زندگی باید امیدوار باشد | اعتماد


سرگشتگی انسان معاصر در پی یافتن پاسخ به پرسش دیرین خود در باب معنای زندگی همچنان چالشی اساسی در محافل اندیشه‌ورزی است؛ به‌گونه‌ای‌که انسان امروز در مواجهه با گستردگی و پیشرفت روزافزون علم و منابع اطلاعاتی در دسترس و همچنین رواج رسانه‌های ارتباطی، بیش از هر زمان دیگری دچار یأس و ناامیدی شده است. «من کیستم؟» «در این جهان چه می‌خواهم؟» «این جهان را چه پایانی است؟» و پرسش‌هایی از این‌دست که پاسخ به آنها در گرو یافتن درکی بر معنای زندگی است، ذهن انسان درگیر اما تنها شده در زندگی مدرن را بیش از پیش به خود مشغول داشته است.

در جست‌وجوی معنای زندگی خسرو ناقد،

انتشارات فرهنگ معاصر‌ به تازگی مجموعه‌ای با عنوان «در جست‌وجوی معنای زندگی» منتشر کرده است. این مجموعه شامل 10 گفت‌وگو با اندیشه‌ورزان اروپایی آلمانی‌زبان یا آلمانی‌دان است که به همت خسرو ناقد، مترجم کتاب از متن آلمانی به فارسی برگردانده شده است. ناقد در مقدمه کتاب آورده است: «نمی‌خواستم با میانجی مترجمی از زبان دیگر، نادرستی‌ها و نارسایی‌هایی به متن ترجمه فارسی گفت‌وگوها راه یابد. در انتخاب گفت‌وگوها تمام توان خود را به‌کار گرفته‌ام تا خواننده این کتاب را به سوی اندیشه و دیدگاهی خاص نکشانم، بلکه او را با آرا و افکار اندیشه‌ورزانی با نظرگاه‌های متفاوت و گاه حتی مخالف با یکدیگر آشنا کنم. » (ص7) همچنین او به جهت اینکه خواننده گفت‌وگویی را بهتر و برتر ارزیابی نکند، گفت‌وگوها را براساس نام و به ترتیب الفبای فارسی آورده است. ‌در این کتاب گفت‌وگوهایی از هانا آرنت، ‌کارل پوپر، آرتور کستلر، لشک کولاکوفسکی، گئورگ گادامر، هربرت مارکوزه، یورگن هابرماس، ماکس هورکهایمر، مارتین هایدگر و هانس یوناس از منابع گوناگون اروپایی برای نخستین بار گردآوری شده است.

در نخستین گفت‌وگوی این کتاب تحت عنوان «من فیلسوف نیستم» هانا آرنت در پاسخ به پرسش: «مخاطره گستره عمومی» -که نقل قولی دیگر از پاسپرس است- به چه معناست؟ می‌گوید: «منظور از مخاطره گستره عمومی خیلی روشن است. اینکه شما به عنوان فرد در معرض نگاه و توجه عموم قرار بگیرید. با آنکه معتقدم، نباید به منظور خودنمایی، در گستره عمومی حضور یافت و کنش نشان داد، با این همه می‌دانم که فرد، به هرحال بیش از هرفعالیت دیگری، با هر کنشی، به نحوی خود را در معرض نگاه و توجه عموم قرار می‌دهد. در عین حال باید توجه داشت که سخن گفتن نیز شکلی از کنش است. این نکته اول. اما دومین مخاطره: ما کاری را شروع می‌کنیم به اصطلاح تور خود را در دریای روابط می‌افکنیم، ولی هرگز نمی‌دانیم چه از آن به دست می‌آوریم. همه ما نیازمند گفتن این سخنیم: «پدر اینان را ببخشای، زیرا نمی‌دانند چه می‌کنند.» این برای همه کنش‌ها صدق می‌کند، موضوع بسیار ساده و مشخص است چون کسی نمی‌تواند بداند چه پیش می‌آید. این مخاطره‌ای است که باید به آن تن داد و حال می‌توانم بگویم که این خطر کردن فقط با وثوق و اعتماد به انسان ممکن است. یعنی اعتماد به سرشت انسانی همه انسان‌ها؛ اعتمادی که گرچه درک آن دشوار است اما امری بنیادین است. جز این قادر به انجام کاری نخواهیم بود» (ص 48).

در بخشی از کتاب (ص 293) گفت‌وگویی با مارتین هایدگر با عنوان «فلسفه دیگر به پایان کار خود رسیده است» آمده که از مهم‌ترین گفت‌وگوهای کتاب حاضر است، تا جایی که برخی متن این گفت‌وگو را جزو جداناپذیر مجموعه آثار هایدگر به شمار می‌آورند. هایدگر در طول زندگی خود تنها سه گفت‌وگو انجام داده است که این گفت‌وگو از مهم‌ترین آنهاست که مجله اشپیگل تنها با پذیرش شرط او مبنی بر انتشار گفت‌وگو پس از مرگش آن را انجام داده است؛ از این رو متن این گفت‌وگو 10 سال پس از انجام آن در تاریخ 31 ماه مه ‌1976 درست چهار روز بعد از مرگ هایدگر منتشر شده است. مترجم در متنی تحت عنوان «پنجاه سال بعد؛ پی‌گفتاری بر گفت‌وگوی مجله اشپیگل با مارتین هایدگر» آورده است: «گفت‌وگوی مجله اشپیگل با مارتین هایدگر را می‌توان به طور کلی به دو بخش تقسیم کرد: بخش اول به مباحث مربوط به گذشته هایدگر و تقبل ریاست دانشگاه فرایبورگ در اوایل به قدرت رسیدن هیتلر و همچنین همکاری او با حزب ناسیونال سوسیالیستی کارگران آلمان (حزب نازی) و دیدگاه‌های سیاسی او برمی‌گردد. بخش دوم بیشتر پرسش‌هایی مطرح شده است که به مباحث نظری و افکار هایدگر و نظریه‌های فلسفی او مربوط می‌شود. پاسخ‌های او به این بخش، خواننده را به اندیشه‌های او آشنا می‌کند.» همچنین در ادامه انتشار یادداشت‌های روزانه هایدگر با عنوان «تاملات: دفترچه‌های سیاه 1931 تا 1941» را نقطه عطفی در پژوهش‌های هایدگرشناسی می‌داند که ارزیابی تازه‌ای از شخصیت و حیات اجتماعی هایدگر پدید می‌آورد (ص339و340).

اینکه آیا هنوز امیدی برای یافتن پاسخ به پرسش معنای زندگی هست یا شاید آن گونه که کوستلر بیان می‌دارد پاسخی وجود ندارد؛ پاسخ در بی‌نهایت قرار دارد. آنچه هست کوشش در نزدیک شدن به آن است (ص126) یا به عقیده هانس گئورگ گادامر «زندگی باید امیدوار باشد، در غیر این صورت دروغ می‌گوید. » (ص 220) . هریک از این 10 گفت‌وگوی آمده در کتاب به شیوه‌ای گیرا ذهن خواننده را در مواجهه با معنای زندگی به چالش می‌کشاند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...