سه تا از سه رمان بزرگ تاریخ! | شهرآرا


چنین نقل شده است که، وقتی از ویلیام فاکنر، نویسنده نوبلیست آمریکایی و آفریننده رمان‌های «خشم و هیاهو» و «گوربه گور»، تقاضا کردند که سه رمان بزرگ تاریخ را نام ببرد، او بی‌درنگ پاسخ داد: «آنا کارنینا، آنا کارنینا، آنا کارنینا.» این رمان، که تاکنون شش بار و با همت شش مترجم متفاوت به فارسی ترجمه شده است، نخستین بار در سال۱۳۴۲ شمسی (۸۶سال پس از انتشار رمان به زبان اصلی) و با ترجمه مترجم پیشکسوت و پرکار، ربیع مشفق همدانی، در ایران منتشر شد.

آنا کارنینا

همچنین، این رمان تاکنون دست مایه ساخت حدود بیست فیلم سینمایی و مجموعه تلویزیونی، دقیقا با همین عنوان «آنا کارنینا»، و شمار زیادی فیلم و سریال و تئاتر، با استفاده از مضمون و بن مایه اصلی آن شده است. در ادامه، به شش نکته پیرامون رمان می‌پردازم:

نخستین جمله رمان، یکی از مشهورترین گشایش‌ها یا همان “opening”های تاریخ ادبیات است. بیایید این افتتاح را با ترجمه مشفق همدانی با هم بخوانیم: «خانواده‌های خوشبخت همه به مثل هم‌اند، اما خانواده‌های بدبخت هرکدام بدبختی خاص خود را دارند.» البته بلافاصله، پس از این عبارت معروف، جملاتی می‌آید که آن‌ها هم تکان دهنده و، ازنظر دراماتیک، نویددهنده یک رمان درخشان‌اند: «در خانه آبلونسکی، کارها، همه، درهم بود. زن دریافته بود که شوهرش با پرستار قبلی بچه‌هایش که زنی فرانسوی بود سَروسرّی دارد و گفته بود که دیگر نمی‌تواند با او زیر یک سقف به سر ببرد.»

در همان اوایل رمان، ورونسکی، هنگامی که برای استقبال از مادرش وارد کوپه خصوصی قطار می‌شود، تصادفی و نخستین بار، با آنا کارنینا روبه رو می‌شود و به او دل می‌بازد. توصیف نویسنده از این صحنه مهم، انصافا ماندگار و تأثیرگذار است: «نگاه و لبخند [آنا کارنینا] مظهر قدرت شخصیت و توانایی اراده بود و تابندگی دیدگان و تبسم نامحسوس لبانش حکایت از ناآرامی درونی او می‌کرد.» (ص۸۱) حیف است به این نکته اشاره نکنم که همین صحنه، در اواخر رمان، دوباره به کار نویسنده می‌آید. تولستوی، با یادآوری نخستین دیدار این دو دلداده، چنین می‌نویسد: «[ورونسکی] کوشید این منظره را از ذهن براند و [آنا] را به همان صورتی که برای نخستین بار، باز هم در ایستگاه قطار، دیده بود در نظر مجسم کند، هنگامی که انوار زیبایی اسرارآمیزی از صورت زیبایش ساطع بود و آرزویی جز دوست داشتن نداشت.» (ص۱۱۰۴).

توصیف احساسات پیچیده و سرشار از ظرافت، و البته تناقض آلود آنا کارنینا پس از درگیری عاطفی یکی از نقاط قوت رمان، و نشان دهنده استادی نویسنده در تشریح درونیات انسان است. به عنوان نمونه، در همان اوایل رمان، آنا کارنینا، پس از یک گفت‌وگوی کوتاه با ورونسکی، «به غریزه، احساس می‌کرد که همین گفت‌وگوی کوتاه آن‌ها را بسیار به هم نزدیک کرده است و از این حال، هم وحشت کرد و هم سخت به نشاط آمد.» (ص۱۴۲) ادراک هم زمان دو احساس متناقض «وحشت» و «نشاط» ــ که شاید خودمان هم در مقاطعی از زندگی تجربه اش کرده باشیم ــ امر عجیب و جالب توجهی است. درضمن، استفاده مترجم زبان دان رمان از قید «سخت» در انتهای جمله ــ که این روزها کمتر به کار می‌رودــ یادآور «تاریخ بیهقی» و نثر درخشان مؤلف آن است.

