عاشقانه‌ای سحرآمیز | آرمان ملی


آلیس هافمن [Alice Hoffman] داستان خود را با کورالی آغاز می‌کند، دختری با کودکی و سرگذشتی‌‌ شوم‌ مانند قصه‌های پریان: بی‌مادر، زیر دست پدری سنگدل و مستبد ـ که البته همین شخص مغز متفکر و موسس «موزه‌ عجایب» [the museum of extraordinary things] است. این موزه از جاذبه‌های گردشگری در کانی‌آیلندِ دهه‌ نود است و محلی برای نمایش «عجایب زنده» یا همان موجودات نادر و دست‌ساز پدرش؛ موجوداتی از قبیلِ بلعنده‌های شمشیر، رهروان آتش، دختر پروانه و گرگینه. البته که کورالی هم به‌سبب نقص مادرزادی‌اش، یعنی پرده‌ لابه‌لای انگشت‌ها، از عجایب موزه‌ پدر به‌حساب می‌آید. پدر از کودکی تعلیمش داده و به شناکردن در آب سرد رودخانه‌ هادسون واداشته تا بلکه بتواند او را به‌جای پری دریایی جا بزند و در کنار بقیه موجودات، در موزه نمایش دهد. اما کورالی بزرگ‌ می‌شود و موزه از رونق می‌افتد و او پرده از اسرار شوم موزه‌ پدر برمی‌دارد.

آلیس هافمن [Alice Hoffman] موزه‌ عجایب» [the museum of extraordinary things]

در این اثنا، ادی، مهاجری یهودی، از ترس قتل‌عام یهودی‌های اروپا به همراه پدرش از اوکراین می‌گریزد؛ در راه آمریکا تلاش نافرجام پدر برای غرق‌کردن خود در رودخانه را می‌بیند و از اینکه خیال رهاکردن او، یعنی پسرش را داشته احساس خیانت می‌کند. ادی با دیدن وضع و اوضاع اسفناک شغلی که پدرش به‌زحمت در صنعت لباس در نیویورک یافته بود و هردو چاره‌ای جز تحمل آن نداشتند بیش از پیش دلسرد می‌شود؛ ایمان و اعتقاد، و پدر خود را سویی نهاده و تبه‌کاری پیشه می‌کند و از آن به بعد زیرْدست شارلاتان بانفوذی می‌شود که کارش پیداکردن ولگردهای توی زباله‌دانی‌های پایین شهر است. از قضا، روزی عکاس محترمی که اهل اوکراین است سر راه ادی قرار می‌گیرد و به او درس «زیبانگریستن» می‌آموزد. ادی بر آن می‌شود زندگی‌اش را تغییر دهد و عکاس شود.

ادی ـ که حالا عکاس شده ـ را به صحنه‌ آتش‌سوزی کارخانه‌ی بلوز تری‌انگل که در سال ۱۹۱۱ رخ داد می‌فرستند تا با بهره‌گیری از شمِ کارآگاهی‌اش به‌دنبال دختر گمشده‌ای بگردد که پدر یهودی پیرش یقین دارد در آتش سوزی نمرده است. تلاش‌ها و پی‌گیری‌های ادی پرده از سَروسِرّ شوم این ماجرا با موزه‌ عجایب برمی‌دارد و همانجا، در موزه‌ عجایب، به کورالی برمی‌خورد و به‌هم دل می‌بازند.

آلیس هافمن چندین بخش زیبا در رمان «موزه عجایب» خلق کرده: برای مثال آنجا که ادی از پسربچه‌ای می‌خواهد تا بسته‌ای را به پدرِ از او دورافتاده‌اش برساند، درد بزه، گمراهی و تباهی را به جان حس می‌کنیم: «آن مرد را که در خیابان پنجم زندگی می‌کند می‌شناسی؟ همان مرد خیاط. همانی که اعصاب درست‌وحسابی ندارد و با کسی هم حرف نمی‌زند؟ ریش بلند و مشکی دارد.» پسربچه سرش را تکان می‌دهد که یعنی بله، اما حرف او را اصلاح می‌کند که: «ریشش خاکستری است.» با شنیدن این حرف بغضْ گلوی ادی را می‌فشارد. سکه‌ای ده‌سنتی به طرف پسربچه می‌گیرد و در کمال تعجب پسرک به او می‌گوید: « مال خودت.»

از بخت بد می‌توان گفت بخش‌های این‌چنینی در میان انبوه جزییات و نثر پر‌تکلف رمان گم شده‌ است. مانند این جمله‌ طویل که موزه‌ پدر را از چشم کورالی توصیف می‌کند: «او همیشه ادعایش می‌شد موزه‌‌ او و دم‌ودستگاهش صرفا اسباب نمایش‌های الکی و‌ زودگذر نیستند، مثل موزه‌ معروف هوبر در خیابان چهاردهم منهتن که چندسالی چیزهای خارق‌العاده و عجیب نمایش ‌داد و دست آخر در سال ۱۹۱۰ تابلوی «تمام شد» را به سردرش آویخت، یا مثل صدها نیمچه سرگرمی به‌دردنخور دیگر سر خیابان، مثل نمایشگاه‌هایی که جمجمه و جنازه‌ آدم نمایش می‌دهند، دوقلوهای به‌هم‌چسبیده و مردهایی که کک خون بدنشان را می‌مکد، مثل جاهایی که رینگ کشتی دارند و سالن‌هایی برای نمایش‌های وودویل، و تازه حالا هم می‌بینی سرگرم‌کننده‌ترین‌شان به شمال، به محلی به نام گات رفته‌اند.»هافمن در آخر کتاب اذعان دارد که حق تاریخ نیویورک را اداکردن چه اهمیتی برایش داشته است. از این‌رو واضح است که او مطالعات جامعی داشته و به همین خاطر وجه تاریک و پرمخاطره‌ تاریخ نیویورک را به‌خوبی تصویر می‌کند. ارزشی که برای جنبش کارگری قائل است در اثرش نمایان است و توصیف دلخراشش از آتش‌سوزی تری‌انگل سوزان و تکان‌دهنده است و همین نقطه‌ قوت رمان اوست. «موزه‌ عجایب» عاشقانه‌ای در فضای شوم و سحرآمیز سیرک، در روزگار اوایل دهه‌ بیست آمریکااست که مرد مهاجری اروپایی را نشان می‌دهد که برای ساخت دوباره‌ زندگی‌‌اش با شرایط ظالمانه‌ای روبه‌رو است و نهایتا به‌دام دختری افتاده و عاشق می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...