رضا صائمی | هم‌میهن


اگر بخواهیم ویژگی‌های سینمای ایران در دهه90 را برشماریم، یکی از آنها رشد انتشار کتاب‌های سینمایی و تنوع سوژه‌های آن است. هم کتاب‌های آموزشی سینمایی، هم کتاب‌های نظری و تحلیلی در حوزه درک فیلم. به این موارد باید تولید و انتشار کتاب‌های میان‌رشته‌ای سینما را هم افزود که تعداد آن نسبت به گذشته بیشتر شده است. حتی برخی از منتقدان قدیمی و پیشکسوت‌تر هم سال‌هاست از نقدنویسی مطبوعاتی دست کشیده یا از حجم آن کم کرده‌اند و به تألیف یا ترجمه کتاب‌های سینمایی روی آورده‌اند.

گفت‌وگو با شاپور عظیمی

یکی از آنها شاپور عظیمی، منتقد و مدرس سینماست که به‌ویژه در حوزه ترجمه کتاب‌های سینمایی یکی از پرکارترین‌ها بوده و نقش مهمی در انتقال تجربه و شناخت سینما به علاقمندان سینما داشته است. او در حوزه‌های مختلف سینما از کارگردانی و فیلمنامه‌نویسی گرفته تا بازیگری، زیبایی‌شناسی و روانشناسی سینما به ترجمه پرداخته است. به همین بهانه با او درباره وضعیت کتاب‌های سینمایی و تألیف و ترجمه آنها در ایران به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه می‌خوانید:

برخی از منتقدان سینمایی ازجمله خود شما به‌ویژه در یک دهه اخیر از حوزه نقدنویسی به حوزه تولید کتاب‌های سینمایی روی آورده‌اند. چه کتاب‌های تألیفی، چه ترجمه. آیا این به‌معنای جدی‌نبودن نقد و ژورنالیسم سینمایی است یا افت کیفی تولیدات سینمایی که ضرورت نقد را ایجاب نمی‌کند؟

همین ابتدا باید عذر‌خواهی کنم که مجبورم بیشتر از خودم مثال بیاورم-شاید چون خودم را کمی بیشتر از دیگران می‌شناسم!- و بعد به کلیت سوال شما بپردازم. در مورد خودم باید بگویم که در سال ۱۳۷۲ کارم را با ترجمه مطالب سینمایی در روزنامه ابرار شروع کردم و حتی یادم هست که ترجمه گفت‌و‌گویی با ارسن ولز بود. بعد‌ها به‌تدریج شروع کردم به نوشتن- به‌ویژه- در مورد سینمای ایران و سینمای جهان. تا اینکه اولین کتاب سینمایی‌ام با نام «عناصر ساختاری سینمای هیچکاک» در ۱۳۷۸ منتشر شد. بنابراین بنده از ترجمه، به نوشتن نقد رسیدم. نقد سینمای ایران و جهان از همان ابتدا برایم جدی بوده و هست. برای همین هیچ‌گاه از این‌کار دست نکشیدم و حتی در سال‌های اخیر با اینکه کمتر چیزی در این مورد نوشته‌ام اما همواره نقد اصطلاحاً شفاهی را مدنظر داشته‌ام.

البته اینکه سینمای ایران در سال‌های اخیر با افت‌ کیفی شدیدی رو‌به‌رو بوده، نکته پنهان و ناشناخته‌ای نیست و برخی از دوستان به همین دلیل شاید، ترجیح داده‌اند سراغ تألیف کتاب سینمایی بروند تا اینکه در مطبوعات درمورد سینمای ایران بنویسند. این نکته غم‌انگیزی است اما نمی‌توان منکر آن شد که نوشته‌های سینمایی در مطبوعات ماندگاری ندارند و اصولاً نوشته‌ها در شکل و شمایل کتاب، بیشتر در اذهان می‌مانند. مثلاً الان شاید کسی یادش نباشد که مرحوم طغرل افشار یا دکتر کاووسی در کجاها و چه نقد‌هایی نوشته‌اند اما احتمالاً خیلی‌ها کتاب‌های سینمایی قدیمی را به‌یاد دارند. مثلاً دایرة‌المعارف سینمایی بیژن خرسند یا اصول نقد فیلم جمال حاج‌آقا محمد یا حتی تاریخ سینمای آرتور نایت و فیلم مستند حمید نفیسی.

