دروغی که با صداقت بیان شود یک حقیقت است | اعتماد


بزرگ‌ترین حماقت‌های ما ممکن است بسیار خردمندانه باشند. این جمله یک گزاره‌ تکان‌دهنده از فلسفه ویتگنشتاین است که در یک چشم‌انداز کلان می‌تواند افسانه‌ جودیث را که ریشه در روایت‌های عهد عتیق دارد در بر بگیرد. افسانه‌ای که جذابیت آن باعث شده تا بارها بن‌مایه‌ بسیاری از آثار مهم ادبی و هنری شود. دستاویزی که این بار خود را در کتابی با عنوان «جودیث و رخ‌دادنی‌ها» بازسرایی کرده است. این کتاب به تازگی توسط نشر سیب سرخ و با ترجمه خوب علیرضا فخرکننده منتشر شده است. اثری که تا مدت‌ها می‌تواند ذهن خودآگاه خواننده را در تلاطم نگاه دارد. کتاب نوشته هاوارد بارکر [Howard Barker] است. نویسنده‌ای که از نظر منتقدین بزرگ‌ترین تراژدی‌نویس تاریخ انگلستان از دوران شکسپیر است.

جودیث و رخ‌دادنی‌ها هاوارد بارکر [Howard Barker]

«جودیث و رخ‌دادنی‌ها» از دو بخش مجزا در روایت و غیر مجزا در ساختار شکل می‌گیرد. با این حال هر دو بخش دارای انسجامی مشترک هستند که شامل ابهام و چندوجهی ‌بودن مفاهیم مطرح شده در آنهاست. بخش اول، جودیث که یک داستان دراماتیک تاریخی است و بخش دوم، رخ‌دادنی‌ها که خود مشتمل بر 10 پرده کوتاه است و به تمامی زاییده تخیل نویسنده. هر دو بخش با پرداختن به پیچیده‌ترین لایه‌های روانی انسان «عشق، لذت، مرگ» درصد برکشیدن آن ذات قائم به حقیقتی است که آدمی برای رسیدن به آن باید از تن هزینه کند. جراحت‌هایی که تاثیرش بر روح و روان انسان نه تنها در همان هنگامه وقوع حادثه که عمیق‌تر از آن بر اندام تاریخی او بر جای می‌ماند.

نمایشنامه جودیث یک روایت بی‌نقص اساطیری است که بارکر درنهایت چیرگی زبان، آن را در قاب‌هایی به یادماندنی به تصویر می‌کشد. تصاویری که هر خواننده با توجه به دایره مطالعاتی‌اش آنها را روی صحنه ذهن خود به تماشا می‌نشیند، آن‌هم با آن سه شخصیت کاریزماتیک که هر کدام به شکلی تخیل خواننده را به تسخیر خود در می‌آورند. در اعترافی بی‌پیرایه باید گفت، از منظر نگارش، صلابت بیان بارکر به وضوح بر فرم و محتوای اثر برتری دارد. تمهیدی که تا پایان کتاب رعایت شده است. این نمایشنامه تک‌پرده‌ای با محوریت بیوه زنی مسحور‌کننده و زیبا به نام جودیث است که در عین زیبایی صورت، بسیار پارسا و احترام‌برانگیز نیز هست. دو شخصیت دیگر، هولوفرنس که یک فرمانده آشوری است و ندیمه که در داستان به عنوان یک ایدئولوگ معرفی می‌شود (بسیاری از مورخانِ خاورشناس معتقدند افسانه جودیث ریشه‌ ایرانی دارد). هر سه شخصیت اما در واقع اضلاع مثلثی به نام مرگ را تشکیل می‌دهند. مثلثی با سه ضلعِ تمنا، اغوا و عشق که تمامی روابط این سه تن را در محیطی که چادر نظامی فرمانده هولوفرنس است در بر می‌گیرد.

