ابن سینا در محبس | شهرآرا


پس از معرفی و مرور دو رمان «عزازیل» و «حاکم و دیوانه» از نویسنده بادانش و دغدغه مند معاصر مصری، دکتر یوسف زیدان که البته ترجمه های دقیق، زیبا و هنرمندانه «سید حمیدرضا مهاجرانی» از آن دو رمان، انصافا بر ارزش ادبی آن ها افزوده بود، به سراغ سومین رمان از این نویسنده خوش قریحه می‌رویم که باز هم یک رمان تاریخی است: «بندی قلعه بیداد»؛ با عنوان اصلی «فردقان، اعتقال الشیخ الرئیس» که نخستین بار، در سال 2018 (9سال پس از اعطای جایزه بوکر عربی به دکتر زیدان به خاطر رمان عزازیل) در مصر منتشر شده است.

بندی قلعه بیداد

«فردقان» نام قلعه مشهوری است در نزدیکی همدان که ابن سینا در سال412 هجری قمری، به فرمان «سماءالدوله» حاکم همدان و به اتهام ارتباط با «علاءالدوله» حاکم اصفهان، به مدت 115روز در آن زندانی بود و ظاهرا رساله عرفانی «حی بن یقظان (زنده بیدار)» را در آنجا نوشت. جالب است که این اتفاق، بلافاصله پس از مرگ «شمس الدوله» رخ داد که «ابن سینا» برای مداوای او به همدان احضار شده بود، مداوایی که مزدش رسیدن «شیخ الرئیس» به مقام وزارت بود که‌ای کاش این گونه نمی‌بود! اجازه دهید از شرح بیشتر این رخدادهای جذاب و عبرت خیز بپرهیزم و شما را دعوت کنم به خواندن این رمان خواندنی که در کنار تشریح دقیق آن 115روز پرماجرا، سرشار است از ـ به قول سینمایی ها ـ فلش بک و فلش فوروارد به نقاط عطف زندگی «ابن سینا» که هنگام حبس در «فردقان» چهل ودوساله بود و پس از آزادی 10سال بیشتر نزیست.

خوشبختانه، این رمان نیز همانند دو رمان قبلی، ادیبانه و درخشان ترجمه شده است. راستش را بخواهید، این نخستین رمانی بود که از یوسف زیدان می‌خواندم و در همان صفحه نخست، عبارتی که در ادامه نقل می‌کنم، آن چنان مرا به خود جذب کرد که دیگر نتوانستم کتاب را زمین بگذارم و پس از آن هم، مشتاقانه به سراغ سایر آثار این «نویسنده ـ مترجم» کاربلد و هنرمند رفتم. جمله‌ای که عرض کردم این است: «غروب، اندک اندک چون پیش آهنگِ شبِ تار پیش می‌آمد و نور، خسته و نفَس بشکسته، رفته رفته در شولای سیاه شب رخ پنهان می‌کرد.»(ص7) 
جمله‌ای سرشار از صنایع ادبی و واژه «شولا» در آن، یادآور این سطرها از اخوان «باغ بی برگی/ روز و شب تنهاست/ با سکوت پاک غمناکش/ ساز او باران، سرودش باد/ جامه اش «شولا»ی عریانی است» استفاده درست و به دور از افراط و تفریط مترجم محترم، از گنجینه ناب ادبیات کهن و معاصر فارسی، نمونه های دیگری نیز در متن دارد.

مثلا در ص223، «ابن سینا» پس از رودررو شدن با «مهتاب»، خواهر دوقلوی «مهیار» که زاده شیراز است، ناگهان می‌گوید: «تو چنین خوب چرایی؟!» که وام گرفته از این بیت درخشان سعدی شیرازی است: «دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم/ باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟!» یا در نمونه‌ای دیگر، جمله‌ای فوق العاده حکیمانه می‌خوانیم با این انشای بی نظیر که آن را ماندگارتر کرده است: «سمند سعادت [دو واژه هم آغاز با سین] حقیقی به کمند کلمات [دو واژه هم آغاز با کاف] در نمی‌آید» (هم آهنگی میان دو واژه سمند (که در شاهنامه فراوان آمده، به معنای اسب زردرنگ) و کمند نیز زیباست). مجموعه این ها، همگی مؤید این گزاره معروف اند که «در ادبیات، چگونه گفتن مهم تر است از چه گفتن».

در پایان، اشاره‌ای کوتاه به ساختار رمان نیز خالی از لطف نخواهد بود. این رمان هفت فصل دارد که نام شش فصل نخست آن، نام شش شخصیت داستان است (به ترتیب منصور، کدخدا، روان، مهیار، مهتاب و دیبا) و نام فصل هفتم «حی بن یقظان (زنده بیدار)». همچنین راوی داستان، یک راوی دانای کل همه جا حاضر و بر همه چیز ناظر است که توان ورود به ذهن شخصیت ها و خواندن افکار آن ها را نیز دارد؛ کسی که به نظر می‌رسد، تنها اوست که صلاحیت روایت کردن چنین داستان های پرفراز و فرودی را دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...