در کتاب «هستی رو به جاودانگی»، نوشته ولادیمیر لینکوف، با ترجمه دکتر جان الله کریمی مطهر (استاد برجسته گروه زبان روسی دانشگاه تهران، و مؤلف و مترجم چندین کتاب پیرامون ادبیات روسیه) و مهرنوش شعبانی، پیرامون دوره‌ای که تولستوی نوشتن «جنگ و صلح» و پس از آن «آنا کارنینا» را آغاز کرده است، چنین می‌خوانیم: «پس از یک دوره طولانی سی ساله [از ۱۸۲۵ که سال شکست قیام دکابریست‌ها به دست تزار تازه کار، نیکلای اول، است تا ۱۸۵۵ که در فوریه آن نیکلای اول می‌میرد و پسرش، الکساندر دوم، جانشین او می‌شود] که در خاموشی [و خفقان] کامل گذشت، این کشور وسیع فرصت یافت تا درباره مشکلات خویش به بحث بپردازد. در نتیجه، نیاز شدیدی به آثار چاپی ایجاد شد و، تنها درعرض پنج سال، از ۱۸۵۶ تا ۱۸۶۰ میلادی، ۱۴۵مجله جدید در روسیه چاپ شد.» (ص۴۹) رمان «آنا کارنینا»، که فرزند زمانه خویش است، ظرف مدت سه سال (از ۱۸۷۴ تا ۱۸۷۷) و به صورت پاورقی و بخش به بخش در یکی از همین مجلات تازه تولد یافته، نشریه «پیک روس» (“The Russian Messenger”)، منتشر می‌شد.

درقالب نوشته‌های پیشین پیرامون «تولستوی، عرض کردم که این نویسنده بزرگ روس روح ناآرامی داشت و ــ به تـبع آن ــ دائما درحال اندیشیدن و حکّ و اصلاح اندیشه‌های خویش بود. ازسوی دیگر، او در زمانه‌ای می‌زیست که اوضاع و احوال جامعه روسیه نیز فراوان در حال تغییر بود که به نمونه‌ای از آن در بند قبل اشاره کردیم. این دو تغییر هم زمان را می‌توان به روشنی در درون مایه دو رمان «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا»، که با فاصله‌ای حدودا ده ساله از یکدیگر نوشته شده اند، مشاهده کرد. به قول دکتر لینکوف، تولستوی شناس بزرگ معاصر که باز هم در بند قبل ذکر کتابش به خیر رفت: «در “جنگ وصلح”، تولستوی قصد داشت زندگی خانوادگی را به عنوان اصل و حقیقت در مقابل زندگی دروغین و خیالی اجتماعی و دولتی قرار دهد. قهرمانان او در زمان صلحْ تنها در خانواده می‌توانستند مفهوم زندگی و تعادل روحی را بیابند، [... اما] در “آنا کارنینا” خانواده، به عنوان تکیه گاه اصلی بشر در زندگی، متزلزل شده است.» (ص۸۴)

و در پایان، حیفم آمد به این عبارت کوتاه اما عمیق از ص۱۵۴ کتاب اشاره نکنم: «آنا میل فراوان داشت که پیوسته مطالعه کند و از لذایذ فکری بهره مند گردد.» آری! مطالعه سبب التذاذ فکری انسان می‌شود؛ و چه چیزی بهتر از این؟! درضمن، این بار هم استفاده مترجم از صفت «فراوان» برای موصوف انتزاعی «میل» یادآور این ساخت نحوی قدیمی است که در دیوان حافظ سابقه دارد: «دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...