این را هم اشاره کنم که مانند دیگر کتاب‌های رونویسی شده و به‌اصطلاح فرآورده چسب و قیچی، در میان کتاب‌های سینمایی سالیان گذشته، همواره با کتاب‌هایی از این دست رو‌به‌رو بوده‌ایم که دو نمونه مشخص را در ذهن دارم که یکی در مورد سینمای وسترن بود. خوشبختانه در سال‌های اخیر این بلیه کمتر گریبانگیر کتاب‌های سینمایی شده، هرچند بلای بزرگتری از راه رسیده که انتشار کتاب‌های سینمایی «الیت» است که شرح‌اش بماند برای زمانی دیگر.

برای نگارش یک نقد خوب یا منتقد خوب بودن، مطالعه کتاب‌های سینمایی را چقدر موثر می‌دانید؟ برخی معتقدند برای منتقد خوب بودن، باید بیشتر فیلم دید، نه‌اینکه کتاب خواند. یا باید بیشتر نقد نوشت و نقدنویسی را تمرین کرد و کتاب‌های سینمایی در اولویت‌های بعدی قرار دارد. چقدر با این رویکرد موافقید؟

اگر برخی معتقدند که تماشای فیلم‌ها بیشتر از خواندن کتاب‌های سینمایی به نگارش نقد خوب کمک می‌کند، احتمالاً نباید به آنها خرده گرفت. خواندن به‌مراتب کار دشوار‌تری است تا تماشا کردن و چه بهانه‌ای از این بهتر که با تماشای فیلم، بیشتر می‌توان منتقد شد تا با خواندن کتاب‌های سینمایی. نتیجه چنین توصیه‌ای را همین الان می‌توانیم در نوشته‌های سینمایی پاره‌ای از سینمایی‌نویسان جوان و جویای‌نام -چه در مطبوعات سینمایی و چه فضای مجازی- ببینیم. برخی‌ها تصور می‌کنند که چون سینمای جهان را دنبال می‌کنند، پس این مجوزی به آنها می‌دهد تا هر‌چه دل‌شان می‌خواهد درباره سینما بنویسند و همین باعث شده که نظر دیگران را نپذیرفته و صرفاً نظر خودشان را قبول داشته باشند. در‌حالی‌که نوشتن نقد فیلم به دانش و اطلاعات نظری نیاز دارد.

من نمی‌توانم بگویم چون خیلی رانندگی می‌کنم، پس از مکانیسم هر اتومبیلی سر درمی‌آورم. دراین‌صورت هر راننده‌ای خودش را نه‌تنها یک مکانیک، بلکه مکانیکی توانا فرض می‌کند و می‌خواهد اتومبیل خودش و هر اتومبیل دیگری را جا‌درجا تعمیر کند. اگر در مثال مناقشه نباشد، نقد فیلم شباهت‌هایی با مکانیکی دارد. هم تجربه می‌خواهد، هم دانش. در تاریخ کتاب‌های سینمایی ما خوشبختانه چندین کتاب خوب در زمینه نقد‌نویسی، شناخت سینما و کارگردانی سینما منتشر شده است. «نقد‌های رابین وود»، ترجمه وحید‌الله موسوی، نقد‌های پالین کیل با عنوان «امپراتوری پنهان»، ترجمه بزرگمهر رفیعا همان کتاب حاج‌آقامحمد که به آن اشاره کردم. «فیلم به‌عنوان فیلم»، ‌ترجمه مرحوم عبدالله تربیت، «شناخت سینما»، ترجمه مرحوم ایرج کریمی. کتاب «فیلم ساختن» از سیدنی لومت با ترجمه بهمن فرمان‌آرا. همچنین کتابی در مورد نقدنویسی که هم نشرچشمه آن را منتشر کرده، هم نشر مرکز. کتاب‌های ترجمه‌شده خودم را هم نام نمی‌برم که برایم تبلیغ نشود!

