گراس برای تک‌تک سال‌های یک قرن، داستانی به وجود آورده است... از اتفاقات بزرگ و گاه رویدادهای به نظر بی‌اهمیت تا تحولات فنی و اکتشافات علم و تکنولوژی، خودبزرگ‌بینی انسان‌ها، شکنجه و کشتار و در نهایت، شروع‌های دوباره... طوری به جنگ جهانی نگاه می‌کنند که انگار دارند درباره یک بازی فوتبال حرف می‌زنند...دلسردی چپ‌ها از تئودور آدورنو، تیراندازی به رودی دوچکه، محرک جنبش دانشجویی آلمان، ملاقات پل سلان و مارتین هایدگر


ترجمه فاطمه رحمانی | اعتماد


آثار ادبی تاکنون به ندرت برای یک مناسبت خلق شده‌اند؛ مناسبت‌هایی مانند یک روز تولد، یک سالگرد، گذر از یک هزاره و...؛ کاری که گونتر گراس در مجموعه داستان «قرن من» [My Century (Mein Jahrhundert)] انجام داد. مجموعه‌ای شامل 100 داستان درباره قرن بیستم. کتاب در سال 1999 منتشر شد؛ همان سالی که گراس جایزه نوبل ادبیات گرفت. او - خصوصا در این مجموعه- به یکی از پیشینیان آلمانی خود، یعنی توماس‌مان [که 70 سال قبل از گراس در سال 1929 نوبل ادبیات گرفته بود] شباهت زیادی دارد. هر دوی این نویسندگان آلمانی‌زبان در پیوند تجربه‌هایی شخصی از سیاست‌های غریب روزگار با تخیل خود، قصه‌هایی قدرتمند خلق کردند.

خلاصه کتاب معرفی قرن من» [My Century (Mein Jahrhundert)] اثر گونتر گراس

گراس را بیشتر به خاطر شاهکارش «طبل حلبی» می‌شناسیم. اثری که بی‌تردید یکی از رمان‌های بزرگ در ارتباط با دوره جنگ جهانی دوم است؛ اما «قرن من» با «طبل حلبی» از این جهت تفاوت دارد که نویسنده در هر داستان آن، تصویری از یکی از سال‌های قرن بیستم ارایه کرده است. هر یک از 100 داستانی که در این کتاب گرد آمده، به یکی از مسائل مهم قرن بیستم می‌پردازد. به این معنا می‌توان گفت که گونتر گراس برای تک‌تک سال‌های یک قرن، داستانی به وجود آورده است. او در «قرن من» درباره چیزهای مختلفی ازقرن گذشته میلادی می‌نویسد. از اتفاقات بزرگ و گاه رویدادهای به نظر بی‌اهمیت تا تحولات فنی و اکتشافات علم و تکنولوژی، دستاوردهای فرهنگی و ورزشی، خودبزرگ‌بینی انسان‌ها، شکنجه و کشتار، زیاده‌خواهی، جنگ و خفقان و فجایع و در نهایت، شروع‌های دوباره. اگرچه هر داستان، راوی جداگانه‌ای دارد، داستان‌ها در مجموع به هم‌پیوسته‌اند و روایتی کامل و خطی را تشکیل می‌دهند که در آن، فردیت انسان در کانون توجه قرار دارد.

راوی چند داستان، خود گونترگراس است. با پیشروی داستان، تصویری زنده و پرجزییات از تمامی فراز و فرودهای یک هزاره از تاریخ انسان‌ها نمایان می‌شود. بنابراین [با توجه به گسسته-پیوسته بودن داستان‌های کتاب] می‌توان «قرن من» را اثر یکپارچه‌ای هم تلقی کرد؛ به این معنا که شامل 100 فصل داستانی به هم پیوسته است و از این جهت بی‌راه نیست اگر آن را رمان «قرن من» بخوانیم.

گونتر گراس در روایت این کتاب، پیروزی‌ها و هراس‌های قرن بیستم را به تصویر می‌کشد و این قرن را با همه شکوه و ظلمتش نمایش می‌دهد. در این کتاب، هر سال تسلیم سال قبل می‌شود و صدای یک راوی به صدای راویان گذشته می‌پیوندد. نام کتاب خود نشان می‌دهد که اثری است عظیم و جهان‌شمول و در عین حال شخصی و نویسنده به گونه‌ای هنرمندانه توانسته این دو مضمون متفاوت را در کتاب با هم بیامیزد.