داستان از این قرار است که جودیث تصمیم می‌گیرد تا برای نجات قوم خود نزد هولوفرنس (فرماندهی که قصد حمله به آنها را دارد) برود و با اغوا کردن او، او را بکشد. این خلاصه ماجراست. اما کاری که تخیل بارکر با این داستان کرده است بسیار فراتر از این سطح است. او با ظرافت خاص قلم خود، دست به خلق یک زیبایی‌شناسی بینامتنی می‌زند. یعنی پای تئاتر فاجعه را به تراژدی نهفته در این داستان باز می‌کند. چیزی که هم منجر به پایانی تکان‌دهنده در اثر می‌شود و هم عامل انحلال هر نوع منطق عقلی و اخلاق انسانی در بزنگاه‌های روانی شخصیت می‌شود. نمایشنامه با یک توفان فلسفی‌ آغاز می‌شود. فلسفه‌ای که زمام ذهن خواننده را تا پایان داستان رها نمی‌کند و او را مدام در برابر مفاهیمی قرار می‌دهد که بی‌اعتنایی به آنها تمسخر تنهایی است. مفاهیمی همچون توانایی دروغ گفتن کسی که جانب حقیقت ایستاده است. استیصال در برابر شرمی که مواجهه با آن انتخابِ میان عشق و مرگ است. مکاشفه با خویشتن برای درک لحظه‌ای که عقل بر جنون چیره می‌شود درحالی‌که قضاوت دیگران عکس این موضوع را گواهی می‌دهند و این مفاهیم جملگی در قالب دیالوگ‌هایی بیان می‌شوند که از همان آغاز متن شبیه فوران آتش‌فشانی لحظه به لحظه خود را بر تن خواننده گداخته می‌کنند. نگاه مبتنی بر زیبایی‌شناسی نویسنده در همان سطرهای نخستین، خود را به شکل پارادوکس بروز می‌دهند. این تضاد معنایی از آنجا شکل می‌گیرد که نویسنده چرخه مرگ را از روال طبیعی خود خارج می‌کند. یعنی مرگی که طبق قاعده باید پایان هر رابطه‌ای را رقم بزند در اینجا به عنوان آغاز رابطه ظهور می‌کند، آن هم مرگی عریان‌تر از عریانی تن. غایت تیزبینی بارکر آنجاست که گفت‌وگوهای میان جودیث و هولوفرنس در برهنگی شکل می‌گیرد و این خود نمادی از صداقتی بی‌رحمانه است که نویسنده قصد دارد تا درنهایت تعلیق، خواننده خود را در چنین موقعیتی به دام اندازد. به عبارتی دیالوگ‌های میان این سه شخصیت مفاهیمی را در خود پنهان کرده‌اند که درک آنها مستلزم کاوش خویشتن آدمی در اعماق تاریک زندگی است. آنجا که جرات روبه‌رو شدن با آنها متفاوت از فهم آنهاست.

باید گفت در غالب آثاری که ریشه در اسطوره دارند همواره میان تراژدی و حماسه کشمکشی وجود دارد که روند داستان بر ساحت آنها گاه پیش و گاه پس می‌نشیند؛ اما در این اثر، داستان در فضایی اتفاق می‌افتد که تراژدی در مِه‌ای غلیظ به تعلیقِ حماسه می‌انجامد. به عبارتی، قدرت تراژدی بر حماسه می‌چربد. هر چند در پاره‌ای مواقع مجالی برای عرض اندام حماسه نیز ایجاد می‌شود. شاید شالوده اصلی این نمایشنامه را بشود در یک جمله‌ کوتاه خلاصه کرد: «در خدمت و خیانت ایدئولوژی». چیزی که هر سه شخصیت داستان به نحوی خود را بر محور آن مهار می‌کنند. هولوفرنس در خدمت به ایدئولوژی قدرت، خود را آگاهانه در انحطاط لذت قرار می‌دهد و همین امر باعث می‌شود تا همزمان و ناخواسته به آن خیانت کند: «تن دادن به تمنایی که حاصل اغواست.» از سویی دیگر جودیث نیز در خدمت به ایدئولوژی ایثار، خود را آگاهانه به ورطه‌ عشق می‌کشاند و همین امر باعث می‌شود تا او نیز همزمان و ناخواسته به آن خیانت کند: البته از پس همین خیانت‌های ناخواسته‌ است که رگه‌های زیبایی‌شناسی این اثر برجسته می‌شود. تا جایی که آن را به یک شاهکار دراماتیک در تاریخ تئاتر فاجعه بدل می‌کند. این کتاب بی‌تردید یک اثر هستی‌شناسانه از خویشتن انسانی ماست با همه فضیلت‌ها و فرومایگی‌های‌مان. آنجا که حقیقت دستاویزی برای آغاز یک دروغ می‌شود. در پایان و در کنار ستایش از ترجمه این کتاب باید به این نکته نیز اشاره کرد که استفاده بی‌محابا از برخی کلمات بسیار عامیانه برای سطرهایی که چندان عامیانه نیستند، لغزشی در خوانش ایجاد کرده است که گاه پای برخی از این لغزش‌ها را تا مرز ابتذال هم می‌کشاند. برای نمونه: صفحه 59 «تقریبن داشتم‌تر می‌زدم به همه‌چیز». با این همه اما این را هم باید گفت که انتشار این کتاب بی‌تردید یک تحسین ماندگار را برای ناشر آن به ارمغان خواهد آورد، چراکه خواندن آن مخاطب حرفه‌ای ادبیات را به وجد خواهد آورد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دختری نوجوان، زیبا و در آستانه‌ بلوغ است و به خاطر فقر خانواده‌اش در یک محله‌ بدنام زندگی می‌کند... خواهرش نیز یک زن بد نام است... با رسیدن به سن بلوغ باید کار خواهر بزرگترش را انجام دهد تا کمک خرج خانواده باشد... پسر یک راهب ریاکار بودایی است... عاشق میدوری می‌شود اما خجالت می‌کشد از اینکه عشقش را به میدوری اظهار کند؛ به‌رغم اینکه همانند سایر همبازیان خود به کار خواهر بزرگتر میدوری آگاه است ...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...