پنج پیروزی و صدودوازده شکست | شرق


«خاطرات کاملا حقیقی یک سرخپوست نیمه‌وقت» [The absolutely true diary of a part-time Indian]، رمانی است از شرمن الکسی [Sherman Alexie] که با ترجمه سعید توانایی در نشر روزنه به چاپ رسیده است. این رمان چندسال پیش هم با ترجمه رضی هیرمندی و با عنوان «خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره‌وقت» در نشر افق منتشر شده بود. شرمن الکسی خود نویسنده‌ای سرخپوست است و در این رمان تجربه‌هایی از زندگی واقعی خود را با تخیل و طنز درآمیخته و داستانی از سرگذشت یک سرخپوست نوجوان به دست داده است. سرگذشتی که از خلال آن با سرخپوست‌بودن به مثابه «دیگری‌بودن» و «اقلیت‌بودن» در میان اکثریتی که رنگی متفاوت دارند مواجه می‌شویم و شرمن الکسی این موقعیت تلخ را نه با آه و افسوس که با طنزی نیش‌دار به تصویر کشیده است. به همین دلیل «خاطرات کاملا حقیقی یک سرخپوست نیمه‌وقت» رمانی است که در آن سرخوشی و تلخی به هم آمیخته‌اند، گرچه سرخوشی‌ای که در این رمان هست، از سرِ بی‌دردی نیست.

خاطرات کاملا حقیقی یک سرخپوست نیمه‌وقت» [The absolutely true diary of a part-time Indian] شرمن الکسی [Sherman Alexie]

در این رمان با یک راوی غیرعادی مواجهیم که متمایزبودنش از آدم‌های عادی و طبیعی از همان توصیفی که در سطرهای اول داستان از خودش ارائه می‌دهد و مغزش را به شیوه‌ای طنزآمیز تشریح می‌کند، به‌خوبی آشکار و مشخص است. او می‌گوید: «با یه کله پر آب به دنیا اومدم. خب البته دقیق‌ترش اینه که من با یه عالمه مایع مغزی نخاعی تو جمجمه‌ام به دنیا اومدم. البته این مایع مغزی نخاعی هم از اون کلمه‌های دهن‌پُرکنِ دکتراست که به جای گریس مغز به کار می‌برن. روغن مغزی بین دو نیم‌کره مغز همون کار رو می‌کنه که روغن موتور برای ماشین می‌کنه. باعث می‌شه همه‌چیز نرم و سریع کار کنه. اما من غیرعادی با یه عالم روغن توی کاسه سرم به دنیا اومدم که جای نرم و روون‌کردن مغزم سفت و چسبناکش کرده بود جوری که گند می‌زد به همه کارا. موتورِ فکرکردن و زندگی‌کردن و نفس‌کشیدنم دنده معکوس کشیده بود و موتور خفه کرده بود. مغز من توی روغن غرق شده بود. همین باعث شده بود تا همه‌چیز غیرعادی و مضحک بشه، مغز من درست مثه یه سیب‌زمینی سرخ‌شده گنده می‌مونه برای همین گمونم شاعرانه‌تر، جدی‌تر والبته دقیق‌ترش اینه که بگم: من با یه مغز شناور توی آب به دنیا اومدم...»

و همین توصیف زمینه را مهیا می‌کند برای روبه‌روشدن با یک راوی نامتعارف که وقایع را عادی روایت نمی‌کند. در ادامه درمی‌یابیم که راوی صرع هم دارد و دچار حمله‌های عصبی هم می‌شود. لکنت زبان هم دارد و این‌ها همه ویژگی‌هایی است که او را نه‌فقط در بین سفیدپوست‌ها که در بین همرنگ‌هایش هم در اقلیت قرار می‌دهد و بیگانگی و دیگری‌بودن او را مضاعف می‌کند. او نقاشی می‌کشد چراکه نقاشی‌کشیدن را تنها راه نجات از وضعیتی می‌داند که در آن گیر افتاده است. به همین دلیل در پایان فصل اول رمان می‌نویسد: «دنیا در نظرم سد شکسته و سیل‌زده بود و نقاشی‌هایم قایق‌های کوچک نجات.» راوی به‌همراه خانواده‌اش در اردوگاه سرخپوستهای اسپوکن زندگی می‌کند و در هر فصل از رمان با گوشه‌ای از زندگی او و بخشی از محیطی که او در آن زندگی کرده است آشنا می‌شویم. محیطی آشفته و بحران‌زده که فقر و محرومیت و تحقیر یکی از ویژگی‌های اصلی آن است. آن‌چه در ادامه می‌خوانید قسمتی است از یکی از فصل‌های این رمان با عنوان «چطور با هیولاها بجنگیم»؛ فصلی که راوی در آن با همان زبان طنزآمیز از تحقیرشدگی و کتک‌خوربودن خود سخن می‌گوید و از این‌که معمولا در دعوا و زدوخورد بازنده است، اما درعین‌حال در همین صحنه او را آدمی می‌یابیم که وقتی از احساس تحقیر و تبعیض به جوش می‌آید، شهامت پیدا می‌کند.

