بالاخره حسابی خوشبخت می‌شویم! | شرق


در دوران استالین، یوگنی شوارتس [evgeny schwartz] نویسنده روس، نمایش‌نامه‌ای در سه پرده می‌نویسد با عنوان «اژدها»[The dragon]. اثر (که با مایه‌هایی از طنز همراه است) قالب حکایت‌های افسانه‌ای را دارد: اژدهایی شهری را تصرف می‌کند، شوالیه‌ای به جنگش می‌رود، شکستش می‌دهد و ماجرا با جشن و پای‌کوبی تمام می‌شود. اما این حکایت آشنای افسانه‌ای پس از اولین اجرا در تئاتر مسکو، توقیف می‌شود و تا 18 سال بعد از آن تاریخ یعنی 9 سال بعد از مرگ استالین و چهار سال پس از مرگ خود نویسنده اجازه نمایش مجدد پیدا نمی‌کند.

 یوگنی شوارتس [evgeny schwartz] خلاصه نمایش‌نامه‌ اژدها»[The dragon].

بعدها برای نمایش در دوره خروشچف بخش‌هایی از آن حذف می‌شود و هر بار پیش از اجرا با این توضیح همراه می‌شود که نگاه نویسنده متوجه نقد فاشیسم است و نه چیز دیگری!

یوگنی شوارتس نوشتن داستان و نمایش‌نامه بر اساس افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه برای کودکان را در کارنامه خود دارد. او در «اژدها» نیز عناصری از قصه‌ها و افسانه‌های قدیمی را ازجمله اژدها، قالیچه پرنده و کلاه نامرئی‌کننده دستمایه روایت ماجرایی افسانه‌ای قرار داده است. با این تفاوت که «اژدها» این بار روایتگر پیروزی نیست، بلکه حکایت بازتولید استبداد و گرفتارشدن از سلطه‌ای به سلطه‌ای دیگر است. روایت سرگذشت مردمی است که به زندگی زیر سایه اژدها عادت کرده‌اند و راه خلاص‌شدن از دستش را آن می‌دانند که اژدهایی دیگر مخصوص خودشان داشته باشند. (ص 16).

اژدهای یوگنی شوارتس که علاوه بر گرفتن باج و خراج از مردم، همه‌ساله یک دختر جوان را هم با خودش می‌برد، اول با تهدید و بعد با معامله می‌خواهد شوالیه را از جنگ منصرف کند ولی نتیجه‌ نمی‌گیرد و دست‌آخر شکست می‌خورد؛ اما شوالیه که پیروز ماجراست ناپدید می‌شود و شهردار که پیش از آن دستیار و همکار اژدها بود خودش را به‌دروغ، دلاور اژدهاکش و پیروز میدان جا می‌زند و حاکم می‌شود. ماجرا همین‌جا تمام نمی‌شود و ادامه می‌یابد تا نشان دهد که چگونه با شکست اژدها همچنان چرخه استبداد بازتولید می‌شود و بساط خبرچینی و دروغ و تهدید و سرکوب به شهرِ به‌ظاهر آزادشده بازمی‌گردد تا به گفته یکی از آدم‌های نمایش: «شهر درست مثل قبل ساکت و حرف‌گوش‌کن باشد» (ص 88). به‌این‌ترتیب این نمایش‌نامه که به‌گفته منتقد روزنامه لنین‌گراد: «قرار بود قصه‌ای فلسفی باشد که از فاشیسم هیتلر پرده برمی‌دارد»، دوپهلو می‌شود، کیش شخصیت‌پرستی استالین و حتی بعدها خروشچف را در ذهن می‌آورد، تحت هر نظام حکومتی موضوعیت می‌یابد و به هجوی سیاسی تبدیل می‌شود که توتالیتاریسم در تمام اشکال آن را هدف قرار می‌دهد. این هجو گزنده در دیالوگ‌ها، ویژگی‌های شخصیت‌ها و در عمل آنها جاری است که عمق می‌یابد و در لایه‌لایه اثر جاری می‌شود و به طنزی تلخ می‌رسد.

همچنین استفاده از مبالغه و اغراق در گفته‌ها و کرده‌ها به این طنز دامن می‌زند. برای مثال در بحبوحه جنگ و شکست تدریجی اژدها، اعلامیه‌های رسمی شورای شهر با لاف‌وگزاف‌هایی عجیب و طنزآمیز خبر از اجرای عملیات نظامی مطابق نقشه و فتوحات اژدها و نابودی دشمن و اسارت تقریبی او می‌دهد. در این فضای کاریکاتوریستی است که مفاهیم معنای واقعی خود را پیدا می‌کنند و به‌کارگیری ایهام عمق شرایط فاجعه‌بار را با طنزی تلخ منعکس می‌سازد: «قراول: خبردار! اعلیحضرت بال‌هایشان را مثل ابر سیاهی بالای سر ما باز فرموده‌اند و جلو آفتاب را گرفته‌اند. نفس‌ها حبس!» (ص 49).