باتوجه به تنوع کتاب‌هایی که در حوزه سینما ترجمه کرده‌اید، اولا کدام موضوعات سینمایی را ضروری‌تر می‌دانید؛ مثلا کتاب‌های مربوط به فیلمنامه‌نویسی یا کارگردانی و بازیگری؟ و اینکه در بازار کتاب سینمایی کدام‌یک از موضوعات سینمایی مخاطب بیشتری دارند و بالتبع کتاب‌های مربوط به آنها پرفروش‌تر است؟

هر ‌سه‌موردی را که اشاره کردید از نظر بنده برای سینمادوستان ایرانی بسیار ضروری‌اند و خودم در هر سه‌زمینه کتاب‌هایی ترجمه کرده‌ام. بازیگری مقوله مهمی است. خیلی‌ها دل‌شان می‌خواهد بازیگر شوند. حتی در میان بسیاری از علاقمندان به سینما در کشور ما از فلان فیلم نه با نام کارگردانش، بلکه با نام بازیگرش یاد می‌کنند. اگر تا قیام قیامت، کتاب در مورد بازیگری منتشر شود، باز هم جا دارد که کتاب‌های بیشتری نوشته یا ترجمه شوند. بعد از فیلمنامه و کارگردانی، بازیگری مهم‌ترین رکن سینماست. به نظرم حتی کارگردان‌های ما لازم است کتاب‌های بازیگری را بخوانند. خودم براساس این ضرورت، کتابی درمورد «بازیگردانی» ترجمه کردم. فیلمنامه و فیلمنامه‌نویسی نیز در میان علاقمندان به سینما جایگاه ویژای دارد و با کمال خوشوقتی کتاب‌های بسیاری در این زمینه منتشر شده‌اند که بنده هم دست‌کم با دو کتاب در این زمینه سهمی داشته‌ام.

کارگردانی نیز مورد توجه بسیاری از مخاطبان سینما در کشور ما و خصوصاً در میان جوانان بوده و هست. اگر فکر کنیم با خواندن کتابی در زمینه کارگردانی کارگردان نمی‌شویم، به دام اشتباه بزرگی افتاده‌ایم. شاید 30سال پیش در کتاب «کارگردانی»، اثر اریک شرمن و به ترجمه گلی امامی، نکته‌ای خواندم به این مضمون: «اگر بازیگر قرار است دیالوگ مفصلی بگوید و دوربین دائماً از این‌طرف به آن‌طرف برود، معنایش این است که به دیالوگ‌هایی که در فیلمنامه آمده‌اند، اعتقادی نداری و می‌ترسی تماشاگر خسته شود. برای همین با دوربین کله‌معلق می‌زنی» اینها هنوز در ذهن من هست و هروقت در فیلمی می‌بینم که بازیگر دارد دیالوگ می‌گوید و دوربین زمین و زمان را به‌هم می‌دوزد و دائماً وول می‌خورد، به‌یاد کتاب «کارگردانی» اریک شرمن می‌افتم. نمونه درستش را هم به‌یاد می‌آورم: در فیلم «پاریس تگزاس»، اثر ویم‌وندرس، هری‌دین استنتون هفت دقیقه گوشی به‌دست و پشت به ناستاسیا کینسکی دیالوگ می‌گوید و انگار دوربین وندرس جرأت ندارد از جایش تکان بخورد. همچنان بگویم که خود بنده هم کتاب‌هایی در زمینه کارگردانی سینما ترجمه کرده‌ام که «اصول کارگردانی سینما» اخیراً دوباره چاپ شده است.

