دو سرنوشت | آرمان ملی


«یادت هست اول آشناییمان، موقعی که تو را به خانه می‌رساندم و بغلت کرده ‌بودم و بعد تو را گذاشتم پایین. روزگار خوشی بود و همه‌چیز به خوبی پیش می‌رفت. دوباره همه‌چیز درست می‌شود.» در وانفسای کمونیسم به نویسنده‌ای گرفتار، به‌عنوان راهنمای تور در منطقه گردشگری پوشکین، پیشنهاد کاری می‌شود، از طرفی هم همسر نویسنده با دخترش در فکر مهاجرت به غرب است و نویسنده به گذشته، حال و آینده فکر می‌‌کند.

تپه پوشکین» [Pushkin hills]   سرگئی دولاتف [Sergei Dovlatov]

«تپه پوشکین» [Pushkin hills] روایتی شیرین از دو زندگی دو نویسنده در روسیه است، یک زندگی نویسنده‌ای معاصر و کمتر دیده‌شده (که می‌‌توان مابه‌ازای متنی برای نویسنده معاصر پیدا کرد و او کسی جز خود نویسنده معاصر نیست) و یک زندگی نویسنده‌ای قدیمی (الکساندر پوشکین) که در کشورش همطراز شکسپیر در بریتانیا محسوب می‌‌شود؛ کسی که نه‌تنها بزرگ‌ترین‌ شاعر، بلکه‌ پرآوازه‌ترین‌ ادیب‌ روس ‌است.

سرگئی دولاتف [Sergei Dovlatov] از مشهورترین نویسندگان معاصر روس است که در خانواده‌ای هنرمند متولد شد. او در سال 1978 به وین در اتریش و بعد به نیویورك در آمریكا تبعید شد. آثار این نویسنده هیچ‌گاه قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در كشورش منتشر نشد؛ پس در زمان حیاتش گمنام زیسته و دیده نشده است. او بعد از اینکه مطمئن می‌شود آثارش هیچ‌وقت در شوروی منتشر نمیشوند، به همراه همسر و دخترش به نیویورک مهاجرت می‌کند و در سال 1990 (در سن 49 سالگی) در نیویورک بر اثر سکته‌ قلبی می‌میرد و کمی بعد از مرگش تمام آثارش در کشورش به چاپ می‌رسند و اسمش در لیست برترین نویسندگان قرن بیستم قرار می‌گیرد ولی خودش هیچ‌وقت آن روز‌ها را نمیبیند.

داستان «تپه پوشکین» در موقعیت می‌گذرد: «زنم مرتب موضوع مهاجرت را پیش می‌کشید. خودم را گم کرده بودم و نمیدانستم چه کنم و راهی تپه پوشکین شدم.»

داستان در دو نگاه توامان به وضعیت دو نویسنده در دو زمان مختلف می‌پردازد؛ دو موقعیتی که توصیفی از دو روسیه دیروز و امروز است. دیروزی پرشکوه شده برای امروز و فانتزیشده برای امروز معاصران: «به خودم می‌گویم: «پوشکین هم بدهکار بود و با حکومت مشکل داشت. تازه دردسرهایش با زنش هم‌ قوز بالای قوز، اخلاق گندش هم را نباید از یاد برد... بعدش چی شد؟ برایش موزه درست کردند. راهنمای گردشگری استخدام کردند. نه یک نفر و دو نفر، چهل نفر. همه‌شان عاشق پوشکین هستند...»

ویژگی و اهمیتی که اثر دارد در بررسی موقعیت قهرمانش در روسیه است؛ داستانی که اگر اقلیم روسیه و شرایط زندگی در روسیه را نداشت، خواندنی جلوه نمیکرد و همین‌موقعیت است که نقش قهرمان داستان را شکل می‌دهد و داستان را هویت بخشیده ‌است.

نگاهی که در داستان، به موضوع وطن و مهاجرت می‌شود هم در روسیه‌ای که همه‌چیزش تحت نظر است معنا پیدا می‌کند، شاید با گذر زمان همین نویسنده غیرمطرح نیز روزی به شکوهی برسد و برای چهره شود؛ اتفاقی که درست برای نویسنده واقعی بعد از مرگش افتاد.

موضوع سرخوش‌بودن قهرمان داستان که در سراسر داستان با آن مواجه ‌هستیم هم در حس‌آمیزی اثر، موثر است، آن‌هم در داستانی که در بطن جامعه می‌گذرد و در بطن جامعه است که باورپذیر جلوه می‌کند و جدا از این نوع نویسنده از طنز نیز در اثرش بهره‌گرفته طنزی که در داستان به‌ درستی استفاده‌ شده و جای گرفته است: «اول طرف را زیر خاک می‌کنند، بعد دنبال وسایل شخصیاش می‌گردند. درباره داستایفسکی هم همین‌کار را کردند، با یستین همین ‌کار را کردند و با پاسترناک هم. خب حالشان که جا بیاید و باد کله‌شان بخوابد با سولژنتسین هم همین ‌کار را خواهند کرد.»

پایان دو نویسنده نیز یا دو سرنوشت نیز خواندنی است. نویسنده محبوب (پوشکین‌) در بین‌ همه‌ مردم‌ و آزادیخواهان‌ و روشنفکران‌ مطرح بود و به ‌سبب‌ همین‌ محبویت ‌دشمنانی در کاخ‌ تزار داشت‌ که‌ با اندیشه‌های او مخالف‌ بودند و وجود او را سدی در مقابل‌ منافع‌ خویش‌ می‌دیدند و به ‌همین‌جهت‌ کوشش‌ می‌کردند با ایجاد فضای مسموم‌ علیه‌ او، شخصیتش را در برابر دیگران‌ تضعیف‌کنند. این‌ افراد شایعاتی درباره‌ روابط همسر زیبای او با یک‌ مهاجر فرانسوی را بر سر زبان‌ها انداختند که پوشکین‌ را وادار به واکنش کرد و او برای ختم این غائله طرف مربوطه را به‌ دوئل‌ دعوت‌ و در این دوئل‌ زخمی و بعد از دو روز در سیوهشت‌سالگی درگذشت.

و نویسنده معاصر: «اوضاع اینجا خیلی پیچیده است. خیلی فراتر از عشق است. سرنوشت است.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...