استفاده از شخصیت‌های مسئله‌دار و متزلزل مهم‌ترین شگرد نویسنده در ایجاد فضای طنز در اثر است. شخصیت بیمار و مسئله‌دار شهردار (که به اعتراف خودش به تمام مریضی‌های عصبی و روانی دنیا مبتلاست و علاوه بر آن سه مریضی هم دارد که تابه‌حال شناخته ‌نشده‌اند) به یاری طنز اثر می‌آید و نویسنده را در ترسیم ریشه‌های شکل‌گیری حکومت استبدادی با زبانی طنزآمیز یاری می‌دهد. شهردار در فرازی از اثر می‌گوید که از حقیقت لعنتی که بوی گندی می‌دهد عقش می‌گیرد و احساس تهوع پیدا می‌کند و آن‌قدر حقیقت را به خودش هم نگفته که اصلاً یادش رفته این حقیقت چی هست. (ص 37).

تضاد (میان حرف و نیت و عمل شهردار و دیگر شخصیت‌های منفی اثر)، وارونگی (از طریق استفاده از تعابیری که درست مفهوم عکس را در ذهن القا می‌کند)، جابه‌جایی (میان نقش میانجی و غاصب) ازجمله شگردهایی است که در این اثر استفاده‌ شده و آن را به سمت‌و‌سوی طنز برده است. شهردار قدرت‌طلب و دغل در جایی از نمایش می‌گوید: «برای خیر و صلاح شهرم هر چیزی را می‌پذیرم» (ص 101) و در بخشی دیگر دغدغه سلامتی مردم را دارد: «شهردار: به آخرین دستور گوش کنید. به‌منظور پیشگیری از همه‌گیری بیماری‌های چشم و فقط به همین دلیل، نگاه‌کردن به آسمان ممنوع اعلام می‌شود. حوادث آسمان از طریق اعلامیه‌های رسمی که منشی شخصی جناب اژدها در موقع لزوم صادر می‌کند به اطلاع شما خواهد رسید» (ص 68).

در بخشی دیگر از نمایش‌نامه به شوالیه می‌گوید: «اینکه شما جناب اژدها را به مبارزه دعوت کرده‌اید بدبختی بزرگی است. اوضاع ما منظم و مرتب بود. جناب اژدها با قدرت و نفوذی که داشت معاون مرا که در پست‌فطرتی لنگه ندارد به همراه تمام یارانش که کاسب و آسیابان هستند در مشت خود داشت. حالا همه‌چیز به هم می‌ریزد. جناب اژدها باید برای نبرد آماده بشود و کارهای شهر را که تازه داشت از آنها سررشته پیدا می‌کرد ول می‌کند» (ص 28-29).

اما طنز یوگنی شوارتس فقط حاکمیت را نشانه نمی‌گیرد. او در «اژدها» به روان‌شناسی اجتماعی جامعۀ استبدادزده می‌پردازد؛ جامعه‌ای که هویت فردی در آن سلب شده و شخصیت افراد مسخ‌شده است. او در انعکاس عمق فاجعه‌بار این فضا با طنزی تلخ به چگونگی رویارویی مردم با تحولات جامعه می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه عکس‌العمل مردم عادی هم با عناصری از تضاد، وارونگی و غافلگیری (ناشی از عکس‌العمل‌های عافیت‌طلبانه و همراه با جبن) همراه است. در آغاز نمایش‌نامه ما با فضایی آرام و ساکت روبه‌رو می‌شویم که در توصیف طنزآلوده آن از زبان آدم‌های اثر به دریافتی تازه و غافلگیرانه از ریشه این آرامش می‌رسیم: «شهر ما خیلی آرام است. اینجا هیچ‌وقت هیچ اتفاقی نمی‌افتد». از همان اولین جملات نمایش، از زبان یک گربه، فضای رخوت‌زده شهر با طنزی تلخ این‌طور به تصویر کشیده می‌شود تا ریشه‌های نظم اهریمنی شهر را منعکس کند: «وقتی جایت گرم‌ و نرم است عاقلانه‌تر است چرت بزنی و ساکت باشی تا اینکه به آینده ناخوشایند سرک بکشی» (ص 8).