راوی ابتدا قوانین دعوا در میان سرخپوست‌های اسپوکن را برمی‌شمارد و آن‌گاه می‌گوید: «من قوانینو می‌دونستم. همشو حفظ بودم. همه عمرم با این قوانین زندگی کرده بودم. از سه‌سالگی که اولین دعوامو کردم تا الان بیشتر از صدبار دعوا کردم. رکورد کل‌ام پنج پیروزی و صدودوازده شکسته. اصلا دعواگر خوبی نبودم. من یه کیسه بکس انسانی بودم. دعواهای زیادی رو به دختر و پسر و حتی به نصف خودم باختم. یه گردن‌کلفت، میکا، وادارم کرد خودمو بزنم. بله، مجبورم کرد سه‌بار با مشت بزنم تو صورت خودم. تو تاریخ جهان من تنها سرخپوستی‌ام که از خودشم خورده. خب حالا که قوانینو می‌دونین می‌تونم اینجوری بگم که من از یه هدف کوچیک تو ول‌پینیت شده بودم یه هدف بزرگ و مهم تو ریردن. البته چندتایی از اون قلچماقاشون بودن که توجه ویژه‌ای به من داشتن ولی اینجوری نبود که بخوان کتکم بزنن چون به‌هرحال من یه سرخپوست اردوگاهی بودم حالا هرچقدر کم‌زور و دست‌وپاچلفتی اما همیشه یه قاتل بالفطره به حساب میام برای همین بیشتر برام دست می‌گرفتن و روم اسم میذاشتن. درسته اسم‌هایی که روم میذاشتن بد بود اما می‌شد تحملشون کرد به‌خصوص وقتی با یه عده غول بی‌شاخ‌ودم طرفی. ولی خب می‌دونستم بالاخره باید یه روزی از جلوشون دربیام وگرنه تا آخر رئیس و تونتو و دخترینه صدام می‌کردن. اما می‌ترسیدم. نه از دعواکردن، دعوا زیاد کردم. از کتک‌خوردنشم نمی‌ترسم چون تو دعوا زیاد کتک خوردم. ترسم از کشته‌شدن بود. منظورم از کشتن معنی استعارش نیست‌ها منظورم کشتن به معنی واقعی کلمه است: کتک‌خوردن تا سرحد مرگ. خلاصه از روی ترس و بدبختی گذاشتم تا هرچی دلشون می‌خواد بگن و این میون دنبال راه چاره می‌گشتم و اگه راجر غوله شورشو درنمی‌آورد معلوم نبود که این رویه تا کی ادامه پیدا می‌کرد...»

راوی می‌گوید و می‌گوید تا به لحظه‌ای می‌رسد که خونش از شوخی تحقیرآمیز راجر به جوش می‌آید و صبرش تمام می‌شود و با مشت به صورت راجر می‌زند. این یکی از آن صحنه‌هایی است که در آن طنز شرمن الکسی رنگی تلخ و گزنده به خود می‌گیرد. راجر وقتی از راوی کتک می‌خورد راهش را می‌کشد و می‌رود و راوی گیج و متحیر برجا می‌ماند چون طبق قوانین دعوا در میان سرخپوستان راجر قاعدتا باید به شیوه‌ای دیگر برخورد می‌کرده است. او در پایان این فصل موقعیت خود را بعد از به‌خرج‌دادن آن شهامتِ ناگهانی این‌گونه وصف می‌کند: «یه بیگانه فضایی وحشت‌زده بودم که هیچ راه برگشتی به خونه‌اش نداشت.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...