در سال‌های اخیر شاهد رشد کتاب‌های بین رشته‌ای در حوزه سینما هم بودیم مثلا جامعه‌شناسی سینما یا فلسفه فیلم. به‌نظر شما چقدر به تولید کتاب در این زمینه نیاز داریم و برای رشد و ارتقای سواد سینمایی کدام‌یک از کتاب‌های سینمایی می‌تواند بیشتر راهگشا باشد؟

به‌هرحال نمی‌توان منکر این شد که در فرهنگ ما باسواد بودن و درس‌خوانده‌‌بودن یک حسن به‌شمار می‌آید. هر‌چه بیشتر کتاب نخوانده باشی و از درس و مطالعه فاصله بیشتری داشته باشی، در چشم دیگران محترم‌تر هستی! چه تعبیر‌ها که در مورد درس خواندن در فرهنگ ما آفریده نشده و همه جا پای آن جانور دراز‌گوش بیگناه را وسط کشیده‌اند! اما چه باید کرد؟ دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم؟ اینکه نمی‌شود. پس باید هر‌چه بیشتر خواند و دانست. سینما نیز از این امر مجزا نیست. گاهی به‌درستی اشاره می‌شود که سینما ازآن‌ ما نیست و هر‌چه کتاب در زمینه‌های مختلف به ما رسیده، وارداتی بوده است. دیگران در آن سوی آب‌ها همواره به‌دنبال ربط دادن علوم اجتماعی به فرهنگ و هنر هستند و آنها را لازم و ملزوم می‌دانند. به‌همین‌دلیل نه‌تنها جامعه‌شناسی، روانشناسی، فلسفه و فرهنگ را به سینما مرتبط دانسته و رابطه ‌بین‌الاذهانی میان این دو برقرار کرده‌اند، بلکه اخیراً دیده‌ام که حتی عصب‌شناسی به مطالعات سینمایی نیز راه یافته است.

شناخت تمام این مطالعات بینارشته‌ای برای مخاطبان سینما ضروری است و برای ما سینمادوستان این‌‌سوی آب، ضروری‌تر. دلیلش روشن است. سینما به ذهن ناخودآگاه مخاطبانش بسیار نزدیک شده و حتی دارد نزدیک‌تر هم می‌شود. اکنون فاصله سینما و زندگی مخاطبان باریک‌تر از مو شده است. اگر برای مطالعه دستاورد‌ها و کاستی‌های اجتماعی، نیاز داریم کتاب‌های جامعه‌شناسی مطالعه کنیم، شاید به‌همان اندازه لازم است جامعه‌شناسی سینما را بشناسیم. اگر معتقدیم به‌لحاظ فلسفی این جهان تمامش «بازنموده» است و هیچ‌چیز زیر آفتاب تازه نیست، پس لازم است نظریه‌های فلسفه فیلم و ارتباط آنها با نگرش فلسفی–مثلاً افلاطون و تمثیل غار- را بشناسیم. چنین مطالعاتی تفنن و سرگرمی نیستند، از سر شکم‌سیری قرار نیست سراغ این کتاب‌ها برویم تا معلومات‌مان را به‌رخ بکشیم. همه‌چیز این‌جهان، به همه‌چیز آن ربط دارد.

مخاطب کتاب‌های سینمایی را بیشتر چه کسی می‌دانید؟ آنها که در حرفه سینما و درواقع در تولید فیلم مشغول به‌کار هستند؟ منتقدان، نویسندگان و پژوهشگران سینمایی یا مخاطبان و تماشاگران؟ باتوجه به اینکه کتاب‌های سینمایی اغلب تخصصی هستند، آیا مخاطب عام می‌تواند با آنها ارتباط برقرار کند، از خواندنش لذت ببرد و به ارتقای سواد سینمایی خود بیافزاید؟