درواقع نمایش‌نامه تصویرگر روح‌های درهم‌شکسته‌ای است که زیر سایه وحشت و اختناق به اطاعت و سرسپردگی و تسلیم کامل رسیده‌اند، امید به هر بهبودی را از دست ‌داده‌اند، به وضعیت عادت کرده‌اند و روش‌های اژدها را، هرچند خشن، تنها راه ممکن می‌دانند. این است که در برابر تلاش‌های شوالیه برای آزادی مقاومت می‌کنند. گویی روح آنها به‌نوعی با این ناتوانی و ناامیدی و عدم تمایل به مقاومت، فلج شده و به تعبیر هنریک پسر شهردار همه در تارعنکبوت‌های خودشان گرفتار شده‌اند (ص 94) این ناامیدی، رنگی از طنزی تلخ دارد: «ناامیدبودن خیلی بهتر است. چرتت را می‌زنی و منتظر هیچ‌چیز نیستی. درست می‌گویم الاغ جان؟» (ص 62).

اژدها در بخشی از نمایش‌نامه به شوالیه می‌گوید: «به خاطر یک‌مشت آدم ناقص خودت را به کشتن نمی‌دادی. من خودم شخصاً اینها را ناقص کرده‌ام. عزیز من. هرکدامشان را همان‌طور که لازم بود ناقص کرده‌ام. روح انسان خیلی سخت‌جان است، عزیزم... وقتی بدن را به دونیم می‌کنی آدم می‌میرد؛ ولی وقتی روح را دوشقه می‌کنی، حرف‌گوش‌کن‌تر می‌شود. همین و بس. نه نه همچین روح‌هایی هیچ جا پیدا نمی‌کنی. فقط در شهر من. روح‌های بی‌دست، روح‌های بی‌پا، روح‌های کر و لال، روح‌های به زنجیر کشیده‌شده، روح‌های ردیاب، روح‌های نفرین‌شده، روح‌های پاره‌پاره، روح‌های خودفروخته، روح‌های جذام‌زده، روح‌های مرده» (ص 50).

این حقارت روح آدم‌ها در جای‌جای نمایش دیده می‌شود که با مایه‌هایی از طنز همراه است. در بخشی از نمایش‌نامه یکی از مردم شهر می‌گوید: «زیاد فکر نکنید. فکرکردن کار ترسناکی است». نتیجه این حقارت روح آن می‌شود که در بحبوحه جنگ شوالیه با اژدها، به‌جز پسربچه‌ای (که هنوز مسخ نشده است و نماد وجدان بیدار جامعه است که واقعیات را می‌بیند و لختی امپراطور را اعلام می‌کند) بقیه مردم دل‌نگران برهم‌خوردن آرامش زندگی‌شان به قیمت کتمان و نادیده‌گرفتن واقعیات هستند و سودای استفاده تمام و کمال از شرایط پیش‌آمده را دارند. شیرفروش قیمت شیر را سه برابر می‌کند، شکر و کره کمیاب می‌شود و دست‌فروش‌ها جنس‌هایشان را آب می‌کنند. برخی هم به خاطر ترس از عواقب درافتادن با اژدها، در بحبوحه جنگ شوالیه با اژدها، وانمود می‌کنند هیچ اتفاقی نیفتاده و شهر امن ‌و امان است ولی وقتی ورق برمی‌گردد و اژدها شکست می‌خورد، رنگ عوض می‌کنند، مرگ بر اژدها می‌گویند، اژدهای مقوایی می‌فروشند و علیه اژدها حرف می‌زنند تا حقارت روح آنها در فضایی طنزآمیز متجلی شود: «باغبان گفت: خود من از فکر این هم به وحشت می‌افتم که چقدر وقت برای دست‌بوسی این هیولای تک‌سر تلف کردم. به‌جایش چقدر گل می‌توانستم بکارم!» (ص 72).

اینجاست که می‌بینیم وقتی شهردار حکومت را غصب می‌کند تا به قول خودش: «فرمانروای مطلق همه باشد» مردم با این استدلال که: «آخر او که به‌هرحال از اژدها بهتر است، دست‌وپا دارد و پولک ندارد» بدون هیچ اماواگری زیر بار حکومت خودکامه جدید می‌‌روند؛ بنابراین «اژدها» نشان می‌دهد تا زمانی که ریشه‌های فرهنگی توتالیتاریسم هنوز زنده باشد هر بار این اندیشه از شکلی به شکلی درمی‌آید و ظاهر می‌شود. در چنین شرایطی که به قول یکی از آدم‌های نمایش: «اژدها نمرده و به آدم‌های زیادی تبدیل‌ شده» (ص 103)، راه رستگاری حتی در صورت کشتن اژدها، کشتن اژدهای درون تک‌تک آدم‌هاست. «اژدها» را آبتین گلکار ترجمه کرده و اخیراً از سوی نشر هرمس منتشر ‌شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...