به دلیل آلمانی بودن گونتر گراس، قرنی که او در رمان «قرن من» به آن اشاره دارد، سرنوشت 100ساله آلمان هم هست؛ حقیقتی که ممکن است برای مخاطبینی که با پیچیدگی‌های تاریخ آلمان آشنایی ندارند، کمی دلهره‌آور و شوکه‌کننده باشد. به عنوان مثال، داستان «1900» مخاطب را از منظر سربازی آلمانی به دل اتفاقات قیام مردمی چین می‌برد؛ داستان «1903» روایتگر زندگی دانش‌آموز جوانی است که پرواز اولین بالن هوایی را تماشا می‌کند، جدیدترین کتاب توماس‌مان به نام بودنبروک‌ها را می‌خرد و در مراسم آغاز به کار بزرگ‌ترین کشتی ساخت بشر [امپراتور] شرکت می‌کند. داستان «1904» به اعتصاب کارگران معدن می‌پردازد و داستان «1906» روابط خارجی آلمان و مراکش را مورد توجه قرار می‌دهد.

گونتر گراس در «قرن من» از راویان همیشه در حال تغییر استفاده می‌کند که با عوض شدن نسل‌ها عوض می‌شوند و جای یکدیگر می‌نشینند. از این جهت او در «قرن من» روایتگر تغییری است که با برآمدن نسل‌ها ایجاد می‌شود. او ضمن استفاده از این تکنیک در ابتدای هر فصل با جملاتی، خواننده را برای مدتی از دانستن اینکه دقیقا چه کسی روایت می‌کند، باز می‌دارد؛ داستان سال 1934 این‌طور آغاز می‌شود: «بین ما دو نفر، موضوع باید بهتر رسیدگی می‌شد. به خودم اجازه دادم تحت تاثیر ملاحظات شخصی قرار بگیرم.»
راوی در اینجا یکی از نگهبانان اردوگاه‌های کار اجباری داخائو و اورانینبورگ است که نگرانی اصلی آنها سیاست بروکراتیک است.

نکته این است که در اینجا نقش‌آفرینان تاریخی، وقتی به عنوان عوامل اخلاقی ظاهر می‌شوند، نگاه سابق خود به قضایا را از دست می‌دهند؛ این تکنیک [در نشان دادن تحول شخصیت‌ها در موقعیت‌های جدید] اغلب آنقدر مورد استفاده قرار می‌گیرد که خسته‌کننده می‌شود.
بسیاری از راویان گونتر‌گراس به یک شکل دچار نزدیک‌بینی‌های تاریخی هستند. آنها رویدادهای بزرگ را نه در بستر پیچیده تاریخی‌شان بلکه ساده‌انگارانه می‌بینند.

برای مثال، سال‌های اصلی جنگ جهانی دوم توسط یک راوی منفرد پوشش داده می‌شود. او در سال 1962 در نشست سه‌روزه‌ای با حضور روزنامه‌نگاران شرکت می‌کند که در آن به گذشته نگاه می‌کنند و هر کدام به شیوه‌ خود نظراتی درباره فاجعه گذشته نزدیک دارند. روزنامه‌نگاران دور هم جمع می‌شوند تا در مورد فرصت‌های از دست رفته صحبت کنند. این از آن جهت ساده‌انگارانه است که آنها طوری به جنگ جهانی نگاه می‌کنند که انگار دارند درباره یک بازی فوتبال حرف می‌زنند نه در نقد و اعتراض به تلاشی آخرالزمانی که می‌خواهد دیدگاه جنایتکارانه گسترده‌ای را عملی کند!

عکاسی که انحلال گتوی ورشو را در سال 1943 ثبت کرده بود، شکایت می‌کند که هیچ حق امتیازی دریافت نکرده است! حتی برای مشهورترین عکسش: «گروهی از زنان و کودکان را با دست‌های بالا و مردان ما را در سمت راست و در پس‌زمینه نشان می‌دهد. اسلحه‌های‌شان به سمت آنها می‌رود.» او ادامه می‌دهد: «من نه یک پِنی به دست آورده‌ام، نه حتی یک نشان ناچیز... برای برقراری نظم، بوکسورها را در میدان دروازه تین آنمن، درست مقابل دیواری که شهر مانچو را از قسمت معمولی جدا می‌کند، جمع کردند. دم‌های آنها یکی به دیگری گره خورده بود. خنده‌دار به نظر می‌رسید. سپس آنها یکی بودند. به صورت دسته جمعی اعدام می‌شدند یا سرشان را یکی‌یکی می‌بریدند. ما با استفاده از تفنگ‌های‌مان، می‌خواستیم همه‌چیز را به پایان برسانیم؛ در حالی که ژاپنی‌ها از سنت قدیمی‌شان در سر بریدن پیروی می‌کردند. بوکسورها دوست داشتند مورد تیراندازی قرار بگیرند زیرا می‌ترسیدند با سر زیر بغل در اطراف جهنم بدوند. کسی را دیدم که روی کیک برنجی آغشته به شربت درست قبل از تیراندازی، تکه‌هایش را می‌لیسید.»