مخاطبان سینما به‌طورکلی طیف وسیعی را در بر می‌گیرند. تمام آنها نیاز به مطالعه کتاب‌های سینمایی دارند. توجه کنید که در زمینه مدیریت تولید در سینما، طراحی صحنه و لباس در سینما و وظایف دستیار کارگردان، تابه‌حال کتاب‌هایی منتشر شده است. مهم‌ترین نکته در این میان مخاطب‌شناسی مخاطبان سینماست. معضل بزرگی در انتشار کتاب‌های سینمایی وجود دارد که کم‌وبیش به آن اشاره کردم. برخی از ناشران ما شناخت دقیقی از مخاطبان سینما ندارند. بنابراین هر‌کتابی به دست‌شان برسد، چاپ می‌کنند. این وظیفه مشاوران آنهاست که مخاطب‌شناسی کنند که بعضاً این‌کار را نمی‌کنند. به‌هرحال «ناامید نباید بود» چراکه خیلی در این زمینه کار داریم و خیلی عقب هستیم.

تألیف کتاب درباره سینمای ایران چقدر می‌تواند به توسعه و تبلیغ سینمای ما کمک کند. به این معنا که اگر این کتاب‌ها به زبان‌های دیگر ترجمه شوند، می‌توانند سینمای ما را به دنیا بشناسانند؟ اصلا چنین اتفاقی می‌افتد و کتاب‌های سینمایی تألیفی در ایران برای آن‌سوی مرزها ترجمه می‌شود؟

این کار به‌شدت می‌تواند مفید باشد. اما دیگرانی در آن‌سوی مرز‌ها چنین کتاب‌هایی تألیف کرده‌اند که مشخص نیست کارشان تا چه‌حدی می‌تواند تمام‌قد آیینه سینمای ایران باشد. ما که از نزدیک با سینمای ایران و مخاطبان آن‌ در ارتباط هستیم، کوتاهی کرده‌ایم. اگر هم مثلاً کتابی درمورد سینمای ایران نوشته‌ایم، به تشخیص خودمان اکتفا کرده‌ایم. اخیراً دیدم که در کتابی پیرامون سینمای ایران، گردآورنده محترم کتاب، به صلاحدید خودش پاره‌ای از فیلم‌های سینمای ایران را حذف کرده است. آیا به‌طورکلی می‌شود در نگارش کتابی تاریخی- در اینجا تاریخ سینما- اعمال‌سلیقه کرد؟ باتوجه به شناختی که از برخی سینمایی‌نویسان این‌سوی آب دارم، همچنان امیدوارم روزی آستین‌همت بالا بزنند و درباره ‌سینمای ایران کتاب بنویسند تا مخاطبان سینما در آن‌سوی آب‌ها بتوانند قضاوت صحیحی درمورد سینمای ایران داشته باشند.

با توجه به سابقه طولانی در ترجمه و تألیف کتاب‌های سینمایی، چالش‌های چاپ کتاب در این حوزه‌ها را چه می‌دانید؟

مهم‌ترین چالش دراین‌زمینه آن است که مترجمان و ناشران سینمایی سراغ کتاب‌هایی نمی‌روند که کاربردی‌اند. بنده نمی‌گویم درمورد سینماگران کمتر شناخته‌شده کتابی منتشر نشود؛ انتشار چنین آثاری در جای خودش ضروری است (هرچند انتشار کتاب‌های خاص سینمایی- و اصولاً هر کتابی که مخاطب کمتری دارد- باید برعهده نهاد یا نهاد‌هایی دولتی باشد که نگرانی بازگشت سرمایه ندارند)، اما با بضاعت کنونی ناشران و بازار کتاب، خب سراغ کتاب‌هایی برویم که مخاطب احساس کند به پرسش‌هایش در زمینه سینما پاسخ‌های سرراستی می‌دهند.

