک گزارشگر-نویسنده، برای روایت‌های عجیبش نه‌تنها در مغاک خیلی عمیق نگریست، بلکه به همین خیرگی بسنده نکرد و با کله توی آن رفت. مثلاً برای همین کتاب.

تابوت‌های دست‌ساز در مورد یکی از پرونده‌های جنایی واقعی دهه‌ی هفتاد در یک ایالت غربی آمریکاست. گویا یک نفر برای قربانیانش تابوت دست‌ساز کوچکی به‌عنوان یادگاری می‌فرستد و بعد از مدتی هم به اشکال ندیده و نشنیده کلکشان را می‌کند. پلیس ایالتی، پرونده را به دست «جیک پپر» می‌سپرد. که کارآگاهی ست باهوش و کارکشته.

نکته‌ی جالب اینجاست که، از قرار معلوم، آقای جیک پپر دوست صمیمی ترومن کاپوتی نیز هست. قضیه را برایش تعریف می‌کند. کاپوتی هم که سرش درد می‌کرد برای این‌جور چیزها. چمدان پر می‌کند و راهیِ شهرِ کوچک و مرموزی می‌شود که وجب به وجبش تبدیل شده به صحنه‌ی جرمِ قاتلی که هیچ سرنخ بدردبخوری برای پیدا کردنش موجود نیست. به این خاطر است که وقتی کتاب را می‌خوانید، قطعاً تمام وجودتان بارها به لرزه خواهد افتاد. گزارش‌های سهمگین را خواهید خواند. فضاهای سنگین را متصور خواهید شد. همراه با نویسنده، با اصلی‌ترین مظنون، مکالمه‌ها و شب‌نشینی‌های طولانی خواهید داشت. و هرچند صفحه یک‌بار ناخودآگاه یادتان می‌آید که تک‌تک اتفاقات روایت‌شده، حقیقی‌اند. واقعاً گاهی ترسناک می‌شود.

ترومن کاپوتی زندگی چندان بسامانی نداشت. در جمع هنرمندان خیلی خوش‌نام نبود. عیشی و نوشی نبود که نداشته بوده باشد. بسیار خوش‌گذران بود. بسیار بسیار زیاد. این آشفتگی‌اش را بعد از خواندن کتاب حتماً درک می‌کنید. این مرد برای توصیف مرگ و تباهی و وهم، با آغوش باز به دیدارشان می‌رفت. این تهور را در هر هنرمندی نمی‌شود دید. این تهور دقیقاً همان جوهری ست که نوشته‌هایش را بدجور سیاه و سنگین و تکان‌دهنده و قابل‌باور کرده. همین تهوری که زندگی هنری‌اش را آباد و، زندگی واقعی‌اش را ویران کرد.

در آخر از پل آستر بشنوید که در مصاحبه‌ای با شیکاگو تریبون درباره‌ی واقعیت‌های زندگی در رمان گفته: «تلفیقی از رمان‌نویسی و گزارش گریِ بخشِ هولناک زندگی، این هنر ترومن کاپوتی حسادت برانگیز بود.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...