وقتی گونتر‌گراس، متولد 1937، به زمانه ما نزدیک‌تر می‌شود، خودش در جایگاه راوی قرار می‌گیرد و بیشتر از ایده‌های سیاسی چپ‌گرایانه‌اش و دوری شکنجه‌آمیزش از افراط‌گرایی رادیکال صحبت می‌کند. او به دهه 60 می‌اندیشد و به مجموعه‌ای از سوالات بسیار مبهم که نمی‌توان در اینجا خلاصه کرد؛ مانند شعری از پل سلان که در آن منتظر گرفتن تاییدی از سوی فیلسوف شهیر آلمانی یعنی مارتین هایدگر از طریق همکاری هایدگر با نازی‌هاست.

گونتر گراس در «قرن من» درون‌مایه‌های دیگری را هم روایت می‌کند: دلسردی چپ‌ها از جامعه شناس و فیلسوف بزرگ تئودور آدورنو، تیراندازی به رودی دوچکه، محرک جنبش دانشجویی آلمان، ملاقات پل سلان و مارتین هایدگر و... این قسمت‌ها که سال‌های 1966 تا 1968 را در بر می‌گیرند، می‌توانست سفری جذاب به فضای سیاسی اخیر [یعنی نیمه دوم قرن بیستم] آلمان باشد؛ اما این[آد‌م]ها به صورت محرمانه و بدون تمرکز وارد «قرن من» می‌شوند. آنها همان‌طوری دیده می‌شوند که خود آقای گراس: با فیگور عکسی از یک نویسنده [و نه خود او] در حالی که وزن سوالی سنگین را روی شانه‌های لاغر خود تحمل می‌کند: «نوبت من کی فرا می‌رسد؟»او سپس با استفاده از مفهوم چرخش - به معنای وجودی آن در فلسفه هایدگر- از خود می‌پرسد: چه چیز مجابش کرده که به همین اندازه [از آنچه از خود انتظار داشته] بسنده کند و با آن کنار بیاید؟ در حالی که در تمام سال‌ها[ی کار نویسندگی‌اش] ایده‌آل‌گرایی همواره او را تحت کنترل خود داشته و او هیچ‌گاه از «تعالی» رویگردان نبوده است.

نویسنده «قرن من» در بعضی از بخش‌ها مثل بخش مربوط به عکاس گتوی ورشو، نگرش پوچ‌گرایانه‌ای ارایه می‌کند که البته از این نویسنده انتظار می‌رود. قصه مربوط به سال 1989، سال فروریختن دیوار برلین، درباره مردی است که خبر اتحاد دو آلمان او را خشنود می‌کند؛ چرا که او در زمستان برفی به لاستیک‌هایی نیاز دارد که در آلمان شرقی [که حالا پس از اتحاد دو آلمان دیگر وجود ندارد] به سختی پیدا می‎شدند. یا پدربزرگِ داستان مربوط به سال 1978 که بانکدار برجسته‌ دوران نازی‌هاست، حالا در سالخوردگی، زمانی که می‌خواهد به یک آسایشگاه پناهنده شود و باقی عمرش را در آنجا بگذراند، نوه‌هایش را [به عنوان نمایندگان نسلی کاملا متفاوت] می‌بیند که جذب پانک[خرده‌فرهنگ اعتراضی] شده‌اند و موهای سرشان را [به شکل‌هایی نامتعارف] می‌تراشند و به لاله‌های گوش‌شان سنجاق آویزان می‌کنند و...

فصل‌ها [یا همان داستان‌های] کتاب «قرن من» کیفیت‌هایی متفاوت از هم دارند و این با فاصله از هم قرارشان می‌دهد و این شاید خود گویای پیام موکد گونتر گراس در ارتباط با سال‌های سده بیستم میلادی باشد: اینکه نمی‌توان غول تاریخ را [به صورتی یکپارچه] نشان داد. از این نظر «قرن من» اثری است که بخش‌های مختلفش در پراکندگی‌شان جذابیت دارند و نمی‌توانند در قالب یک کل منسجم، جذاب یا روشنگر باشند.گراس در «قرن من» به خوبی تخیل را با واقعیت پیوند می‌زند و اثری کم‌نظیر می‌‌آفریند. کتابی حاصل در هم آمیختن داستان، تاریخ و زندگینامه است و یکی از بهترین آثار نویسنده‌اش به حساب می‌آید. اثری تا آن اندازه معتبر که به تنهایی می‌تواند شایستگی گراس را برای دریافت نوبل ادبیات گواهی دهد.

منبع: نیویورک تایمز

[
کتاب «قرن من» به تازگی از سوی نشر نیلوفر تجدید چاپ شد.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...