واقعیت این است که بسیاری از ترجمه‌ها ازجمله در حوزه سینما، ترجمه‌های خوبی نیستند و همین باعث می‌شود خواندن آنها دافعه‌برانگیز باشد. یک ترجمه خوب سینمایی باید چه شاخص‌ها و مولفه‌هایی داشته باشد؟

به‌طورکلی کسی که در خانه‌ای شیشه‌ای زندگی می‌کند، نمی‌تواند به‌سوی دیگری سنگ پرتاب کند. بنابراین نمی‌توانم به نقد ترجمه‌ها اشاره‌ای کنم یا حتی نمونه‌ای بیاورم، چون کار خودم نیز قطعاً خالی از اشکال نبوده و نیست اما همین‌قدر می‌توانم بگویم که اگر در متنی سینمایی نتوانم متوجه کلیت مطلب یا پاراگرافی شوم، سعی‌ام را می‌کنم که ترجمه قابل‌فهمی ارائه کنم یا در بدترین حالت‌اش از خیر آن می‌گذرم. پس باید به‌هرحال روی موضوع آن کتاب در حد فهم‌ام اشراف داشته باشم. در مواردی این اتفاق -خصوصاً در متون نظری- رخ نمی‌دهد. زبان نظریه‌پردازان سینمایی بسیار پیچیده است. برخی به‌دلیل به‌رخ‌کشیدن سوادشان نیست که پیچیده می‌نویسند، بلکه موضوع‌های طرح‌شده فی‌نفسه‌ پیچیده و دشوار هستند و با کمال تأسف در مواردی دیده‌ام که مترجمانی نه‌تنها کمکی به فهم آسان کتاب نمی‌کنند، بلکه معتقد‌ند این مخاطب است که باید خودش را اصطلاحاً بالا بکشد و مطالب را فهم کند. تصور می‌کنم همین اشاره کفایت کند.

ما در حوزه سینما فاقد نظریه و نظریه‌پردازی هستیم. آیا این قابلیت در سینماپژوهان ما وجود دارد که دست به نظریه‌پردازی سینمایی بزنند و اساسا چقدر به نظریه‌پردازی یا مطالعات نظری در حوزه سینما نیاز داریم؟ و آیا این مباحث نظری می‌توانند به رشد سینمای ما کمک کنند؟

البته فاقد نظریه‌پردازی به‌معنای خاص آن نیستیم. برخی سینماشناسان ایرانی در خارج از کشور مباحث‌نظری درمورد سینما داشته‌اند؛ مرحوم اسحاق‌پور و مرحوم فریدون هویدا ازاین‌منظر قابل اشاره هستند. احمد‌رضا معتمدی چندسال‌پیش کتاب مهمی در زمینه نظریه‌های سینمایی و دریافت آنها باتوجه به فلسفه ملاصدرا نوشته است. در مورد بخش دوم این سوال باید بگویم که هم قابلیت نظریه‌پردازی در میان سینماپژوهان ما وجود دارد (نمونه معتمدی مثلاً)، هم به‌شدت نیازمند ورود سینما‌پژوهان به چنین عرصه‌ای هستیم. برای نمونه امیدوارم روزی‌روزگاری کسی پیدا شود و به زمینه‌های‌نظری پیدایش مقوله‌ای به‌نام «سینمای فارسی» در روزگار گذشته بپردازد. براساس مطالعات بینارشته‌ای می‌توان وجوه نظری پیدایش چنین پدیده‌ای را ارزیابی کرد. اینکه در ذهن سازندگان چنین آثاری چه شاخص‌هایی پدید آمد که به ‌شکل‌گیری سینمایی ناشناخته (به‌مفهوم فرهنگی، روانشناسانه آن) منجر شد. بنده از اوضاع جاری در زمینه‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی بی‌خبر نیستم، می‌دانم اگر غم نان بگذارد، قابلیت‌های بسیاری در عرصه‌های مختلف وجود دارند که می‌توانند شکوفا شوند. اما آدمی به امید زنده است. هرچند به‌قول شخصیت رد در رستگاری در شاوشنک؛ «امید چیز خطرناکی است».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...